گنجور

حاشیه‌ها

فرهود در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۱۰ دربارهٔ نظامی » خمسه » مخزن الاسرار » بخش ۲۸ - مقالت پنجم در وصف پیری:

شیفته شد عقل و تبه گشت رای ...

زمن یعنی پُرزخم و پرجراحت.   در کردی و بلوچی زام یعنی زخم.

 

عبدالرضا فارسی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی گشتاسپ صد و بیست سال بود » بخش ۱۳ - سخن دقیقی:

گرفت از گرامی نبرده گریغ گرامی کفش بود برنده تیغ

گریغ به معنی گریز

محمدرضا زارعیان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۵۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۱۹۵:

 این جهان بی من مباش و آن جهان بی من مرو...

آصف در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۴:۴۴ در پاسخ به بزرگمهر وزیری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:

داو معانی مختلفی دارد و بسته به بافت جمله باید تشخیص داد که کدام معنی مراد است، در اصطلاح نرد و شطرنج به معنی نوبت بازی و در قمار هم. و نیز  داو اول مجم‌عا اصطلاحی در قمار به معنی نوبت اول ، داو طلب که فرمودید صحیح است و از همین خانوادخ‌است و این کلمه در تداول عامه به «دو» تبدیل شده که دو به شک همان داو به شک اینکه شک دارد که نوبت اوست یا دیگری و دو به هم زدن یعنی بر هم زدن نوبت در بازی

اما کلمه داور که فرمودید ، آن در اصل دادور بود که به نظر نمی‌آید با این کلمه ارتباطی داشته باشد. 

همیرضا در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۱ در پاسخ به بهمن کلانتری دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵ - ای شیراز:

با درود، بیت مزبور در صفحه ۱۳۹ از کتاب «شهر یار جلد چهارم» قابل مشاهده است:

پیوند به وبگاه بیرونی

 

پرویز شیخی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۴ در پاسخ به مهدی رفیعی دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » پادشاهی نوذر » بخش ۱:

دوست محترم

موسی برگزیده و خلیفه خداوند در زمین است که او را با نام «روح القدس» می شناسیم، کورش پاسارگاد را ساخت و موسی ، شبهای یلدا در آنجا فرود می آمد و به کسانی که با او صلح می کردند ، نور عطا میکرد تا به حیات جاودانه برسند.... پاسارگاد توسط زرتشت زمانیکه خود را بدروغ بردیا پسر کورش جا زده بود تخریب و با خاک یکسان شد .... داریوش ، متوجه دروغ زرتشت میشه و اونو میکشه ، سپس معبد مقدس که خانه خدا در آن بود رو بازسازی میکنه.... تا اینکه محمدرضاپهلوی ، بخاطر اینکه خودش رو به کورش بچسبونه ،در جشنهای 2500 ساله ، معبد مقدس رو تخریب میکنه و خانه خدا رو بعنوان مقبره کورش جعل میکنه و میگه کورش آسوده بخواب که ما فرزندانت بیداریم!...درحالیکه کورش هرگز ایرانی و آریایی و زرتشتی نبود و از همه مهمتر او زنده ای جاودانه است...

منابع:

سنگ نوشته های بیستون

سنگ نوشته های پارسه

کتاب مقدس

قرآن

شاهنامه

اشعار مولوی ، سعدی و حافظ و افسرالملوک عاملی

سُلگی قاسم . در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۰۶ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

در خصوص  بیتی که بیشترین  اختلاف بر سر آن است / شاخ نبات....

