گنجور

حاشیه‌ها

ابراهیم صالحی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۰۸ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸:

 معنی بیت آخر چه میشه؟

خشایار پارسا در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۵۳ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی بهرام گور » بخش ۱:

جایی خواندم: مه‌آباد پیغمبر راست‌گو... منطقی‌تر و درست‌تر نیست؟ تا این که حضرت ابراهیم را که نسخه‌ی سامی همان حضرت زرتشت است در متن بیاوریم؟ 

احمد رحمت‌بر در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۴۷ دربارهٔ عارف قزوینی » تصنیف‌ها » شمارهٔ ۲ - آمان:

عارف و عامی از می مستند

عهد و پیمان به ساغر بستند

پای خم توبه را بشکستند

شجریان به این شکل میخواند.

یوسف شیردلپور در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۲۷ در پاسخ به برگ بی برگی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۳:

برگ بی برگی درود برشما 

توضیحات تان بسیار عالی و مفید وجامع بود سپاس ازخدای که چون حافظ و سعدی شیرازی ومولانا را آفرید وهمچنان استادانی اهل شعروادبیات مانند شماذبزرگ اندیش 🙏 بنده سوادم درحد پنجم ابتدایی قبل انقلاب است می‌شود گفت جزو بی سوادی، اما درحد جنون عاشق شعر وغزل و موسیقی اصیل م

ففط یک چیز خوب متوجه ام که اگر مردم ما در روز فقط در حد نیم ساعتی وقت برای مرور شعر وغزل وادبیات بگذارند وبه آن بپردازند منظور از پردازش اینکه به معنا ومفاهیم این گنجینه بی همتا پی برند به آن عمل کنند آه ه ه ه 

که چه گلستانی شود این کره خاکی 

وچه کدورت ها وعرض ها که از بین نمیرود، وقتی به این شعرها غزلیات گوش میکنیم دمی از این همه هیاهوی خانمان سوز جدا و تا خود خدا می‌رویم  انگار  تولدی دیگر یافته ایم  حال چه خوب است این سرودهای ناب را از زبان وحلق و حنجره خوانند ای هم بشنویم  حق یارتان

شیردلپور از خطه جنگل های هیرکانی شمال روستای بکر توابع رستم آباد سیردشت روستای تیاقلهک 

09112388986

eimani Co در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۵۹ دربارهٔ پروین اعتصامی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۶:

تیره آن چشم که بر ظلمت و پستی بیند

مرده آن روح که فرمانبر پیکر گردد

در مصرع اول بجای بیند، بندد باشه بهتر نیست؟

یعنی چشمی که بر روی ظلمت و پستی بسته است باید تیره و تار بشه

کژدم در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۰۶ دربارهٔ عارف قزوینی » دیوان اشعار » دردریات (مطایبه‌ها) » شمارهٔ ۶ - قصیدهٔ علی‌جان:

عارف پیرامون این قصیده نوشته است:

«(۱۳۴۰) به دوست خودم علی بیرنگ

البته از عهد طفولیت تاکنون هزار مرتبه دیده و اگر ان‌شاءالله خدا عمر بدهد زنده بمانید تا هزار سال دیگر هم در ایران خواهید دید در کوچه و بازار ایران دراویش به اشکال و الوان مختلف با صداهای مهیب و دست کوفتن و به دهن کف به لب آوردن و حبس کردن نفس یا ول کردن یک دفعهٔ آواز، مدح حضرت مولا را خوانده علی‌جان علی‌جان به عشق مولا مشغولِ گشت و گدایی می‌گردند.

مولوی می‌گوید:

عشق‌هایی کز پی رنگی بود

عشق نبود عاقبت ننگی بود

پس چه بهتر که عشق به مولا آن هم بی‌رنگ باشد. حالا که چنین است مجذوب تو من، محبوب تو من، علی‌جان! البته هنگام خواندن این عریضه و این قصیده‌ای که در مدح حضرت مولا علی بیرنگ گفته شده است، همچو تصور کنید عارف، این درویش بیابانی علی‌علی‌جویان محبوب‌ِمن‌گویان مدح مولا را وسیلهٔ گذران خود قرار داده در کوچه و بازار همدان (گردش‌کنان) مشغول گشت و گدایی است و یک مشت هم بچهٔ …ـون‌لخت از قبیل «ایران جوان» که در آن کتاب معهود دیده‌ام و از نظر هیچ‌وقت محو نمی‌شود دنبال …ـون او افتاده (که عارف می‌رود از پیش و جمعی در پی عارف)؛ می‌توانید یک همچو منظرهٔ ذوقی خیالی تشکیل داده از روی حضور قلب و خیال جمع این قصیدهٔ مرا بخوانید تا بدانید چقدر خیال من با شما است.

