گنجور

حاشیه‌ها

محمد خراسانی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۳ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۸۲:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن 

محمد خراسانی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷۷:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن 

محمد خراسانی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۱ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷۳:

وزن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن

محمد خراسانی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷۱:

وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن 

محمد خراسانی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۲۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۷۰:

وزن مفاعیلن مفاعیلن فعولن

محمد خراسانی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۹:۱۹ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۶۶:

وزن مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن

محمدرضا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۱۱ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » سرداریه » غزلیات » شمارهٔ ۳۷:

دو بیت حذف شده است

که یکی این است:

خود شریعت اگر آن آمد و این است طریقت     چه معاشی چه معادی چه رسولی چه امامی

علی جان نثاری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۸:۰۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴:

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را

که سر به کوه و بیابان تو داده‌ای ما را

صبا باد بهاری شرقی که نماد محبت و رویش و لطافت است و واسطه خبرگزاری و پیام رسانی محبین و عاشقان است حافظ به جناب باد صبا میگوید که به لطافت بگو نه تندی به ان محبوب من که چون اهوی خوش اندام است که تو ما را سر به کوه و بیابان دادی 

همان که فرمود من مومن را مبتلی میکنم البلا للولاء نسال الله العفو و العافیه و المعافاه 

 

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا

تَفَقُّدی نکند طوطی شکرخا را

شکر فروش کسی یست شادی پخش میکند کنایه از محبوب است تناسبش با طوطی عاشق از این جهت است طوطی شکر میخورد گلایه یست از عاشق که جرا محبوب تفقدی نمیکند آه من قله الزاد و بعد السفر ،ادب اولیاء است که استبطاء ندارند 

غرور حُسنت اجازت مگر نداد ای گل؟

که پرسشی نکنی عَندَلیب شیدا را

چطور خوبی غرور بیاورد اضافه متضاد است شاید مراد وکبریایی باشد که برای نیکان در مجالست با اسماء الهی حاصل میکنند یا بهتر بگوییم اینگونه سالک میبیند نه اینکه محبوب غرور داشته باشد یعنی مقام چنین مقامی یست ،حرف اینست که چرا محبوب از سالک که تشبیه به عندلیب شیدا شده طوطی شیدا شده دلجویی نکرده در مقام دلگرفتگی هایی عاشقانه است در هر حالی که فرمود لولا دعائکم نا یعبو بکم ،اگر یاد امام شما را نبود دشمن شما را می ربود 

إِنَّا غَیْرُ مُهْمِلِینَ‏ لِمُرَاعَاتِکُمْ‏ وَ لَا نَاسِینَ لِذِکْرِکُمْ وَ لَوْ لَا ذَلِکَ لَنَزَلَ بِکُمُ اللَّأْوَاءُ وَ اصْطَلَمَکُمُ الْأَعْدَاء.

 

"بحار، ج ٥٣، ص 175"

     

به خُلق و لطف توان کرد صید اهل نظر

به بند و دام نگیرند مرغ دانا را

اهل نظر یعنی بزرگان حکمت نظری یا اهل شهود و بزرگان حکمت عملی که قلوب الرجال وحشیه فمن تالفها ائتلفت، این بزرگان به مرغ دانا تشبیه شده که با دانه ریختن و نرمی انرا به دام میکنند 

 

ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست

سَهی‌ قدانِ سیَه‌ چشمِ ماه‌ سیما را

بالاخره دنیا دار ابتلاءست و برای معنای جلال و حجاب و عشق و عاشقی بالاخره اینمیشود

که برخی روی آشنایی نداشته باشنددخصوص انان که انسان دوستشان دارد یعنی سهی قدان، سرو قامتان سیه چشم ماه سیما چون ماه صورتشان است نعوذ بالله من شرور انفسنا و سیئات اعمالنا

سهی قامت . بلندقامت . موزون اندام :
برخ شد کنون چون گل ارغوان
سهی قد و زیبارخ و پهلوان .

 

 

چو با حبیب نشینی و باده پیمایی

به یاد دار مُحِبّان بادپیما را

 

با حبیب نشستن باده پیمایی است و الا باد پیمانی یست باد در بساط است فقط چه تعابیر جالبی 

حبیب و باده یعنی نفس کسی که دوستش داری خودش باده است انسان را سرمست میکند با او بودن مجالست با او باده است( المومن باخیه کثیر) 

 

جز این قَدَر نتوان گفت در جمال تو عیب

که وضع مِهر و وفا نیست روی زیبا را

عیب جمال اینست که وفا ندارد روی زیبا، گویا میخواهد عاشق از معشوق گله کند که روی زیبا وفا ندارد 

و این برای این خداوند متعال قرار داد که ابتلاء را بالا ببرد 

 

در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ

سرود زُهره به رقص آورد مسیحا را

 

میتواند اشاره به سیر صعودی اعمال انسانی باشد که باعث تغییر قضا ست یا به عبارتی موجب بدا میشود

یا همان فرار از قضای الهی به قدر. 

سروده حافظ باعث تغییر قضای بالا دستی میشود گفت فشار از پایین و چانه زنی از بالا موثر افتاده 

خدایا ما را و اعمال ما را مرضیه رضایت قرار ده به ما عافیت بده و با فضلت باما رفتار کن ماشاء الله لاحول ولاقوه الا بالله 

امیرعلی خداخواه در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۴:۲۲ دربارهٔ عنصرالمعالی » قابوس‌نامه » باب پانزدهم: اندر تمتع کردن:

عنصر المعالی اینجا صریح میگوید دو جنس گرا باشید. جدا اخلاقیات چقدر تفاوت کرده در گذر زمان.

علیرضا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:

پرغونه به معنای زشت و نازیبا می باشد.

امیرالملک در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۲:۱۱ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

...دیدم که در نداشت

چه غزل دلکشی!

حسن خوش فکر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۲۷ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

بیت۸: از فروغِ گوهرِ خود، زود صائب راز عشق/می‌گذارد نعل در آتش لبِ اظهار را.

معنی: صائب عشق بخاطر خاصیت بیقرار کنندگی اش شخص عاشق را بیقرار میکند و باعث میشود عاشق لب به تعریف و تمجید از معشوق و عشق بگشاید.

حسن خوش فکر 

 

علی میراحمدی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۰۱:

اگر بخواهم یک رباعی از جناب خیام انتخاب کنم بدون شک این رباعی خواهد بود و اگر بخواهم رباعیات خیام را در دفتری گرد آورم این رباعی را به عنوان آخرین رباعی و فصل الخطاب و کلام آخر شاعر در نظر میگیرم. 

حسن خوش فکر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۱۷ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

بیت۶: این سرِ زلفِ پریشانی که دارد بوی گل/می‌کند ناسور، زخمِ رخنهٔ دیوار را.

معنی: بوی گل چون زلف پریشانی که در باد به اینسو و آنسو می رود، در همه جا پراکنده می شود و این حسن و خوبی گل بی شک از رخنه های دیوار محدودیت هم می گذرد و به مشام طالبان حسن و خوبی می رسد.

خوبی از سخت ترین موانع هم عبور می کند و در موانع رخنه ایجاد می کند و راه باز می کند.

حسن خوش فکر

حسن خوش فکر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۸ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

بیت۵: رشته‌ها همتاب چون شد، زود می‌گردد یکی/با میانِ اوست پیوندِ دگر زُنّار را.

معنی: همانطور که وقتی رشته های همگون در کنار هم قرار میگیرند و بهم می پیچند تاثیر بیشتری دارند و مقاوم تر هستند، میان باریک دلبر هم که بتنهایی غارتگر دل و دین است وقتی با زنار کفر که آنهم غارت دین است تزئین شود، دلبری(اغوا کنندگی) اش دوچندان میشود. 

حسن خوش فکر

برگ بی برگی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۱:۰۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۸:

مرا به رندی و عشق آن فَضول عیب کند

که اعتراض به اسرارِ علمِ غیب کند

فضول کسی ست که توهمِ فَضل و برتریِ دانش بر دیگران را دارد و به همین سبب نیز در کارِ دیگران دخالت نموده و قصدِ تغییرِ اطرافیان را دارد، احتمالاً حافظ در پاسخ به مدعیِ فضل و دانشی که عشقِ راستین را عینِ پرهیزگاری دانسته که با رندی در یکجا جمع نمی شود این غزل را سروده است، پس‌ می فرماید آن فضولی عیب و ایراد بر او گرفته و رندی و عاشقی را دو وصله ناجور می داند که بر اسرارِ عِلم و عالَمِ غیب نیز اعتراض داشته و از بیخ و بُن اعتقادی به رازهایِ عالمِ هستی ندارد، یعنی که حافظ پیوستگیِ رندی و عاشقی را  بر اساسِ هوا و هوس ابداع و بیان ننموده،‌ بلکه بر مبنایِ علمی که از عالمِ غیب بدست آورده و اسرار بر او آشکار شده است سخن می‌گوید و اینگونه به ارتباطِ رندی و عاشقی و تاثیرش بر فرایندِ زنده شدنِ انسان به عشق پی برده است.

کمال، سِرِّ محبت ببین نه نقصِ گناه

که هرکه بی هنر افتد، نظر به عیب کند

حافظ خطاب به فضول می فرماید بسیار خوب تو اصلاََ به اسرارِ عالمِ غیب معتقد نباش اما  کمال و رشدِ انسان را که نمی توانی نادیده بگیری، خروجی و نتیجه کارِ معنوی و تغییر و تبدیلِ عاشقان را که می توانی ببینی، پس‌همین کمال را سِرِّعشق در نظر بگیر، و آن نقصی را که انسان بر اثرِ گناه یا خطاهایِ خود به آن مبتلاست نادیده بگیر، یعنی به اصطلاحِ امروزی نیمه پُرِ لیوان را ببین و همین انسانی را بنگر که رشد و کمالِ او بر نُقصانش می‌چربد، امروزه هم امکان دارد کسی مقید به دین و مذهبی نباشد، شبی یکی دو پیک هم بزند اما پایبند به اصولِ اخلاقی و انسانی هست و هر روز در پیِ رُشد و کمالِ انسانی ست تا انسانِ بهتری شده و جهانِ بهتری را برایِ خود و دیگران بسازد، همین امر که ذاتِ همه انسانها مایل به رشد و کمال و حتی کمال در امورِ این جهانی ست خود از اسرارِ عشق است، حافظ در مصراع دوم همین میل به کمال و زنده شدن به زندگی را هنرِ انسان می داند که در ذاتِ او نهفته است و به آن می پردازد، اما بی هنرانی همچون داعش و طالب که می خواهند با باورهایِ عاریتی و کارهایِ بیرونی و ذهنی به مقصد برسند فقط عیب و نقصهایِ قابلِ اغماضِ چنین انسانهایی را می‌بینند اما آن کمال را در آنها نمی‌بینند.

ز عطرِ حورِ بهشت آن نفس برآید بوی

که خاکِ میکده ما عَبیرِ جِیب کند

حافظ با تناسبِ زیبایِ برآمدنِ نَفَس و پراکندنِ عطر و رایحه خوش و زندگی بخشِ حورِ بهشت، ضمنِ کنایه به شخصِ فضول می‌فرماید آن حوری را که تو و همفکرانِ تو با ابزارِ پرهیزگاریِ ریایی در وصالش می‌سوزید، آنگاه از آن نفس و عطرشان بویِ خوشِ زندگی به مشام می رسد که از خاکِ میکده حافظ و عاشقان به عنوانِ مُشک و عنبر بر گریبانِ خود بزنند، خاکِ میکده عشق کنایه از فراخ نمودنِ سینه یا همان شرحِ صدری ست که در متونِ الهی بیان شده است، یعنی وسعت دادنِ آسمانِ درونی کلیدِ رسیدن به سعادتِ دنیوی و اخروی می باشد که تنها در سرِ کویِ میکده عاشقان یافت می شود.

چنان زَنَد رهِ اسلام غمزه ساقی

که اجتناب ز صهبا مگر صُهیب کند

 در اینجا نه اسلامِ حقیقی، بلکه اسلام از نگاهِ فضول یا مدعیِ دانش موردِ نظر است که انجامِ کارهایی تقلیدی و پرهیز هایِ سُست و شکننده می باشد، پس‌حافظ در ادامه به فضول توصیه می کند سری به میکده عشق بزند و ببیند تنها یک غمزه ساقی چگونه راهِ چنین اسلامِ صوری را می زند و راهِ ورودِ تعصباتِ خرافی به اندیشه انسانی را می‌بندد، بگونه ای که حتی پرهیزگاریِ صُهیب که زبانزد است نیز بسختی می تواند از شرابِ عشقی که ساقی با غمزه اش به عاشقان عرضه‌ می کند صرفنظر کند.

کلید گنجِ سعادت قبولِ اهلِ دل است

مباد که در این نکته شک و ریب کند

اهلِ دل همان رندِ عاشق است،‌ و کلیدِ گنجِ سعادت یعنی راهِ رهایی از ذهن و دستیابی به گنجِ حضور که سعادت و نیکبختی ابدی را بدنبال خواهد داشت، حافظ بمنظورِ رفعِ شائبه بی توجهیِ رندان به ضرورتِ کلید و راهکار برایِ رسیدن به چنین گنجِ سعادتی می فرماید مباد که کسی در این نکته شک و شبهه ای داشته باشد زیرا که رندان به ضرورتِ کلید واقفند و از قضا راهکار و تنها کلیدی که می تواند رموزِ این گنج را بگشاید همان راه و روشی ست که رندانِ عاشق برگزیده اند.