با توجه اینکه نبات‌ از نیشکر درست می‌شود یکی از  خصوصیت شعر حافظ هم ، همچنان که برای زمان ما شیرین و قابل توجه و پر از معانی متفاوت است و در زمان خود حافظ همین  خصوصیت ابهام وعلی الخصوص مطرح بودن  شعر حافظ  در زمانه خود نیز و بیشتر به سبب ایهام  و ابهاماتی در شعر  حافظ وجود  دارد  از این رو   توجه به شعر حافظ  چه در گذشته چه الان . خود حافظ هم به  نوعی از این توجه  دیگران بهره جسته و بیتی از شر غرور  گفته و حال خود شیرینی سخن   و حال خوش خود را اینگونه بازگو کرده در واقع میخواد بگه من حافظ  که از  نی و  زبان قلم که از جنس نی بود و نی هم منشاء نیشکر و شیرینی است  بهره ادبی نموده می‌فرماید من حافظ  که  شهد و شکر  از زبانم و قلم  می‌چکد  به خاطر سختی بوده که از گذشته‌  در راه  این هنر کشیده ام 

وگرنه نه  اسم همسر  یا  معشوقه اش بوده  

شهد  از نی شکر می‌چکد  

از نوک قلم  حافظ  هم کلمات  شیرین  و دل نشین می‌چکد.  با تشکر  قاسم سُلگی

سُلگی قاسم . در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۷:۲۸ در پاسخ به ساقی دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۳:

سلام بر کاربر  عزیر ساقی 

آفرین  مطالب که فرمودید  عالی و قابل  تأمل است 

نیلوفر کاردان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۲:۲۰ دربارهٔ فخرالدین اسعد گرگانی » ویس و رامین » بخش ۶۴ - نامهٔ چهارم خشنودى نمودن از فراق و امید بستن بر وصل:

بیت ۱۳  اشتباه تایپی دارد. "نبینی" اشتباه نوشته شده است. "نیینی" تایپ شده.

لطفا تصحیح گردد.

من نسخ چاپی رو هم نگاه کردم. سایت اشتباه تایپی داره. نسخ درسته.

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۱:۵۹ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴:


