گنجور

حاشیه‌ها

فردوس برین در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۶ در پاسخ به نادر.. دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

نفرمایید کم سواد یا بیسواد دوست عزیزم

درود بر شما

زیرا :

بشوی اوراق اگر همدرس مایی 

که درس عشق در دفتر نباشد 

نگار من( محمد و همه ی عشاق حقیقی ) که به مکتب نرفت و خط ننوشت 

به غمزه ( عشقبازی ) مساله آموز صد مدرس ( استاد دانشگاه و مدرس و عالم و معلم و فیلسوف ) شد  

فردوس برین در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۲۲ در پاسخ به پژمان دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

درودبر شما

 

 

عرفان یعنی معرفت یعنی روی پله ی عشق(شوق، ذوق، تمنا وحدت، درک تن واحده ،شور ،شیدایی،اتصال و ارتباط با هوش و عشق کل  ) و نه پله ی عقل(پندو اندرز،سعی وتلاش ،تقلید، دو دو تا چهارتا،  اتصال با هوش جزء ،کثرت )قرارگرفتن 

معرفت خودشناشی و خدا هم یعنی به خودآ و یعنی تحت امرقوانین حاکم بر هستی در ذلک الکتاب  بودن وبنابراین معرفت و عرفان و سیرو سلوک برای درک از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آنک ننمایی وطنم؟ ) درک عدم) از ماجدانیست 

 

فردوس برین در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۱۲ در پاسخ به نوید دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵:

با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی

تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی 

 

یارب آن زاهد خودبین( چون تو )که بجزعیب ندید 

دودآهیش در آیینه ی افلاک انداز 

عشق زمینی و آسمانی از هم جدانیستند میان عاشق ومعشوق هیچ حائل نیست 

توخودحجاب خودی (نوید) ازمیان برخیز

یاسر شریفی نژاد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۵۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵:

عاشقی بر من پریشانت کنم

کم عمارت کن که ویرانت کنم

اگر ندای من را بشنوی و عاشق من بشی و این راه را برگزینی دنیا برات پست خواهد شد و حال تو دگرگون می‌شود.  و اگه مال و اماراتی هم برای خود ساخته باشی کاری میکنه این عشق که همش برات بی ارزش میشه.

پ ن: البته خب طبیعی هستش که وقتی مثلا ما ی انگشتر الماس داشته باشیم ، دیگر انگشترهای دیگه برای ما از درجه ارزش سقوط میکنن. و عشق خدا هم بالاترین ارزش است که وقتی نور آن بر زندگی ما بتابد بقیه چیزها از ارزش خواهند افتاد.

سید مصطفی سامع در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۶:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۰:

دُر فشان 

 

شهی دارم که افسر بر سرش از خسروان دارد

که او غائب بـود اما به عالــم صد نشـان دارد

 

اگر خواهــی مکان او نگــر در قلــب هر مؤمن

احـــاطه هر کـجا با اذن رب در هر زمان دارد

 

 

بــود مــاهِ فــروزانش پـــسِ ابــرِ سـیاه پنهان 

ولی دنیا ز نور او درخشش جــــاودان دارد

 

بیاید مه جبینِ ما شــبِ هجـــران سحر گردد

که اوخود بر همه هستی تسلط بی گمان دارد

 

 

دگــر نابــود می گــــردد به گیتی کاخِ استبداد

شهـی آیــد کــه صمـصام از امیر مؤمنان دارد

 

 

بگیـرد انتـــقامِ خـــونِ مظــلومانِ دشـت طف   

 کسی باشد کـه از شــاه رُسُل او خاندان دارد

 

 

به نیمی از مــهِ شعبان بـود میلاد مسعودش

به هر جــا بزم شـادی و ســـرورِ دلستان دارد

 

به حق این شب قــــدرش نما امضا ظهور او

که گیـتی در غیــــابِ او ملالِ جانستان دارد

 

الهــی تو رســان آن یوســفِ زهــرای مرضیه

که از خــاک بهین بانـو یقین دارم نشان دارد

 

بیـا سامــع بـه بـــزم عاشــقانِ حــجـتِ داور

نگر هر یــک بـرای او ز دیــــده دُرفشان دارد

 

دوشنبه ۳۰ -۱۱-۱۴۰۲

مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن

 

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۳۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۵۲ - حکایت:

وصف مطلوبی چو ضد طالبیست

 

وحی و برق نور سوزندهٔ نبیست

 

یعنی چه ؟

 

