کجایی ای دو هفته ماه تابان
چرا گشتی به خون من شتابان
ترا باشد به جای من همه کس
مرا اندر دو گیتی خود توی بس
مرا گویند بیهوده چه نالی
چرا چندین ز بد مهری سگالی
نبرّد عشق را جز عشق دیگر
چرا یاری نگیری زو نکوتر
نداند آنکه این گفتار گوید
که تشنه تا تواند آب جوید
اگر چه آب گل پاکست و خوشبوی
نباشد تشنه را چون آب در جوی
کسی کشی مار شیدا بر جگر زد
ورا تریاک سازد نه طبرزد
شکر هر چند خوش دارد دهان را
نه چون تریاک سازد خستگان را
مرا اکنون کز آن دلبر بریدند
حسودانم به کام دل رسیدند
ز دیگر کس مرا سودی نیاید
کسی دیگر به جای او نشاید
چو دست من بریده شد به خنجر
چه سود ار من کنم دستی ز گوهر
تو خورشیدی مرا از روشنایی
نیاید روز من تا تو نیایی
به گاه وصلت ای خورشید لشکر
کنار من صدف بود و تو گوهر
صدف چون شد تهی از گوهر خویش
نبیند نیز گوهر در بر خویش
چو او گوهر نگیرد بار دیگر
سزد گر من نگیرم یار دیگر
بدل باشد همه چیز جهان را
بدل نبود مگر پاکیزه جان را
ترا چون جان هزاران گونه معنیست
مرا تو جانی و جان را بدل نیست
اگر بر تو بدل جویم نیابم
نباشد هیچ مه چون آفتابم
نشستم در فراقت روی و مویم
بدان تا بوی تو از تن نشویم
مرا تا مهرت ایدون یاد باشد
کسی دیگر ز من چون شاد باشد
دل مسکین من گویی که جانست
به جان اندر ز مهرت کاروانست
اگر ایشان نپردازند خان را
نباشد جای دیگر کاروان را
تنم چون موی گشت از رنج بردن
دلم چون سنگ گشت از صبر کردن
به سنگ اندر نکارم مهر دیگر
که گردد تخم و رنجم هر دو بی بر
نگارا گرچه از پیشم تو دوری
سرم را چشم و چشمم را تو نوری
به نادانی مجوی از من جدایی
که در گیتی تو خود با من سزایی
منم آذار و تو نوروز خرم
هر آیینه بود این هر دو با هم
توی کبگ جفا من کوه اندوه
بود همواره جای کبگ در کوه
کنارم هست چون دریای پر آب
دهانت چون صدف پر در خوشاب
ندانم چون شدی از من شکیبا
که نشکیبد صدف هرگز ز دریا
تو سرو جویباری چشم من جوی
چمنگه بر کنار جوی من جوی
گل سرخی نگارا من گل زرد
تو از شادی شکفتی و من از درد
بیار آن سرخ گل بر زرد گل نه
که در باغ این دو گل با یکدگر به
نگارا بی تو قدری نیست جان را
چون جان را نیست چون باشد جهان را
تنم بی خواب مانده گاه و بی گاه
دلم چون خفته از گیتی نه آگاه
مرا گویند رو یار دگر گیر
گر او گیرد ستاره تو قمر گیر
مرا کز مهربانان نیست روزی
چرا جویم ازیشان دلفروزی
همین مهری که ورزیدم مرا بس
نورزم نیز هرگز مهر با کس
چنان نیکو نیامد رنگم از دست
که پایم نیز باید اندران بست
وفا کِشتم چه سود آورد بارم
کزین پس رنج بینم نیز کارم
نهال مهر بس باد اینکه کِشتم
چَک بیزاری از خوبان نوشتم
فروکُشتم به دل در آتش آز
نهادم سر به بخت خویشتن باز
من آن مرغم که زیرک بود نامم
به هر دو پای افتاده به دامم
چو بازرگان به دریا در نشستم
ز دریا گوهر شهوار جستم
درازست ار بگویم سر گذشتم
که چون بود و چگونه غرقه گشتم
به موج اندر کنونم بیم جانست
ندیده سود و سرمایه زیانست
همی خوانم خدایم را به زاری
همی جویم ز دریا رستگاری
اگر رسته شوم زین موج منکر
ازین پس نسپرم دریای دیگر
من اندر هجر تو سوگند خوردم
که هرگز گرد بد مهران نگردم
به یاری دل نبندم بر دگر کس
خدای هر دو گیتی یار من بس
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر، احساسات عمیق و دردناک عاشقانه را بیان میکند. شاعر از دوری معشوقش به شدت رنج میبرد و در افکار و احساساتش غرق شده است. او میگوید که هیچ چیز نمیتواند جای معشوق را برایش پر کند و عشق او را به دیگران نمیتواند منتقل کند. شاعر به مقایسههای زیبایی از طبیعت و اشیاء برای توصیف احساساتش استفاده میکند و نشان میدهد که دلش تنها به یاد معشوق شاد میشود. در انتها، او به خداوند دعا میکند که از جستجوی رستگاری و آرامش در دوری معشوقش یاریاش کند. این شعر بهخوبی عواطف انسانی، درد و غم ناشی از جدایی عشق را نمایش میدهد.