قربانت: (ابوالقاسم عارف)»

تاریخ قمری‌ست برابر با ۱۳۰۰ خورشیدی.

عباسی-فسا @abbasi۲۱۵۳ در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۵۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۴:

ترجمه ابیات و مصاریع عربی:

در تصحیح و ترجمه متون عربی، از راهنمایی و تذکرات سرور ارجمندم استاد دکتر عباچی عزیز بهره برده ام. 

تَرَحَّمْ ذِلَّتی یا ذَا المعالی
وَ واصِلْنی إِذا شَوَّشْتَ حالی
ای که دارای مقام والا هستی به خواری و ذلت من ترحم کن و مرا رها نکن (پیوسته با من باش) آن‌گاه که حال مرا آشفته ساخته‌ای.

أَلا یا ناعِسَ الطَّرْفَینِ سکری
سَلِ السَّهْرانَ عَنْ طولِ اللَّیالی
ای مستی که چشمانت را با ناز باز و بسته می‌کنی از کسی که در شب بی‌خوابی ‌کشیده است در باره طول شب بپرس.

کَمالُ الحُسْنِ فِی الدُّنْیا مَصونٌ
کَمِثْلِ البَدْرِ فی حَدِّ الکَمالِ
کمال زیبایی در دنیا محفوظ است مانند ماه شب چهارده که در حد کمال است.

فَماذَا النَّوْمُ؟ قیلَ النَّوْمُ راحَه
وَ ما لِی النَّوْمُ فی طولِ اللَّیالی
خواب چیست؟ گفته شده است که خواب راحتی است در حالی که من در طول شب‌ها خواب ندارم.

أَلَمْ تَنْظُرْ إِلی عَیْنی وَ دَمْعی؟
تَرَی فِی البَحْرِ أَصْدافَ اللَّآلی
آیا به چشم و اشکم نگاه نکردی؟ (که اگر نگاه کنی) در دریا (دریای چشمم) صدف‌های مروارید می‌بینی.

لَقَدْ کَلَّفْتَ ما لَمْ أَقْوَ حَمْلاً
وَ ما لی حیلَةٌ غَیْرُ احْتِمالی
البته مرا به چیزی تکلیف کردی که تحمل آن را ندارم (توان برداشتن آن تکلیف را ندارم) در عین حال چاره‌ای جز تحمل ندارم.

أَلا یا سالیاً عَنّی تَوَقَّفْ
فَما قَلْبُ المُعَنّیٰ عَنْکَ سالٍ
ای که مرا فراموش کرده‌ای درنگ کن! دلِ کسی که از تو آزرده شده است تو را فراموش نمی‌کند.

مَنَعْتُ النّاسَ یَسْتَسْقون غَیْثاً
أَنِ اسْتَرْسَلْتُ دَمْعاً کَاللَّآلی
مردمی که از ابرها به دنبال باران هستند را منع کردم به خاطر این‌که اشکی چون مروارید از چشمانم روان است.

وَ لی فیکَ الإِرادَه فَوْقَ وَصْفٍ
وَ لَکِنْ لَمْ تُرِدْنی؛ مَا احتیالی؟
نسبت به تو و برای تو خواست و اراده ای فراتر از توصیف دارم ولی تو مرا نمی‌خواهی. چه چاره‌ای دارم؟

جَرَتْ عَیْنایَ مِنْ ذِکْراکَ سَیْلاً
سَلِ الجیرانَ عَنّی ما جَرَی لی
از دو چشمم به یاد تو سیل روان شده است از همسایگان در باره من بپرس که چه بر سرم آمده است. (چه بر من رفته است.)