 

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۱:

گویا حافظ این غزل را در موقعی سروده است که دوستان و همنشینان سابقش که اکنون در دولت و حکومت، صاحب مقام شده بودند او را فراموش کرده بودند و حقوقِ کارمندی و مستمری دیوانیِ او نیز قطع شده بوده است. اشاره به زمانی که مورد خشم دوست دیرینه‌اش شاه شجاع قرار گرفته بود و به افلاس و سختی روزگار می‌گذرانید.
معاشران ز حریفِ شبانه یاد آرید
حقوقِ بندگیِ مخلصانه یاد آرید
معاشر: همدم و همنشین و رفیق
حریف: همکار، همنشین
ای دوستان و همنشینان، کسی که در شب‌ها همنشین و همکارتان بود را به یاد بیاورید. حق زمانی که مخلصانه در خدمت شما بود را به یاد داشته باشید.

به وقتِ سرخوشی از آه و ناله عُشّاق
به صوت و نغمهٔ چنگ و چَغانه یاد آرید
عشاق: در اینجا ایهام دارد. هم به معنی عاشقان است و هم یکی از گوشه‌های موسیقی.
عشاق گوشه‌ای در آواز دشتی (از آوازهای شور)
عشاق گوشه‌ای در اصفهان (از آوازهای همایون) 
عشاق گوشه‌ای در دستگاه نوا. 
شخصا دوست دارم همان گوشۀ دستگاه نوا باشد چون با کلمات «آه و ناله» مراعات نظیر دارد.
چنگ: از سازهای موسیقی است که با دست نواخته می‌شود.
چَغانه: از سازهای موسیقی بوده است که از دو تکه چوب درست می‌کردند و زنگوله‌هایی داشته است که با تکان دادن آن، زنگوله‌ها صدا می‌کرده‌اند.
وقتی که در مجلس باده‌نوشی، آه و ناله موسیقی در گوشۀ عشاق برمی‌خیزد (یا عاشقان به آه و ناله در می‌آیند) و آلات طرب به نوا در می‌آیند از دوست قدیمی خودتان یاد کنید.
احتمالا اگر منظور از عشاق، معنی عاشقان در نظر باشد معنای زیبایی به دست نمی‌دهد چون در بزم باده‌گساری، عاشقان آه و ناله نمی‌کنند.

چو لطفِ باده کُنَد جلوه در رخِ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه یاد آرید
وقتی اثر باده در صورت ساقی پدیدار شد و صورتش را گلگون کرد و مجلس و بزم ترانه و موسیقی برپا شد از عاشقان با ترانه و سرود یاد کنید. مشخص است که حافظ قبلا در این جلسات بوده است و دارد آن دوران را به دوستان سابقش یادآوری می‌کند.

چو در میانِ مراد آورید دستِ امید
ز عهدِ صحبت ما در میانه یاد آرید
میان: وسط / میانِ مراد: کمر معشوق / میانه: جمع، محفل
امیدوار بودید که یک موقع دست را بر کمر معشوقی که آرزویش را داشتید حلقه کنید؛ هنگامی که این اتفاق افتاد در جمعتان از دورانی که من هم هم‌نشین شما بودم یاد کنید.

سمندِ دولت اگر چند سرکشیده رَوَد
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
سمند: اسب سرکش
سرکشیده: وحشی و افسار گسیخته
وقتی بزرگان و پادشاهان از جایی عبور می‌کردند مردم بر سر راه می‌ایستادند و سواران با سر تازیانه آنها را می‌نواختند و به آنها انعامی می‌دادند.
حافظ در اینجا دارد یادآوری می‌کند که اسب دولت و قدرت و مال و شوکت، گاهی سرکشیده و افسارگسیخته می‌رود و البته زمانی می‌رسد که از تاختن بایستد. فعلا که دوستان بی‌وفای قدیمی سوار بر اسب سرکش قدرت و مال هستند، در این موقع حتی اگر شده است از همراهان قدیمی با سر تازیانه‌ای یاد کنید.
مصرع دوم را به دو شکل می‌توان خواند
ز همرهان به سرِ تازیانه یاد آرید
ز همرهانِ به سرْتازیانه یاد آرید
در خوانش دوم «به سرْتازیانه» صفت برای همرهان است و به نظرم این خوانش زیباتر و با معناتر است. 