هوش مصنوعی: ای ماه زیبای من! کجایی که به خاطر عشق تو، دلم غرق در اندوه و رنج شده است؟ چرا با سرعت به سراغ من میآمدی و بر دردهای من افزودهای؟
هوش مصنوعی: شما باید به جای من برای همه کس اهمیت داشته باشید، زیرا در این دنیا تنها تو برای من کافی هستی.
هوش مصنوعی: بعضیها میگویند که چرا بیدلیل از دلتنگی و ناراحتی صحبت میکنم و چرا اینقدر از بدیها شکایت دارم.
هوش مصنوعی: جز عشق دیگر، هیچ یاری را در عشق نمیتوانی به کار بگیری، آنچه که در عشق مهم است، خود عشق است و بس.
هوش مصنوعی: کسی که این حرف را میزند، نمیداند که فرد تشنه تا زمانی که عطش دارد، میتواند آب بنوشد.
هوش مصنوعی: هرچند که آب گلآلود و خوشبو نیست، اما برای تشنه کامان، آب در جوی همچنان جذاب و لازم است.
هوش مصنوعی: کسی که بداند چگونه با عشق و حالتی شگفتانگیز گره بخورد، میتواند از درد و رنج خود به شکلی دلپذیر و تسکینبخش استفاده کند و به زندگیاش معنای جدیدی ببخشد.
هوش مصنوعی: شکر هرچند که طعم خوبی به دهان میدهد، اما مانند تریاک کسالتآور نیست و انسانها را خسته و بیحس نمیکند.
هوش مصنوعی: اکنون که آن محبوب از من فاصله گرفته است، حسودان به آرزوی دل خود رسیدهاند.
هوش مصنوعی: هیچ کس دیگری برای من سودی ندارد و هیچ فردی نمیتواند جای او را بگیرد.
هوش مصنوعی: وقتی که دست من با خنجر بریده شد، چه فایدهای دارد اگر من دستی از جواهر بسازم؟
هوش مصنوعی: تو مانند خورشیدی هستی و بدون نور تو، روز من روشن نمیشود. تا زمانی که تو نیایی، زندگیام رنگ و روشنی ندارد.
هوش مصنوعی: در زمان وصال و دیدار، ای خورشید، در کنار من مانند صدف هستی و تو مانند جواهری ارزشمند و زیبا میباشی.
هوش مصنوعی: زمانی که صدف از جواهر خود خالی شود، دیگر نمیتواند جواهر را در آغوش خود ببیند.
هوش مصنوعی: اگر او دیگر جواهر نگیرد، شایسته است که من نیز یار دیگری انتخاب نکنم.
هوش مصنوعی: در این دنیا، همه چیز میتواند تغییر کند و جای خود را با چیز دیگری عوض کند، اما پاکی و خلوص روح و جان انسانی هیچگاه تغییر نمیکند و همواره باقی میماند.
هوش مصنوعی: تو برای من معانی زیادی داری، چون جان من. تو خود جان هستی و جان را نمیتوان به چیز دیگری تبدیل کرد.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم مانند تو باشم، هرگز نمیتوانم، زیرا تو هیچکس را مانند نور خورشید نمیبینی.
هوش مصنوعی: در انتظار تو نشستهام و موهایم را به خاطر تو به این حالت درآوردهام تا بوی تو از تنم نرود.
هوش مصنوعی: تا وقتی که عشق تو در یادم باشد، هیچ کس دیگری نمیتواند مرا شاد کند.
هوش مصنوعی: دل درمانده و بینوا من مانند جان است و وجودش به خاطر عشق تو پر جنب و جوش و شاداب است.
هوش مصنوعی: اگر آنها به وظایف خود عمل نکنند، دیگر جایی برای کاروان وجود نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: بدنم از تحمل دردها مانند مو نازک و ضعیف شده است و دلم از صبر و شکیبایی مانند سنگ سخت و محکم گردیده است.
