گنجور

 
حافظ

آن کس که به دست، جام دارد

سلطانیِ جَم، مُدام دارد

آبی که خِضِر، حیات از او یافت

در می‌کده جو، که جام دارد

سررشتهٔ جان، به جام بگذار

کاین رشته از او نظام دارد

ما و مِی و زاهدان و تقوا

تا یار، سرِ کدام دارد

بیرون ز لبِ تو ساقیا نیست

در دور، کسی که کام دارد

نرگس همه شیوه‌های مستی

از چشمِ خوشت به وام دارد

ذکرِ رخ و زلف تو دلم را

وردی‌ست که صبح و شام دارد

بر سینهٔ ریشِ دردمندان

لعلت نمکی تمام دارد

در چاهِ ذَقَن چو حافظ ای جان

حُسنِ تو دو صد غلام دارد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۱۸ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۱۸ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۱۸ به خوانش سارنگ صیرفیان
غزل شمارهٔ ۱۱۸ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
اوحدی

آواز دهید، تا ببینند

صوفی که به دست جام دارد

حافظ

همین شعر » بیت ۱

آن کس که به دست جام دارد

سلطانی جم مدام دارد

عراقی

هستی که بحق قوام دارد

او نیست، ولیک نام دارد

اوحدی

آن سرو سهی چه نام دارد؟

کان قامت خوش خرام دارد

خلقی متحیرند در وی

تا خود هوس کدام دارد؟

ماهی که به حسن او صنم نیست

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از اوحدی
حافظ

دل شوق لبت مدام دارد

یا رب ز لبت چه کام دارد

جان عشرت مهر و باده شوق‌

در ساغر دل مدام دارد

شوریدهٔ زلف یار دایم‌

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه