رضا از کرمان در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۶:۲۳ دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۳ - در حقیقت اجابت دعا:
کوروش جان سلام
ضمن تشکر از اظهار لطف جنابعالی در پیام ارسالی قبلی عزیزم با توجه به ابیات قبلی که جناب اوحدی در ابتدا میگه اگر قراربود همه دعاها بر آورده بشه نظم جهان به هم میریخت وچه بهتراول آدم به حضور برسه بعد دست به دعا برداره ،بعد در مورد نحوه دعا وحاجت خواستن میگه وهر کس حاجت خودش را داره در بیت قبل از بیت مورد پرسش حضرتعالی میگه اگر هم دست به دعا شدی به اندازه حاجت بخواه تا دوباره ترا بپذیرند واگه حاجت داشتی بتونی دوباره اظهار خواهش داشته باشی واگه زیادتر از نیازت بهت دادند بدون که این مال تونیست وقناعت کردن به همون رزق مقسوم بهتره چرا؟ چون زیانی دیگه لااقل برات نداره
یاد شعری از جناب بهرام سالگی در مثنوی گرگ نامه با این مطلع افتادم که توصیه میکنم مطالعه بفرمایید بی شک در تفهیم این شعر موثره
گفت مسکینی گرسنه با کسی
تکهای نانم ده، احسان کن بسی
در آخر مثنوی چنین آمده که با معنی این بیت بی ارتباط نیست
گر تورا بیش از تو حاصل شد زری
باقی آن حق وسهم دیگری است
دانی آن خط بین گندم بهر چیست
نیم از تو ،نیم حق دیگری است
بر سر هر لقمه بنوشته عیان
کز فلان ابن فلان ابن فلان
شاد باشی عزیزم
nateghe.ir
پیوند به وبگاه بیرونی › اشعار
ناطقه " بهرام سالکی " مثنوی گرگ نامه " ۲۴ – گفت مسکینی گرسنه ، با کسی
محمد معین در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۸ دربارهٔ عمان سامانی » گنجینة الاسرار » بخش ۲۳:
مراد از "عندلیب" در ابیات ابتدایی دوست بسیار صمیمی عمان سامانی، مرحوم شیخ محمد تقی عندلیب، عالم و خطیب خوش صوت اصفهانی است.
منبع:
tlgrm.in/andalibhamedani/11406
حسینپراگ در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۵۱ دربارهٔ شاه نعمتالله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱:
خیلی نزدیکه به عقاید زروانیسم و زرتشتیسم و مسلمی. کاملاً مفهوم شاعر رو درک میکنم. هو اجرش دهد.
بردیا در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۵:۴۷ دربارهٔ کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷:
من زنده تر از آنم گر رغبتست بازت
جاوید پاژین در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۴:۳۹ دربارهٔ نظامی » خمسه » هفت پیکر » بخش ۷ - در نصیحت فرزند خویش محمد:
من فکر میکنم بیتِ
بدگهر با کسی وفا نکند
اصل بد در خطا خطا نکند
واژهی "اصل بد" باید به شکلِ "اصلبد" نوشته شود تا از آن معنای "آدمِ اصلْبد" دریافت شود و به صورتِ "اصلِ بد" خوانده نشود.
دیاکو برادوسای در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۷ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۵:
در مصرع
سوم دشت گردان و ایران زمین
دشت گردان یعنی منظورش کجاست؟
در نخسه های خطی مانند فلورانس نوشته شده دشت کردان و ایران زمین
جهن یزداد در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۳:۴۰ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » داستان سیاوش » بخش ۹:
سیاوش بر اشفت از ایرانیان
سخن گفت بر پهلوانی زبان
بزرگمهر در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۱:۰۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳۳:
همچون قدح شو سرنگون...
اگر قدح بخواهد محتویاتش را خالی کند باید سرنگون شود وسرش(و لبش) را بگذارد زمین و حالت سجده و تسلیم داشته باشد، وتوهم همچون قدح....
دُرد هم بخش نا خالصی از شراب است که اگر در ابتدای کار سالک به دستش رسد امید بخش است.
در مورد : خواهی بدانی دزد را طرار شو... ،
یکی از اصول عرفان مولانا هم جنس شدن است با آنچه که بخواهی بشناسییش ، از جمله خدا شناسی، زمینه ورود خرد الهی را (با خالی کردن ذهن از الگوهایی که کهنه هستند) به وجودت فراهم
کن، و پردهای بین خود و خدا را بِدر و از شر این پردههای ذهنی خلاص کن تا از جنس خدا (هشیاری) شوی.