نمی‌خورید زمانی غمِ وفاداران
ز بی‌وفاییِ دورِ زمانه یاد آرید
شما که غم دوستان وفادار قدیمی را نمی‌خورید؛ یادتان باشد که چرخ روزگار بی‌وفاست؛ (چه بسا روزی هم با شما چنین کند.) 

به وَجهِ مرحمت ای ساکنانِ صدرِ جلال
ز رویِ حافظ و این آستانه یاد آرید
در این بیت دو کلمۀ صدر و آستانه با هم تضاد دارند و موقعیت‌ها را نشان می‌دهند. عده ای در صدر نشسته‌اند و حافظ در آستانه، یعنی دم در قرار گرفته است. حافظی که روزی از صدرنشینان بوده است.
کلمۀ جلال ایهام دارد یعنی علاوه بر معنی ظاهری آن، به نوعی اشاره به «جلال الدین شاه شجاع» دارد.
ای کسانی که در حکومت جلال الدین شاه شجاع در بالا نشسته‌اید از روی لطف و مرحمت از حافظ و پایین‌نشینان یاد کنید از کسی که خودش روزی در صدر مجلس شاه بوده است. شاید منظور از «وجه مرحمت»، پرداخت حقوق یا مستمری یا انعام باشد که به واسطه خشم شاه شجاع، قطع شده بوده است.
حافظ این قدر مناعت طبع داشت که به دریوزگی نیفتد. به دنبال حق و حقوق کارمندی‌اش بود و با کنایه آن را یادآوری می‌کند وگرنه می‌توانست برود و دل شاه خشمگین را با غزلی به دست بیاورد؛ شاهی که خود اهل شعر و سخنوری است و قدر شعر را می‌داند. گویا این بیت نیز مربوط به همین دوران باشد:
ما آبروی فقر و قناعت نمی‌بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است

یاسر شریفی نژاد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۶۵:

ور تو افلاطون و لقمانی به علم

من به یک دیدار نادانت کنم

اگر حتی به درجه افلاطونی یا لقمانی رسیده باشی، بعد از اینکه پرده حجاب را حتی برای لحظه ای کوتاه بردارم میفهمی که هیچی نمیدونستی و فکر میکردی که خیلی میدانستی. 

کسانی که سیر سلوک میکنن در نهایت میگویند:

(آنقدر دانم که هیچ نمیدانم).

nabavar در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۲۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۱:

غزلی از عباس نیای نوری ، هماهنگ با غزل سعدی: 

مشتری

افسونگری و شعبده  بازی و ساحری

ای نازنین  بتاز که در  عشوه  ماهری

با آب  و  دانه ات  دل  ما را  فریفتی

دربند و دام  و صید ِ شکارت هنروری

دردیست داغ عشق و دوا بی اثر شود

آنگه  که  جام  بر لب  شیدای  دیگری

نوشین  نبود  باده ی  ما  بر لبان تو ؟

در جستجوی  ساغر و مینای بهتری ؟

گرد جهان  بگرد ،  نیابی  دگر  کسی

چون من  بر آستانه ی درگاه،  مشتری

مهری نشسته بر دل و نالان نمی شوم

حتی گهی که بر دل  ما همچو خنجری

میدانم ات که عشوه و نازاز برای چیست

شاید که  خواستار  زر و لعل و گوهری

درویشی و قناعت  و  پرهیز کار ماست

ما را کجاست جز دل ِ مشتاق زیوری ؟

اینک ” نیا “ و بیدلی و عشق  و انتظار

اکنون  تو و حکایت  آن تاج  و  سروری

حسن حمزه در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۴ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » مثنویات، تمثیلات و مقطعات » شمارهٔ ۱۳۹ - لطف حق:

بسیار زیبا

روحشان شاد و قرین رحمت الهی

سجاد رنجبر در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۱:۲۳ در پاسخ به نیما سعیدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۶:

ولی شما بیشتر دارید عربی مینویسید تا فارسی

Mojtaba Razaq zadeh در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۲۰:۵۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هفتم در تأثیر تربیت » حکایت شمارهٔ ۷:

دوستان معنی واضح این حکایت چیست

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۶ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵:

خانه ای سوخت ، ز آتش شرری پیدا نیست

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۹:۲۵ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۵:

خانه ام سوخت ، ز آتش شرری پیدا نیست

محمدرضا زارعی جلیانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۸:۳۰ در پاسخ به الهام ملک محمدی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:

با سلام و عرض ادب و احترام.