حِفاظی لَمْ یَزَلْ ما دُمْتُ حَیّاً
وَ لَوْ اَنْتُمْ ضَجِرْتُمْ مِنْ وِصالی
مراقبت من (از عشق تو) تا زنده‌ام پابرجاست هرچند شما از وصال من روی گردان هستید. 

إِذا کانَ افْتِضاحی فیکَ حُلْواً
فَقُلْ لی ما لِعذّالی وَ ما لی
آن‌گاه که رسوایی من در باره تو شیرین است به من بگو سرزنش کننده‌ام کجا و من کجا؟ (اصطلاحا)

تَرانی ناظِماً فِی الوجْدِ بَیْتاً
وَ طَرْفی ناثِرٌ عِقْدَ اللَّآلی
مرا می‌بینی که از روی عشق بیتی را به نظم می‌کشم در حالی که چشمانم رشته مروارید (کنایه از اشک) می‌پراکند. (تضاد در به نظم کشیدن و پراکندن)

وَ اِنْ کُنْتُمْ سَئِمْتُمْ طولَ مکْثی
حوالیکُمْ، فَقَدْ حانَ ارْتِحالی
و اگر از طولانی بودنِ ماندنِ من خسته شُدید بدانید که زمان کوچ من فرا رسیده است.

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۶ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲:

نه ای  چون من ، که کمتر آتشِ من خانه می‌سوزد

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۴۴ دربارهٔ فضولی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲:

تو را ای شمع ، در فانوس آتش سوز  بسیار است،

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۲:۱۴ دربارهٔ ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هشتم » بخش ۴ - ذکر آنچه تازه گشت به نشابور:

امیر مرا آواز داد که کس فرست تا بونصر بیاید. من وکیل در را بتاختم‌،  بونصر بیامد

. اندرین بودند که دیده‌بانان که بر کوه بودند ایستاده‌ بیکدیگر تاختند و گفتند که سلطان آمد

بتور و بسلم آگهی تاختند
که ایرانیان جنگ را ساختند.

بسلم و بتور آگهی تاختند
که کین آوران جنگ برساختند.
به کاوس کی تاختند آگهی
که تخت مهی شد ز رستم تهی.
فردوسی
بی اندازه هر کس خورش آزمون
همی تاخت از پیش او گونه گون.
همه کس بد از بیم فرمانبرش
خورشها همی تاختندی برش.
گرشاسپنامه


تاختن =برانگیختن/ فرستادن

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۲۲:

شاهنامه نیز از تازش تازی پرستان در پناه نماند گرچه فردوسی هیچ دشمنی با زبان عربی نداشته با اینهمه او از اغاز کار خود را میشناخته و زبان خدای نامک هم پاک و پاکیزه بوده دگر نیازی به کار بردن واژگان عربی نداشت  گرچه یک چند واژه عربی را گاهی بکار میبرد با اینهمه  از دستبردهای دیوانه واری که به شاهنامه زده اند  پیداست که باید به نود و پنج درصد واژگان عربی که به شاهنامه افزوده اند بدگمان باشیم  برای نمونه    خرداد ماه را که قافیه بوده  انرا خرداد شهر کرده اند سپس  در لخت روبرو  تخت و جاه را به  تخت بهر  جایگرین کرده اند

 دگر انکه هرچه دست نویسها پیشتر میایند  می بینیم که دیوانه وار  وازگان پارسی را به  واژ عربی   میگردانند

زین رو به هیچ گونه نمیتوان باور کرد که  فردوسی در شاه  نامه گفته باشد درع 

او شاهنامه را برای ایرانیان سرود برای همه ایرانیان برای چوپان  برزگر ودانشمند و شهریار  
برای درباریان  نگفته که بخواهد با عربی خایی خودشیرینی کند که بجای رخت بگید درع

درع یا هر واژ عربی در سروده خاقانی یا امیری معزی با واژگان دگر همخوانی دارد اما در سروده عربی جایی ندارند سروده باید یکدست باشند نمی توان شتر گربه گفت
حصن و درع در زبان فردوسی  جایی ندارند