شبانِ وادیِ ایمن گهی رسد به مراد

که چند سال به جان خدمتِ شعیب کند

این بیت نیز خطاب به همان فضولی ست که بر مبنایِ دانشِ کتابیِ خود توهمِ فضل داشته، گروهی را گردِ خود جمع نموده و قصدِ آن دارد تا همچون شبان آنان را به وادیِ ایمن یا همان گنجِ سعادت رهنمون شود، اما کلیدِ این گنج بر اساسِ دانشِ کتابی بدست نمی آید، پس لازم است همچون موسی در خدمتِ پیرِ روشن ضمیری باشد و از دل و جان و با رضایت، سالهایِ بسیار شاگردیِ شُعیبی را بکند و پس از تحملِ مرارت ها ممکن است گهگاهی به مراد و منظورِ خود رسیده و بتواند ابتدا کلیدِ گنجِ سعادت را برایِ خود بدست آورده و سپس یاران و همراهانِ خود را به آن کلید و رسیدن به وادیِ ایمن رهنمون شود، حافظ از داستان‌هایِ قرآنی تأویل هایِ خاصِ خود را داشته و به بیانِ صورت یا فرمِ داستان بسنده نمی کند.

ز دیده خون بچکاند فسانه حافظ

چو یادِ وقت، زمانِ شباب و شیب کند

خون چکیدن از دیده بیانگرِ تحملِ درد و رنج است و هر انسانی در زندگیِ خود افسانه بافی هایی می کند تا دردهایِ خود را برای دیگران بازگو کرده و خود را قربانی معرفی کند، اما افسانه زندگیِ حافظ از جنسِ دیگری ست، در مصراع دوم وقت از واژگانِ اساسی در فرهنگِ عارفانه و صوفیانه است که به زمانِ بی زمانی اطلاق می شود، وقت لحظه یا دمی ست که عارف کلیدِ گنجِ سعادت را بدست می آورد، لحظه وصال فارغ از زمان و مکان است، پس‌به همین دلیل حافظ آن را یادِ وقت نامیده است به معنیِ درکِ وقت یا آگاه شدن از وقت، چرا که اگر از واژه هنگامه استفاده می کرد بازهم ذهن درگیرِ زمان می شد، در ادامه زمانِ شباب و شیب کردن یعنی به گذشته و آینده رفتن، و حافظ می فرماید بزرگترین آفتِ بلایِ جانِ عارف یا رندِ عاشق این است که در یادِ وقت و لحظه ورود به وادیِ ایمن یا فضای امنِ الهی یا زنده شدن به عشق، از درکِ وقت خارج و به گذشته و آینده برود که در اینصورت هرچه رشته پنبه می گردد و خونها از دیدگانش جاری می گردد. مولانا می فرماید؛

لامکانی که در و نورِ خداست / ماضی و مستقبل و حال از کجاست

ماضی و مستقبلش نسبت به توست/ هر دو یک چیزند، پنداری که دو ست

 

حسن خوش فکر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۵۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

بیت۲: کاش بندِ حیرتی بر دست گلچین می‌گذاشت/آن که می‌بندد به روی من درِ گلزار را.

ایکاش آن کسی به من حتی اجازه نگاه کردن به زیبایی گلزار را نمی دهد، کسی را که در گلزار با فراغ بال درحال چیدن و بهره مندی از نعمات است را از اینهمه نعمت حیران میکرد و این حیرانی او باعث توقف او می گشت، تا شاید از گل نعمات بر شاخه باقی بماند تا من نیز بتوانم فقط از دیدن آنها لذت ببرم.

حسن خوش فکر

حسن خوش فکر در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۴۶ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵:

بیت۱: کجروی بال و پرِ سِیرَست بد کردار را/راستی سنگِ رهِ رفتار باشد مار را

معنی: کجروی و ناراستی و فریبکاری برای شخص بدکردار باعث پیشرفت او و رسیدن به مقصود است، و همین کج رفتاری برای برخی لازم است و بدون آن نمی توان به مقصود رسید، چنانکه مار اگر کج نخزد و مستقیم حرکت کند، از حرکت بازمی ماند.

حسن خوش فکر 

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۱۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۴ - در مدح سلطان محمود غزنوی گوید:

مهرگان امد و سیمرغ بجنبید از جای
تا کجا پر زند امسال و کجا دارد رای
باز و جز باز کنون روی نیارند نمود
گاه انست که سیمرغ شود رووی نمای
 شاد باد ان هنری شاه جهانگیر که کرد
همه شاهان جهان را به هنر دست گرای

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ساعت ۲۳:۲۵ در پاسخ به محدثه دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۶:

سلام ودرود برشما چه نظیر ومثالهای بجا وزیبایی آفرین البته شاید شاطر عباس مصرع دوم میتونست بگه

که هنوزم رمقی باشد وصیاد رود

شاد باشی

۱
۵۲۲
۵۲۳
۵۲۴
۵۲۵
۵۲۶
۵۲۶۴