مردان خدا پرده پندار دریدند. یعنی همه جا غیر خدا هیچ ندیدند
پسرک بی نام و نشان در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۵۸ دربارهٔ رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۶:
با درود به دوستان گرامی، یاران همیشگی.
کمی تامل کردم، فکر میکنم بیت سوم ، مصراع اول ، "واو" اضافی است در میان پَرغونِه و باژگونه (همان واژگونه). خواهش میکنم در صورت امکان تصحیح بفرمائید.
Hadi Golestani در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۰:۲۹ در پاسخ به رضا دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹:
❤️❤️❤️❤️مرسی از اقا رضا
کوروش در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۹ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۵۶ - در بیان آنک حال خود و مستی خود پنهان باید داشت از جاهلان:
آفرین به معلومات بالای شما و سپاسگزار هستم لطف کردید ❤
کوروش در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۷ در پاسخ به رضا از کرمان دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر اول » بخش ۱۲۳ - حقیر و بیخصم دیدن دیدههای حس صالح و ناقهٔ صالح علیهالسلام را چون خواهد کی حق لشکری را هلاک کند در نظر ایشان حقیر نماید خصمان را و اندک اگرچه غالب باشد آن خصم و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امرا کان مفعولا:
با سپاس از شما دوست عزیزم عالی بود ❤👏👏👏
کوروش در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۳۲ دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۴ - در صفت ارشاد پیر:
این بود سر نشانهٔ ثانیش
که تو تولید مثل میخوانیش
اندرین دور ازین وجودی پاک
نتوان یافتن مگر در خاک
لطفا تفسیر کنید
برگ بی برگی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۳:
گوهرِ مخزنِ اسرار همان است که بود
حُقِّه مِهر مِهر بدان مُهر و نشان است که بود
با احترام به نظرِ دوستان و بهره مندی از معانیِ ذکر شده، مخزن در اینجا به معنیِ خزانه و کان یا معدن آمده و کنایه از کُلِّ هستی و جهانِ اسرار آمیز است، گوهرِ این مخزن همان هُشیاری و ذاتی ست که در همه اجزایِ این جهان از جماد و نبات و حیوان تا انسان سیرِ تکاملیِ خود را طی نموده است، مولانا می فرماید " یک گُهَر بودیم همچون آفتاب/ بی گره بودیم و صافی همچو آب" پس بنظر میرسد مراد از گوهر شکلِ تکامل یافته اش یعنی انسان باشد که خود سِرّی است از اسرارِ این جهان و حافظ میفرماید اسرار آمیز بودنش همچنان پابرجاو همانی ست که از آغاز بوده است، در مصراع دوم مِهر همان گوهرِ عشق است که آن نیز اسرار آمیز بوده و در حُقِّه یا صندوقچه با همان مُهر و نشانی که از ازل بر آن نهادهاند دست نخورده باقی مانده و تا کنون هیچکس بدرستی از رمز و رازِ آن آگه نشده است، به بیانی دیگر سرشت یا ذاتِ انسان و مِهر و عشق که یکی هستند همچنان رازی سر به مُهر است چنانچه از ابتدا نیز چنین بوده است.
عاشقان زُمره اربابِ امانت باشند
لاجرم چشمِ گُهَربار همان است که بود
زُمره یعنی در جرگه و ازجمله بودن، و گوهر یا جوهرِ اصلیِ انسان عشق است، می توان مصراع اول را شرطی خواند، پس حافظ میفرماید اگر عاشقان را در زُمره امانت دارانِ این جهان بدانیم، لاجرم و بناچار چشمِ گُهربارشان همانی خواهد بود که از ازل بوده است، بطورِ قطع عاشقان امانتدارانِ گوهرِ عشق هستند تا آنرا در این جهان باز نشر دهد که در اینصورت و لاجرم چشم و نگرشِ انسان به هستی همان گونه که پیش از حضور در این جهان بود گوهر افشان خواهد بود، یا به عبارتی دیگر کسی که عاشق شده و بداند در این جهان اربابِ امانتِ عشق است چشمانش از دردِ فراق اشکبار خواهد بود و با نگاهِ عاشقانه خود گوهرِ عشق را در جهان منتشر میکند.