در ابتدا یک سوال از خدمت شما اینکه چرا سخت پیش میاد که شعری رو در مورد وقایع تاریخی و مذهبی بدونید؟ شعرا عموما اشعارشون به وقایع تاریخی یا مذهبی ارتباط پیدا می کرده همونطور که امروز هم شاعران معاصر همینطور هستند.

اما اینکه هر جا صحبت از طفلی شد کسی بگه این اشاره به حادثه عاشوراست نیاز به دقت بیشتری داره. بخصوص و عجیب تر اینکه حافظ تو این شعر خیلی مشخص داره میگه که باز با صنمی طفل عشق می بازم.

خیلی خیلی دور میاد که حافظ بخواد از کودک خردسال امام حسین به این شکل یاد کنه که عشق باختن به صنمی طفل. که هم منظور عشق باختن و هم صنمی طفل خیلی دوره از طفل یک شخصیت مذهبی بدون توجه به دین و اعتقاد خود شاعر حتی.
و ضمن اینکه اشاره شما به سه ساله امام حسین هم مبهم هستش. که اگه منظور علی اصغر فرزند امام حسین هستش که ایشون نوزاد بودند و سه ساله نبودند و اگه منظور به رقیه هستش که ایشون از نظر تاریخی در وجودشون تردید بسیاره و مراجعه بفرمایید به دانشنامه امام حسین نوشته ایت الله محمد ری شهری که به کل وجود ایشون رو تکذیب می کنند. بعد اگه ثابت شد دنبال طفل تو ابیات شعرا بگردیم.

در نهایت اینکه اساسا تو این شعر هیچ اشاره ای به هیچ موضوعی که حتی بشه کوچیکترین نزدیکی به واقعه عاشورا فرض کرد نشده الا اینکه یک جا گفته صنمی طفل. چطوری دوستان دارن تفال میزنن شب تاسوعا به این شعر میرسن الله اعلم

مصیب مهرآشیان مسکنی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۱۱ دربارهٔ خیام » ترانه‌های خیام به انتخاب و روایت صادق هدایت » گردش دوران [۵۶-۳۵] » رباعی ۵۰:

در ازین فلسفه حضرت خیام وکیل مدافع تمام گنهکاران شده و همه را تبرئه نموده البته  باید  به قول حضرت خیام لقمه ای نخورده باشیکه می غلام آن باشد و لذا خود حقیر هم پیرواین فلسفه هستم و تمام امور زندگی انسان نه اهریمن وشیاطین بد طینت انسان نما را پس تمام امورات و معمورات انسانی را زیر سایه  رحمت واسعه خودش میدانم و اگر حضرت خیام می خورده مانند مثل امثال من آنمی را خودش در آوند گل رز ریخته و ازرگ تاک در شریان ما دوانده است والی  اگر قدرت مقدارات  و مقررات خودش نبود ما زیک عروسک خیمه شب بازی بیش نییتیم و حرکات متحرکه ما بسته به آن  نطع و نخ دست عروسک بازی فلک است که نه این صفحه و نه خواننده حوصله شنیدن و نه من بیماربی رمق افتاده در بستر دیگر حال شرح و بسط فلسفه را ندارم و الی روزی در وبلاگ خود  نوشتم حاضر به پاسخگویی هستم ولی وامروز عجز خود را اعلام  میدارم

مصیب مهرآشیان مسکنی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۹ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

تو لغره بدان مشو که همی می نخوری

صد لقمه خوری که می غلامست آنرا

مصیب مهرآشیان مسکنی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۴:

مصراع سوم باید چنین باشد.. 

تو غره نشو که نیز همی می نخوری

صد لقمه خوری که می غلامست آنرا

نوشاد رکنی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۱۶ در پاسخ به حسین ملیحی شجاع دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱:

بلند استاده زیباست، ولی بلند ساده بسیار نقش بسیار حافظانه‌تر است. به جز تتابع صفات، پارادوکس زیبا و عجیب بسیارنقشی در عین سادگی خیلی حافظانه است. آسمانی که به ظاهر ساده است، اما از سویی چندان ستاره دارد که گویی مرصع است و از سوی دیگر، با ما نقش‌بازی می‌کند. روزگارمان هر لحظه با نقش و نقشه‌ی آسمان دگرگون می‌شود.

 

Mojtaba Razaq zadeh در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۸ در پاسخ به کتایون فرهادی دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۲۶ - دفع گفتن وزیر مریدان را:

خدا به شما عمر بده واقعا

۱
۵۴۰
۵۴۱
۵۴۲
۵۴۳
۵۴۴
۵۴۸۱