هوش مصنوعی: نباید به سنگ عشق ورزید، چون نتیجهاش تنها درد و رنج است و هیچ چیزی به بار نخواهد آورد.
هوش مصنوعی: ای محبوب، با اینکه از من دوری، سرم به تو مشغول است و چشمانم به نور تو روشنایی میبخشد.
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی، از من دوری جوی نکن، زیرا در این دنیا تو در واقع با من همخوانی و همسویی.
هوش مصنوعی: من درد و رنجی هستم و تو شادی و خوشحالی. همیشه این دو، یعنی رنج و شادی، در کنار هم وجود دارند.
هوش مصنوعی: من همواره در کوه اندوه زندگی کردهام، مثل کبکی که در این کوهها جا دارد و از درد و سختی رنج میبرد.
هوش مصنوعی: کنارم هستی و حضور تو به مانند دریای پراز آب است، و دهانت مانند صدفی است که پر از زیبایی و شیرینی است.
هوش مصنوعی: نمیدانم چگونه توانستی به این اندازه صبور باشی، در حالی که صدف هرگز از دریا جدا نمیشود.
هوش مصنوعی: تو مانند درخت سرو در کنار جویبار من هستی، که زیباییات همچون چمن در کنار آب، در دل من جاری است.
هوش مصنوعی: عشقم، تو مثل گل سرخی هستی که با شادی شکفتهای، در حالی که من مثل گلی زرد هستم که از درد و غم باز شدهام.
هوش مصنوعی: گل سرخ را به باغ بیاور و در کنار گل زرد بگذار، چرا که در این باغ این دو گل باید در کنار هم باشند.
هوش مصنوعی: ای معشوق، بدون تو زندگی ارزشی ندارد؛ زیرا اگر جان نباشد، وجود جهان هم بیمعناست.
هوش مصنوعی: بدنم گاهی بیخواب میشود و دل من مانند کسی است که از دنیا بیخبر است و خوابیده.
هوش مصنوعی: به من میگویند به دنبال یار دیگری باش. اگر او (یار دیگر) را به دست آوردی، تو نیز باید به دنبال یک ستاره بروی، چون من از تو بالاتر نیستم.
هوش مصنوعی: چرا از دلهای مهربانان که روزی به من محبت نمیکنند، خوشی و شادمانی بجویم؟
هوش مصنوعی: همین احساسی که برای تو دارم، باعث میشود که من هرگز نتوانم به کسی دیگر عشق بورزم.
هوش مصنوعی: رنگ و حالتم به قدری خوب نیست که بتوانم به راحتی از جا بلند شوم و حرکت کنم.
هوش مصنوعی: من به وفا و صداقت خود ادامه دادم، اما نتیجهای نداشت و اکنون تنها رنج میبرم و کارم دشوار شده است.
هوش مصنوعی: درخت عشق که کاشتم، مثل نسیمی است که به سمت آینده میوزد و من به خاطر دل سختی که از خوبان دارم، از آن انتقاد میکنم.
هوش مصنوعی: در دل خود آتش حسرت را خاموش کردم و بر سرنوشت خودم فائق آمدم.
هوش مصنوعی: من آن پرندهای هستم که در عین زیرکی، به دام افتادهام و نامم به خاطر این افتادگی شناخته میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که به دریا سفر کردم و در آنجا نشستم، از عمق دریا گوهرهایی از لذت و زیبایی پیدا کردم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم دربارهی گذشتهام سخن بگویم، باید بگویم که چقدر طولانی است و اینکه چگونه در آن غرق شدم.
هوش مصنوعی: در حال حاضر به خاطر موج دریا بیم جان دارم، زیرا در این وضعیت نه سودی دیده میشود و نه سرمایهای که به دست آورده باشم.
هوش مصنوعی: من به طور مداوم در حال دعا به خداوند هستم و با دل شکستهام کمک و نجاتی از او میطلبم.
هوش مصنوعی: اگر از این مشکل و چالش بزرگ رهایی یابم، دیگر به دریاهای ناشناخته نزدیک نخواهم شد.
هوش مصنوعی: من در دلتنگی تو قسم خوردهام که هرگز به هیچ کسی که شایسته عشق تو باشد، علاقهمند نخواهم شد.
هوش مصنوعی: من هیچ دل بستم و وابسته به کسی نمیشوم، زیرا خدایی که پروردگار دو جهان است، بهترین یاور من است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.