از صبا پُرس که ما را همه شب تا دمِ صبح
بویِ زلفِ تو همان مونسِ جان است که بود
شب در اینجا ایهام گونه نمادِ تاریکیِ ذهن و همچنین به معنیِ هر لحظه آمده است، و دمِ صبح کنایه از دمیدنِ خورشیدِ زندگی بخشِ هر عاشقی در این جهان است، حافظ که در بیتِ قبل به حسِ بیناییِ انسان اشاره داشت در اینجا حسِ بویایی را نیز از اهمِ حواس دانسته و می فرماید اگر عاشق بخواهد خورشید و صبحِ دولتش بدمد باید بویِ زلفِ معشوق مونسِ جانش باشد و لحظه ای از آن غفلت نکند تا سرانجام صبحِ دولتش بدمد، حافظ بمنظورِ اثباتِ عشقش بادِ صبا را گواه گرفته و اظهار می کند بادِ صبا که بویِ خوشِ حضرتش را در این جهان میپراکنَد شاهدِ این مدعا می باشد پساز او بپرس این ماجرا را.
طالبِ لعل و گُهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عملِ معدن و کان است که بود
اما پرسش این است که اگر انسانی عاشق، مونسِ زلفِ حضرتش باشد و بادِ صبا نیز به این امر گواهی می دهد پس چرا این عاشق امانتی را که بر عهده گرفته ادا و واگذار نمی کند به صاحبِ اصلیِ امانت و چشمش گُهر بار نمی شود؟ حافظ در این بیت می فرماید این اتفاق خواهد افتاد و دلِ انسان به عشق زنده خواهد شد، زیرا خورشید بطورِ پیوسته و مُدام در کار و عملِ تابش به معدن و خزینه است همچنان که از ازل نیز در کار بوده است، اما اگر میبینیم برای مدتی مدید لعل و گوهری در این خزینه هستی تشکیل نشده است علت را باید در نبودِ طلب و عدمِ تمایل به تبدیل در انسانها جستجو کرد، همانطور که می دانیم در قدیم معتقد بودند تابشِ خورشید و گرما و انرژیِ حاصل از این تابش است که موجبِ تبدیلِ سنگِ بی ارزش به گوهرهایِ گرانقیمت در دلِ مخازن و معادن می شود، حافظ و عرفا بارها از این تمثیل برای تبدیل شدنِ انسان از خاکِ بی مقدار به لعل و جواهر بهره برده اند. در غزلی دیگر میفرماید " لعلی از کانِ مروت بر نیامد سالهاست/ تابشِ خورشید و سعیِ باد و باران را چه شد؟"
کشته غمزه خود را به زیارت دریاب
زانکه بیچاره همان دل نگران است که بود
اما کسانی که عاشق شده و در آنان طلبی برایِ تبدیل شدن از خاک به گوهری ارزشمند ایجاد شود آنگاه حضرتِ معشوق با غمزه و تیرِ مژگانش خویشتنِ برآمده از ذهنِ آن عاشق را هدف قرار داده و می کُشد تا او به خویش و ذاتِ اولیه اش زنده شود و حافظ که عاشق است از حضرتِ دوست می خواهد تا اکنون که وجودِ توهمیِ او را به خاک و خون کشیده است و چیزی جز سرشت و جوهرِ اولیه برجای نمانده است، پس آهنگِ زیارت و دیدارش را نموده و با نظرِ لطفِ خود حافظ را دریابد و به اصلِ خود زنده کند، از آن روی (زیرا) که حافظ همان عاشقِ فقیرِ بیچاره ایست که از آغاز بوده است، یعنی رهایی از خویشتنِ دروغین و متوهمش در او ایجادِ توهمی دیگر ننموده است که خود را لایقِ آن لعل و گوهرِ یکتایی بداند، بلکه با بیچارگیِ تمام از حضرتِ معشوق می خواهد تا با لطفش او را به آرزویِ دیرینه اش برساند. مولانا میفرماید: "بی عنایات حق و خاصان حق / گر ملک باشد سیاهستش ورق"
رنگِ خونِ دلِ ما را که نهان می داری
همچنان در لبِ لعلِ تو عیان است که بود
مطلبِ مهمِ دیگری که حافظ پس از یکی شدن با ذاتِ نخستین و رسیدنِ به وحدت با خداوند بر آن تأکید دارد نهان ساختنِ و عدمِ ابراز این وصل به سایرین و دیگر رهروانِ طریقت است که آنهم با عنایتِ او میسر میباشد، در غزلی دیگر در باره نهان داشتنِ رنگِ دل و عاشقی می فرماید؛
نقشِ مستوری و مستی نه به دستِ من و توست
آنچه سلطانِ ازل گفت بکن آن کردم
پسحافظ با تشبیهِ رنگِ خونِ دلِ عاشقِ واصل به لبِ لعلِ معشوق که شرابِ سرخِ زندگی بخش است خطاب به حضرتش ادامه می دهد شرابِ لعل فامی که اکنون در دلِ او جایگزینِ خون و دردهایِ خویشتنِ توهمیِ او شده است از لبِ لعلِ او عیان و پیداست، چر که هر دو به یک رنگ بوده و این نشانه بهرمندیِ عاشق است از آن شرابِ عشق.