چو نزدیک دژ شد همی برنشست

بپوشید رخت و میان را ببست

بدو گفت کاین نامهٔ پندمند

ببر سوی دیوار دژ بلند

بنه نامه و نام یزدان بخوان

بگردان  سر اسب و لختی ممان


 چو کاووس بر تخت زرین نشست

گرفت آن زمان دست خسرو به دست

بیاورد و بنشاند بر جای خویش

ز گنجور تاج کیان خواست پیش

ببوسید و بنهاد   تاجش بسر

به کرسی شد از نامور تخت عاج

بسی آفرین بر سیاوش بخواند

که خسرو به چهره جز او را نماند

ز پهلو برفتند آزادگان

سپهبد سران و گرانمایگان

به شاهی برو آفرین خواندند

همه زر و گوهر برافشاندند

جهان را چنین است ساز و نهاد

ز یک دست بستد به دیگر بداد

بدردیم ازین رفتن اندر فریب

زمانی فراز و زمانی نشیب

اگر دل توان داشتن شادمان

به شادی چرا نگذرانی زمان

به خوشی بناز و به خوبی ببخش

مکن روز را بر دل خویش تخش

ترا داد و فرزند را هم دهد

درختی که از بیخ تو برجهد

نبینی که گنجش پر از خواستست

جهانی به خوبی بیاراستست

کمی نیست در بخشش دادگر

فزونی بخوردست انده مخور



Papillon در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۶ در پاسخ به سجاد از كاشان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:

رونویسی

Papillon در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۱۳ در پاسخ به ارغوان دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۷:

مدرسه‌ها باز شده ولی حس و حال مدرسه رفتن نداری/خیلی عجیبه چون منم حس و حال آغاز مدارس و رفتن به مدرسه جدید رو ندارم

 

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۴۸ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر ششم » بخش ۲۶ - داستان آن شخص کی بر در سرایی نیم‌شب سحوری می‌زد همسایه او را گفت کی آخر نیم‌شبست سحر نیست و دیگر آنک درین سرا کسی نیست بهر کی می‌زنی و جواب گفتن مطرب او را:

سلام 

سحوری زدن   لطفاً مراجعه شود به حاشیه های غزل 2344 دیوان شمس با مطلع

مبارک باد آمد ماه روزه

رهت خوش باد ای همراه روزه 

مسافر در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۳۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۱:

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 1000 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

 parvizshahbaz

aparat

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۴۴:

سلام  

 سحوری زدن   : در قدیم مستمندان در سحرگاه ماه رمضان درب خانه اغنیا را به امید دریافت کمک وسحری میکوفتند به این بهانه که ایشان  را برای صرف سحری بیدارمیکنند  یا در معابر طبل مینواختند 

آن یکی میزد سحوری بر دری 

در گهی بود ورواق مهتری 

نیمشب میزد سحوری را بجد 

گفت او را قایلی ای مستمد 

 

 

(مستمد =درخواست کننده / قایلی = گوینده ای) دفتر ششم

  شاد باشید  

محمد خراسانی در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۰۰ دربارهٔ ابوالفضل بیهقی » تاریخ بیهقی » مجلد هفتم » بخش ۱۲ - قصیدهٔ اسکافی:

وزن قصیده  مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن است 

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۴۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳:

سازم ز عدوت دست یاری سازم دشمنت متکا را

سلام

 ظاهرا  وزن مصرع دوم ایراد  داره ، امکان داره مشکل در نوشتار وتایپ باشه مثلا باشه (اتکا را) اگر این بیت را معنی بفرمایید ممنونم .

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۱۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۳ - مخفی بودن آن درختان از چشم خلق:

این قرائت خوان که تخفیف کذب

 

این بود که خویش بیند محتجب

 

یعنی چه

 

 

کوروش در ‫۱ سال و ۴ ماه قبل، دوشنبه ۲۱ اسفند ۱۴۰۲، ساعت ۰۷:۰۳ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۹۳ - مخفی بودن آن درختان از چشم خلق:

بانگ می‌آمد ز غیرت بر شجر

 

چشمشان بستیم کلا لا وزر

مصرع دوم چیست

 

 

۱
۵۲۰
۵۲۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۲۴
۵۴۸۴