-

دیر بماندم در این سرای کهن من

تا کهنم کرد  گردش دی و بهمن

خسته ازانم که شست سال فزون است

تا به شبانروزها همی بروم من

ای به شبان خفته  بیگمانه نیاسود

گر تو بیاسودی این زمانه ز گشتن

گشتن چرخ و زمانه جانوران را

پاک کشنده است روز و شب سوی گشتن

ای بخرد، با جهان مکن ستد و داد

کو بستاند ز تو کلند به سوزن

جستم من همنشینی اش به همه کار

سود ندیدم ازانکه سوده شدم تن

گر تو نخواهی که زیرپای بسایدت

دست نبایدت با زمانه پسودن

نو شده‌ای،نو شده کهن شود ای دوست

گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن

گرت جهان دوست است دشمن خویشی

دشمن تو دوست است دوست تو دشمن

گر بتوانی ز دوستی جهان رست

بنگر کز خویشتن توانی رستن ؟

وای بر آن کو زخویشتن نه برآید

سوخته بادش به هردو گیتی خرمن

دوستی این جهان نهنبن دلهاست

از دل خود بفگن این سیاه نهنبن

 موم خرد بر فروز در دل و بشتاب

با دل روشن به سوی گیتی روشن

چون به دل اندر چراغ خواهی افروخت

 دانش و دین بایدت فتیله و روغن

 سوی چنان ره  به‌پای رفت نباید

با خرد و پای جان ببیاید رفتن

خفته مرو نیز بیش ازین و چو مردان

دامن با آستینت برکش و برزن

توشهٔ تو  دین و دانش است در این راه

پیچه دل را بدین دو توشه بیاگن

آن خوری آنجا که با تو باشد از ایدر

جای ستم نیست آن و گربزی و فن

گر نتوانی چو گاو خورد خس و خار

تخم خس و خار در زمین مپراگن

بار گران بینمت، به  دانش و کوشش

بار بیفگن، و آز دراز میفگن

ایزد کرده ترا نهیب به  گردن

داد نهیبی ترا و کرد زلیفن

 یکسره یارانت رفته‌اند و تو نادان

پست نشسته‌ستی و کنار پر ارزن

گوئی بهمان ز من مهست و نمرده‌است

آب همی کوبی ای  نبهره به هاون

تا تو بدین برزنی نگاه کن، ای پیر

چند جوانان برون شدند ز برزن

 مردم گیتی همه نهال خدای‌اند

هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن

دست خداوند باغ  سخت دراز است

بر خسک و خار همچو بر گل و سوسن

 ریختن خون، نهال کندن اوی است

دل ز نهال خدای کندن برکن

گر نپسندی همی که خونت بریزند

خون دگر کس چرا کنی تو به گردن؟

گرت تب آید یکی ز بیم  همه تن

جستن گیری گلاب و شکر و چندن

وانگه نندیشی ایچ گاه گناهی

زاتش دوزخ که نیستش در و روزن

شد گل رویت چو کاه و تو ز پس آز

راست همی کن نگار خانه و گلشن

راست چگونه شودت کار، چو گردون

راست نهاده‌است بر تو سنگ فلاخن

دام به راهت پرست، شو تو چو آهو

زان سو و زین سو گیا همی خور و می‌دن

روی مکن سوی دانش ایچ و همی رو

روزی ده ره دنان دنان  سوی می دن

دمنه به کار اندر است و گاو نه آگاه

جز که تو را این  سخن نشاید گفتن

گلشن  اندیشه است در سرت ، ای پور،

گلشن  خود را به دود خیره  مکن خن

چون نبود دلت نرم سود ندارد

نرم بگفتن ترا بر ان دل اهن

 بیخردی دور کن ز خویش ازیراک

سور نباشد نکو به برزن شیون

بررس نیکو سرود گفت دری را

زانکه بلند و رسا است چون که قارن

خوب سخنهاش را به سوزن  دریافت

بر دل و جان و به مغز خویش بیاژن

 

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۹ دربارهٔ سحاب اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱:

سحاب،  تخمِ وفا را ،  به هر زمین که فشاندم،

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۷ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸:

رخِ تو ماه شمردم ، دلِ تو سنگ ، چو دیدم،

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۶ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸:

که بی دلی شبِ تاریک ، بر خورَد به سپاهی

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۸ در پاسخ به وهاب دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

سلام 

وهاب عزیز داره به خودش میگه شیر نه معشوقش

سید علیرضا علویان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۷ دربارهٔ خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۶:

وزن این شعر «مفعول فاعلات مفاعیل فاعلاتن» است. خاقانی از این وزن کم‌کاربرد که عموماً با وزن مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن اشتباه گرفته می‌شود، در چند جا استفاده کرده است؛ مثلاً در قصیدهٔ «روزم فرو شد از غم [و] هم غمخوری ندارم». یکی از مواردی که در این وزن رخ می‌دهد تسکین (ابدال) در رکن دوم و سوم (فاعلات مفاعیل) است که باید به آن توجه داشت با وزن دوری «مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن» اشتباه گرفته نشود (اگرچه هردو عین هم هستند). 

رضا از کرمان در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۲۰ در پاسخ به ناشناس دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳ - گوهرفروش:

سلام

  یعنی طبع من چون شیره وهرگز نظر به نیم خورده شغال ندارم ، درسته هنوز عاشق توام ولی تو متعلق به دیگری هستی و چشم طمع به ناموس مردم ندارم .

  ضمن اینکه در مصرع دوم با بکار بردن صفت شیر برای خودش  وشغال برای شوهر دختره تلویحا" رقیب رو هم به نوعی خوار کرده . 

شاد باشی

سیدمحمد جهانشاهی در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۲:۵۶ دربارهٔ یغمای جندقی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸:

خدا نکرده ، از این رَه کنم به کویِ تو راهی

بهمن کلانتری در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵ - ای شیراز:

با درود و عرض ادب

من حافظِ بیش از یکصد غزل از استاد شهریار هستم و هنگام مطالعه‌ی صدباره‌ی این غزل (ای‌شیراز) متوجه بیت جدید و غریبی در آن شدم:

پختگان سوخته خوانند و انصافم کو

آتشی را که تویی من هله خام شیراز

این بیت علاوه بر غریب و جدید بودن در نظرم، دارای خطایی عجیب نیز بود: واژه‌ی "هله" به معنای "آگاه باش" است که استفاده از آن در این بیت، توسط شهریار، کمی برای من غیرمنطقی می‌آمد. پس با توجه به تعهد و تعصبی که به این شاعر بزرگ دارم، به کتابخانه‌ی ملی ایران (واقع در اتوبان حقانی تهران) مراجعه کرده و غزل "ای شیراز" را در دو نسخه‌ی قدیمی و متفاوت از کتب غزلیات شهریار مطالعه نمودم؛ که طبق انتظارم در هیچکدام از آنها، چنین بیتی وجود خارجی نداشت و زدودن این بیت از این غزل استاد شهریار ضروریست. مطالعه، ویرایش و تصحیح در گنجور، سرگرمی روزانه‌ی من است... و متاسفانه این نخستین بار بود که یک ویرایش توسط این حقیر، مورد تایید ادمین‌های محترم گنجور قرار نگرفت.

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۸ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴:

 

ای ستمگر چرخ ای خواهر آهرمن

چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟

نرم کرده‌ستیم و زرد چو زردآلو

هنگ داری که بخواهیم همی خوردن

اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است

پیرهن باشد جان را و خرد را تن

 بگرو داشتم این را ز تو تا یک چند

پیش تو بفگنم این داشته پیراهن

زن جادوست جهان، من نخرم ریوش

زن بود آنکه مرو را بفریبد زن

ریو آن زن را با بیژن نشنودی

که چه آورد به افدم  به سر بیژن؟

همچو بیژن به سیه چاه درون مانی

ای پسر، گر تو به گیتی بنهی گردن

چون همی بر ره بیژن روی ای نادان

پس چه گوئی که نبایست چنان کردن؟

 همسری این زن بدگوهر بدخو را

گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن

یاری او مخر و داد مده، زیرا

جز که نادان نخرد کسی به تبر سوزن

دست بر جانت کند گرچه بدو کابین

گنج قارون بدهی یا سپه قارن

مر مرا بر رس از این زن، که مرا با او

شست یا بیش گذشته است دی و بهمن

خوی او این است ای مرد، که دانا را

نفروشد همه جز  تنبل و جز ترفن

کودن و خوار و نبهر است جهان و خس

زان نسازد همه جز با خس و با کودن

ویژه امروز نبینی که همی ایدون

بر سر تخت خدائی کند آهرمن؟

به خراسان در تا بیخ بگسترده است

گرد کرده است ازو  راستروی دامن

چرخ  یکباره فرو بیخت، همه مردم

خس مانده است همه بر سر پرویزن

زین خسان خیر چه جوئی چو همی دانی

که به ترب اندر هرگز نبود روغن

خویشتن دار چو  انجام همی بینی

خیره بی‌رشته و هنجار مکش هنجن

این خسان باد  زیانند، چو نادانان

باد ایشان مخر و باد مکن خرمن

کی توان بیخرد افروختن آتش

به شب اندر زان پروانگک روشن

دل بخیره چه کنی تنگ چو آگاهی

که جهان سایهٔ ابر است و شب آبستن؟

کان خورشید بر این گنبد پیروزه است

که چو باغی است پر از لاله و پر سوسن

گر به شب بنگری اندر سر این گردون

بر سرت گلشن بینی و تو در گلخن

تو مر این گلخن بی‌رونق تاری را

جز  ز نادانی نینگاشته‌ای گلشن

اندر این جای سپنجی چه نهادی دل؟

آب کوبی همی، ای بیهده، در هاون

که‌ت بگفته است که اندیشه مدار از جان

هرچه یابی همه بر تنت همی برتن؟

دشمن توست تن بد کنش ای نادان

به شب و روز میاسای از این دشمن

همه شادی و خوشی جوید و مهمانی

که بیارندش از این برزن و زان برزن

گوید « از  شادی  و خوردن چه بود خوشتر؟

مکن اندیشه ز فردا، بخور و بشکن»

چه کنی  گیتی بی‌دین و خرد زیرا

خوش نباشد نان بی‌زیره و آویشن

مرد بی‌دین چو خر است، ار تو نه‌ای مردم

چو خران بی‌دین شو، روز و شبان می‌دن

خری آموختت آن کس که بفرمودت

که «همیشه شکم خویش همی آگن»

نیک بندیش که از بهر چه آوردت

آنکه‌ت آورد در این گنبد بی‌روزن

چشم و گوش و خرد و  گفت و زبان دادت

بر پاداشن دامن به کمر در زن

آن کن کار بنیکی که نداری شرم

چون ببینیش بر آن پاسخ پاداشن

پیش ازان که‌ت بشود کشت پراگنده

تخم و بیخ بد و به برکن و بپراگن

بس که بگذشت جهان بر تو  جز استیزه

سوی تو نامد و نگذشت به پیرامن

از بد کرده پشیمان شو و  فرمان بر

خیره بر آنچه گذشته چه کنی شیون؟

جهن یزداد در ‫۱ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۳، ساعت ۲۰:۳۵ دربارهٔ فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - در مدح خواجه ابو سهل دبیر، عبدالله بن احمد بن لکشن وزیر ابویعقوب عضدالدوله یوسف بن سبکتگین:

سروده های فرخی  شاهکارند




باغ پر گل شد و هامون همه پر سوسن

آبها تیره ومی تلخ و خوش و روشن

کوه پر لاله و لاله همه پر ژاله

دشت پر سنبل و سنبل همه پر سوسن

ز ابر نوروزی و باران شبان روزی

نه شگفت است اگر سبزه دمد ز آهن

آب چون صندل و صندل به خوشی چون می

بوستان پر گل و گلها ز در گلشن

اینت نوسالی ونوماهی و نوروزی

 همه با شادی و با خرمی آبستن

من و باغی خوش و پاکیزه لب جویی

دل من بگرفت از خانه و از برزن

یافتم باغی پر از روشنی چون خورشید

رستم از دود چراغ و ز دم روزن

چون برون آیم از ین باغ مرا باشد

بر سر انجمن از گل بزده خرمن

از جوانمردی شیرین شده در هر دل

وز خردمندی استاد بچندین فن

نه زهمدستان ماننده به همدستی

نه ز همکاران ماننده بدو یک تن

آنچنان نغز که او جوید وبنگارد

که تواند به جهان جستن و آوردن

چو شمار آمد، بی رنج، کم از یکدم

بر تو بشمارد یک خانه پر از ارزن

نه به یک کارستوده ست و به یک  دانش

که به هر کار ستوده ست و به چندان فن

چهر او نیکوچونان که به دیداری

خوار گرداند با شوی دل هر زن

پارسا دارد خویی که نبرد او را

 جز به  رادی وجوانمردی گمان دشمن

به هر آن برزن کو بر گذرد روزی

بوی مشک آید تا سالی از آن برزن

 روی خورشیدی کز شرم بدان ماند

که به گرمابه همی پوشد پیراهن

به پسن اندر چونانکه دگرکس را

نتواند گفت او را سخنی دشمن

به نکوخویی  بیرون کند از کینه

دل بد خواهی همچون دل اهریمن

گر به ماه دی در باغ شود خندان

گل بخنداند در ماه دی و بهمن

نکند مستی هر چند به خوان  اندر

ننهد سیکی بر دست کم از یک من

ای جوانمرد که با سنگی و با هنگی

بر سنگ تو چو بادست که قارن

هم هنر داری و هم نام نکو داری

نام نیکو را در گیتی بپراکن

تا جهان باشد شادی کن و خرم زی

بیخ انده را یکسر ز جهان برکن

روز خوش می خور و شب خوش به بر اندر کش

دلبری ناز بکام دل و با رامن

روز نوروزست امروز و سر سالست

ساتگینی خور و هرسو زر  و سیم افکن

سر سال نو فرخنده کناد ایزد

بر تو و بر من و بر خواجه  و یار من

۱
۴۷۱
۴۷۲
۴۷۳
۴۷۴
۴۷۵
۵۵۰۱