زلفِ هندویِ تو گفتم که دگر ره نزند
سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
زلف نمادِ کثرات و جذابیت هایِ جهانِ مادی ست و صفتِ هندویِ آن یکی تداعی کننده سیاهیِ زلف میباشد و دیگری بدلیلِ این که حافظ هندو را نمادِ کفر و پوشاننده در نظر گرفته است، آنگونه که در غزلی دیگر نیز کفرِ زلفِ حضرتِ معشوق را رهزنِ دین بیان نموده است، پس از اینکه رنگِ دلِ عاشق برنگِ لبِ لعلِ شرابی رنگش درآمده و دلِ حافظ یا عاشق به عشق زنده شد پرسش این است که آیا این وصالی پیوسته و مداوم است یا باز هم زلفِ هندو و کافر کیشِ حضرتش رهزنِ او شده و عاشق را به خویشتنِ ذهنی باز می گرداند؟ و پاسخِ حافظ این است که سالهایِ بسیاری پس از یکی شدنِ عاشق با زندگی یا وحدتِ با خداوند میگذرد و این رفت و برگشتها به سیرت و سیاقِ گذشته ادامه دارد، همانطور که در جایی دیگر میفرماید " حافظ مدام وصل میسر نمی شود / شاهان کم التفات به حال گدا کنند "
حافظا بازنما قصه خونابه چشم
که بر این چشمه همان آبِ روان است که بود
انسان بر اثرِ جذب شدن به زلفِ هندویِ حضرتش در آن گرفتار شده و نه تنها هیچ یک از جاذبه های جهانِ مادی به انسان آرامش و خوشبختی نخواهند داد، بلکه وابستگی به زلفِ هندو تبدیل به دردهایی می شوند که بصورتِ خونابه از چشمِ انسان جاری می گردند، و شاید حافظ میخواهد در غزلی دیگر به شرحِ بیشترِ این قصه بپردازد، اما در مصراع دوم مژده می دهد که بر این چشمه که سرمنشأ آن چشم است و نگاهِ انسان به جهان، همان آبِ روانِ زندگی بخش که چشمها را شستشو می دهد کماکان به همان سیرت و به همان سان که بوده است جاری می باشد، پسجایِ هیچگونه نا امیدی نیست.
کوروش در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۵:۲۰ دربارهٔ اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۳ - در حقیقت اجابت دعا:
چو فزونت دهند ز آن تو نیست
هم نکوتر، کزان زیان تو نیست
یعنی چه ؟
فرهود در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۳:۵۱ دربارهٔ سلطان ولد » ولدنامه » بخش ۲۵ - در بیان آنکه چون خدا خواهد که قومی را هلاک کند خصمان را در نظر ایشان خوار و بیمقدار و اندک نماید اگرچه بسیار و بیشمار باشند و یقللکم فی اعینهم لیقضی الله امراً کان مفعولا:
این بیت شاید اینطور بوده است:
نی ز یک پشه کشتهشد نمرود؟ هیچ لشکر کرد او را سود؟
Khishtan Kh در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۰۰:۲۸ دربارهٔ ایرج میرزا » مثنویها » عارف نامه » بخش ۲:
روحت شاد میرزا ❤ خنده آوردی به لبمون
فرهود در ۱ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۵۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:
گاهی آیینه و گاهی آینه. در اشعار مولانا دهها و صدها بار کلمه آینه استفاده شدهاست که اگر «آیینه» به جای آنها بگوییم ریتم و آهنگ شعر به هم میخورد. مانند:
هر جا که بینی شاهدی، چون آیِنه پیشش نشین
بنابراین این بیت حافظ هم بدین شکل آهنگینتر است:
آیِنهیِ سکندر، جام می است بنگر
یک مثال دیگر از شعر حافظ:
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
احسان چراغی در ۱ سال و ۱ ماه قبل، پنجشنبه ۳۰ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۲۲:۳۱ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۵:
این بیت از حافظ، تکرار این بیت معروف سعدی است:
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
حسن حیدری در ۱ سال و ۱ ماه قبل، جمعه ۳۱ شهریور ۱۴۰۲، ساعت ۱۷:۰۲ دربارهٔ خیام » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۱۴۶: