علیرضا دباغ (باران) در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ ابوسعید ابوالخیر » رباعیات نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » رباعی شمارهٔ ۶۷۸:
معنی بیت دوم را خواسته بودید این است : اگر برای این نکته ای که گفتم در کلام خداوند مورد و برهانی میخواهی ببینی در این جمله است " او هر روز درحال انجام کاری است. "
مصطفی خدایگان در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۳۲ در پاسخ به کوروش دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر سوم » بخش ۱۱۷ - گریختن عیسی علیه السلام فراز کوه از احمقان:
دوست عزیز تضادش کجاست؟ تعریف احمق در اینجا واضحه؛ هر کسی که مغلوب نفس شده احمقه، کامل تر و واضح تر از این میخواید؟! نفس و صفات نفسانی از جمله حرص و خشم و ابتذال آدم رو احمق میکنن. وقتی آدم در بند این سه گرفتار بشه و تمام فکر و ذکر و عملش بر پایه صفات نفسانی باشه احمق میشه. مولانا در جای دیگری راجع به این افراد میگه:
چون به امر اهبطوا بندی شدند/ حبس خشم و حرص و خرسندی شدند(خرسندی در اینجا یعنی لذتجوییِ ناشی از صفات نفسانی)
پس به وضوح حماقت رو نشون میده و چه بخوایم چه نخوایم بسیاری از آدمها در بند این قهر گرفتارند.
همیرضا در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۱۲ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۳:
آقای وحید عیدگاه در کانال تلگرامشان راجع به این بیت نوشتهاند:
تصحیح یک بیت حافظ
بیت زیر که در اغلب چاپهای متداول دیوان حافظ دچار تحریفی ظریف شدهاست، اگر جدا از بیتهای دیگر در نظر گرفته شود بیاشکال به نظر میرسد:
نصرت الدین شاه یحیی آنکه خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش در آب انداختی
(حافظ به سعی سایه، ۴۲۲).اما اگر دیگر بیتها را در نظر بگیریم متوجه میشویم که معنا و ساخت دستوری ردیف در بیت مورد بحث متفاوت است. «انداختی» اینجا «او میانداخت» معنی میدهد و در بیتهای دیگر «تو انداختی»، چنان که در مطلع میبینیم:
ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی/ لطف کردی سایهای بر آفتاب انداختی
(همان جا).مسأله اینجاست که تلفظ «انداختی» به معنای «تو انداختی» با تلفّظ «انداختی» به معنای «او میانداخت» فرق میکردهاست. اوّلی همان «انداختی» بودهاست ولی دومی به صورت /andāxtē/ (با یای مجهول) خوانده میشده. پس این دو با هم در ردیف یک شعر جای نمیگرفتهاند.
برای گشودن گره کار نباید در پی یافتن تحریفی در ردیف شعر حافظ بود. تحریف رخ دادهاست اما در جای دیگر و به طور مشخّص، در مصراع نخست که در آن «ایکه» به «آنکه» دگرگشته شدهاست. اینک صورت درست بر پایهٔ چاپ شادروان نیساری:نصرت الدین شاه یحیی ای که خصم ملک را/ از دم شمشیرِ چون آتش در آب انداختی
(دیوان حافظ، ۱۳۸۷، چاپ سخن، ص ۵۲۹).
سیدزانیار شهیدی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۱۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۵:
در بیت سیزدهم و اخر گفته شعری که گفته شد چطور خوانده شود ! یکی در میان ابیات اغیارند و منظور دو گروه متفاوت یکی رندان یکی طراران
همون طور تا بیت دوازه زوج فرد بخوانید و منظور دو گروه و اهدافشان معلوم میشود ! آنکه اهل دل و عارف و اهل سیرو سلوک باشه دقیق میفهمه مولانا چی میخاسته بگه ! تفسیر های آبکی نکنید
سیدزانیار شهیدی در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۱۳ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۳:
شیخ اجل در این شعر به سیم آخر زده
هیچ وقت اینطور علنی از حالت عرفانی و ماورای که در عرفان هست و ارتباطی که برقرار میشه سخن نگفته و همیشه در قالب داستان و پند و نصیحت وار اشعار میسروده ولی در این شعر علنی گفته پری با بنی آدم خو نگیرد البته با هرکسی خو نگیرد ! شاه سخنوران اینجا رو بازی کرده ! البته در همه اشعار او حالت ماورای برقرار فقط با چشم دل باید دید ! پری دقیقا منظورش همون از ما بهتران بوده نه زن زیبا که البته به همون معنا در مورد پری هست که گاهی دیو گاهی پری هست و بسته به حال عارف ذات او دارد . بجای اینکه بگید کی خونده یا بیت هاشو برسی کنید درک کنید حال و احوال شاعر ! نه تنها سعدی تقریبا همه شعرا وقتی وصل بودن طبع شعری اومده براشون و همه اشعار با دید اونها باید دید نه فقط عاشقی خداپرستی عارفی ، شور شیدایی از یه جای میاد که واقعا باید وصل باشی تا بفهمی . یه خورده اندیشه و طلب کردن کمک میکنه بهتر درک کنیم .
عطا در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۳۶ در پاسخ به آرش جباری دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۰:
کاملا درست فرمودید 👏🏻
امیر "گمنام" در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۴۷:
درود بر دوستان گرانقدر، شرح صوتی این غزل را در تلگرام بشنوید: پیوند به وبگاه بیرونی t.me / sharheghazal
نور در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۲:۳۹ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰:
با سلام فکر میکنم بیت آخر، «کبحر» درست است.
یعنی: عاشق همچون ماهی است و عشق همچون دریا. آیا ماهی در آبِ زلال احساس دلتنگی میکند؟!
مسعود قاسمی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۹:۰۲ در پاسخ به فریبا نصیرآبادی دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
بسی اعصار میخواندند اسفار(عرفان و...)
ولی انسان کامل شد پدیدار ؟
نه هر حراف باشد مرد میدان
ره سیناست شوخی نیست هشدار !!!
سینا ابراهیمی 🌴
مسعود قاسمی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۸ در پاسخ به I khow that i know nothing دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
متاسفانه عرفان رایج و مصطلح خودش دارای نقص و ایراد هست
عرفایی نظیر مولوی و شیخ محمود شبستری و ... ناقص هستند و نسبی
خداوند متعال مرد رو مرد آفرید زن رو هم زن
در قرآن که معدن علم و برکت و عرفان هست همانقدر که اسم زن اورده شده اسم مرد نیز هم
و همینطور
اشاره به مومنین و مومنات
مسلمین و مسلمات !!!
مسعود قاسمی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۴۴ در پاسخ به فریبا نصیرآبادی دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
عزیزم همین تصوف و عرفان مصطلح و رایج هم دارای نقصان هست
و کامل نیست
خداوند مرد رو مرد آفرید و زن رو زن آفرید
هیچوقت هم کسی که امام زمان(ع) را نشناسد و همان انسانکامل به قول شما
زن نیست
چون کسی که معدن علم خداست و این عرفانها از اون نشات گرفته میگه کسی که بمیرد و انسان کامل و امام زمانش را درک نکند به مرگ جاهلی مرده
نگفته زن مرده
متاسفانه عرفان رایج هم ناقص هست
در خیلی از جاها
این یک مورد
مسعود قاسمی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۸:۳۷ در پاسخ به مجتبی دربارهٔ شیخ محمود شبستری » گلشن راز » بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم:
به نام خدا
سلام علیکم
عزیز زنان در دین دارای نقصان هستند یعنی نماز ماهیانه آنها کامل نیست و چند روزی را از دست میدهند و همچنین روزهء آنها هم کامل نیست و این معنای نقصان در دین هست یعنی کامل نیست و چون این طبیعت است ایراد معنوی و مادی ندارد فقط به این شکل است
نقصان در عقل آنها به چند دلیل است
یکی از دلایل نقصان عقل همان دلیل نقص در دین است
دلیل دیگر این است که در اسلام زن نان آور خانه نیست
و دیهاش نصف مرد است
و مردی اگر کشته شود چون نان اور است دیه اش دو برابر مرد است
اینها عدالت خدا و آفرینش هستند
به همین دلیل شهادت دو زن در دادگاهها پذیرفته میشود و یک زن شهادتش ناقص است
از این رو گفتند در عقل هم نقصان دارد
نه اینکه شیمی و ریاضی و مهندسی و پزشکی را کمتر بفهمد
۱۳۹۷ Fakher در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۶:۲۲ دربارهٔ فردوسی » شاهنامه » منوچهر » بخش ۲۷:
در این بیت تهما به معنی قوی
یکی آفرین کرد سام دلیر
که تهما هژبرا بزی شاد دیر
و تهماسب به معنی دارنده اسب قوی
لهراسب و ارجاسب و گرشاسب قسمت اول کلمه اسب که به معنی دارندگان اسب امده
سیدزانیار شهیدی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۱۶ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب سوم در عشق و مستی و شور » بخش ۲۵ - مخاطبه شمع و پروانه:
چه زیبا عاشقی از زبان پروانه و شمع گفته !
منظور کلی شاعر در وادی عرفان است که پی عشق روی میسوزی اگر عشقت خالص به او نباشد و گرفتار بلا میشوی همچون بیشتر عرفا و شعرا
هرچند خودشون سوختن دوست دارن ، البته جریان قماربازی که میبازه و میگه ...!
عاقلان دانند که رسم عاشقی فقط در وصف اویست و بس !
بقول حافظ که رنجور میگه : اگر از احوال ما مخ بچگان با خبر شوند خرقه عارفی نستانند به هیچ
خودم کردمش هیچ
شیخ اجل همه اشعارش اینگونه است ولی کو خردمندی که بفهمد چی گفته ، همش پی فعولتن فاعلتن بحر متقارن و ...! درک کنید چی میگه ولی لازمش وادی عشقبازی عرفانیست که خیلی هم خطرناک و بقول شیخ اجل
سلسله موی دوست حلقه دام بلاست
هرکه در این حلقه نیست فارغ ازاین ماجراست
سیدزانیار شهیدی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۵ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی:
نگاه شاعر عارفانه و کلا جدا از این قصه قحطی در دمشق بود و تمثیل بود
سیدزانیار شهیدی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۵:۰۳ دربارهٔ سعدی » بوستان » باب اول در عدل و تدبیر و رای » بخش ۱۳ - حکایت در معنی رحمت با ناتوانان در حال توانایی:
کلا دوستان مفهوم شعر درک نکردن
ان کسی که در وادی عرفان باشد شمس قمر در جهان داند منظور شیخ اجل میفهمه !
رنگ زرد از غم بینوای دوستان بوده که گرفتارند نه... ! جور دیگر باید دید چشم هارا شست
برگ بی برگی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۴:۳۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۳۰:
به صوتِ بلبل و قُمری اگر ننوشی مِی
علاج کِی کنمت؟ آخرالدواء الکِی
بلبل و قُمری در اینجا استعاره از شخصِ حافظ است که با نغمه های آسمانیِ خود همچون طبیب و حکیمی الهی پیغام و شرابِ زندگی بخشی را که از عالمِ معنا میگیرد نثارِ جانهای خسته و زخم خورده می کند تا علاج یافته و به زندگی برگردند، در حقیقت نیز نسخه ای بهتر و مؤثر تر از صوتِ زیبای حافظ برای شفای دلِ انسان یافت نمی شود، در مصراع دوم می فرماید اگر به صوت و نغمه های داوودیِ حافظ و غزلهای شگفت انگیزش مِی ننوشی و تنها به لذت بردن از زیباییِ ادبیِ ابیات و غزل هایش بسنده کنی زخم هایی را که از خویشتنِ توهمیِ خود و دیگران خورده ای آنچنان عود کرده و تبدیل به دُمَل می شود که لاجرم باید بر آن زخم های عمیق داغ گذاشت و این آخر الدواء را هر طبیبی به عنوانِ آخرین معالجه و راهِ چاره بر می گزیند چرا که بسیار درد آور است. حافظ چگونگیِ درمان را به بیمار وا می گذارد و بدونِ تردید شرابِ حافظ اگر هم برخی اوقات به مذاق خوش نیامده و همچون حقیقت تلخ باشد بسیار گواراتر و بهتر از داغ گذاشتن بر روی دُملِ چرکینِ زخمها می باشد، البته اگر ما هم بصورتِ انفرادی و هم اجتماعی درد و زخمهایِ خود را بپذیریم و شرابِ شفابخشِ این طبیبِ عشق را هر روزه بنوشیم و دستورالعمل های او را مو به مو بکار بندیم جای امیدواری ست که ضرورتی برای الکِی نباشد.
طبیبِ عشق مسیحا دم است و مشفق لیک/چو درد در تو نبیند که را دوا بکند؟
ذخیره ای بنه از رنگ و بوی فصلِ بهار
که می رسند ز پِی رهزنانِ بهمن و دِی
حافظ در این بیت به ریشه یابی بو منشأ درد می پردازد چرا که انسان هنگامِ حضور در این جهان در سلامتِ کامل است، پس این زخم و درد از کجا بر او وارد شده است؟ درواقع انسان تا دورانِ نوجوانی هم در عینِ شادی و نشاط است و رنگ و بویِ بهاری چند سالی ادامه می یابد اما راهزنانِ بهمن و دِی یعنی اطرافیان که در زمستانِ عمرِ خود بسر می برند و پر از زخم و دردند بتدریج آنچنان این نشاط و شادی و سلامت را از او می ربایند بنحوی که جوان بزودی پژمرده و افسرده و پر از زخم و درد می شود، یعنی کودک و نوجوانی که در هُشیاریِ اصیلِ خود با درد و غم بیگانه است برای مثال با شنیدنِ دروغ یا بدگویی از اطرافیان و همچنین کینه ورزی و ناسزا گویی ها و دیدنِ رفتارِ مخربِ دیگران از قبیلِ حرص و طمع، خشم و خشونت و حسادت ها بتدریج رنگ و بویِ بهاریش رنگ باخته و بدون اینکه پاییز را تجربه کند یکسره واردِ زمستانِ عمرِ خود شده در زخم و درد و غم های خود در همان اوانِ جوانی پیر و پژمرده می گردد بنحوی که برخی حتی تا اعتیاد به انواعِ مخدرها و مشروباتِ الکلی پیش می روند. حافظ با در نظر گرفتنِ این مطلب که پیشگیری بهتر از درمان است از نوجوانان و جوانان می خواهد تا از این رنگ و بویِ بهاری هرچه می توانند بیشتر ذخیره کنند که در اینصورت گفتار و کردارِ راهزنانِ خسته و زخمیِ دِی و بهمن تاثیرِ کمتری بر آنان می گذارد.
چو گُل نقاب بر افکند و مرغ زد هو هو
منه ز دست پیاله، چه می کنی هِی هِی
نقاب افکندنِ گُل می تواند همان رسیدن به رشدِ عقلانی و جسمانیِ مطلوبی باشد که هو هو زدنِ مرغانی چون حافظ و مولانا را شنیده و تشخیص می دهد، هو هو ندایی ست که صوفیان هنگامِ سماع سر می دهند و به معنیِ هُوَ یا اوست که اشاره به معشوقِ الست دارد، پس حافظ که بخوبی می داند هُشیاری و خویشِ اصیل نوجوان و جوانی که هنوز توسطِ رهزنانِ بهمن و دی به تاراج نرفته است ندایِ هو هو و صوتِ نغمه سرایی چون حافظ را بخوبی از سرو صداهایِ ذهنی تمییز می دهد از او می خواهد تا با گرفتنِ اولین جامهای مِی پس از آن دیگر پیاله ها را بر زمین نگذارد و به کارِ عاشقی و باده نوشیِ خود ادامه دهد، چرا که از دست دادنِ پیاله همان و تولیدِ زخم و درد همان، پس بر چنین جوانی هشداری شدید داده و می فرماید هِی هِی؛ این چه کاری ست که می کنی؟ آیا از زخم های چرکینِ اطرافیان و دردمندان عبرت نمی گیری که پیاله های مِیِ بزرگان و عاشقان را بر زمین می گذاری؟
شکوه و سلطنت و حُسن کِی ثباتی داد؟
ز تختِ جم سخنی مانده است و افسرِ کِی
جوانی که صوتِ هو هویِ عارفان و صوتِ بلبل و قمری را بخوبی از عو عویِ سگان و گرگان تمییز می دهد هنوز دارای شکوه و سلطنت و حُسنِ یوسفیتِ خود است اما حافظ می فرماید این شکوه و تختِ سلطنتت پایدار نخواهد ماند چرا که " رهزنِ دهر نخفتست مشو ایمن از او /اگر امروز نبردست، که فردا ببرد" در مصراع دوم با مثالی ادامه می دهد که مگر نمی بینی از سلطنتِ جمشید و تاجِ کیکاووس اکنون فقط سخنی بر جای مانده است، یعنی که آگاه باش که بدونِ تردید نیرو و نشاط و سلامتِ دورانِ جوانی جایِ خود را به خزان و ناتوانی خواهد داد، پس در این اوجِ شکوهِ خود از مِیِ بزرگان و عارفان بنوش و بهره ببر و به این ترتیب با کارِ عاشقی جوانی را طِی کن و این به معنیِ قدر دانستنِ فصلِ بهارِ زندگی ست و هر کارِ دیگری جز این موجبِ پشیمانی و حسرت در سالهای پیری خواهد شد.
خزینه داریِ میراث خوارگان کفر است
به قولِ مطرب و ساقی، به فتویِ دف و نی
با پندهایِ ذکر شده در ابیاتِ پیشین محتمل است کسانی چنین پندارند که منظورِ حافظ از بیانِ این سخنان و از دست ننهادنِ پیاله پیرویِ جوانان از باورهای کهنه و موروثی می باشد که به نامِ دین به خوردِ او می دهیم، در حالیکه ما خود میراث خوارگانِ گذشتگانِ خود هستیم که جعلیات و خرافاتی را برای ما به ارث گذاشته اند و از نونهالانِ خود می خواهیم تا چنین اعتقاداتِ خرافی را که بسیار ارزشمند می دانیم در خزینهٔ ذهنِ خود پاس داری کنند و برای نسلهای پس از خود به ارث بگذارند، حافظ می فرماید این کُفر است که قولِ مطربِ الست یا خداوند است و بیانِ ساقی و بزرگانی چون مولانا و حافظ، و همچنین به فتوایِ دَف و نِی که آهنگِ کن فکانِ خداوندی ست، یعنی اگر کسی این باورهایِ چند هزار سالهٔ خرافی را همچون دیگر چیزهای ذهنی و جسمی در خزینه دل و مرکزِ خود قرار داده و از آنها پاسداری کند با کن فکانِ خداوندی چنین باورهایی نیز به زخم هایی عمیق مبدل میگردند که نتیجه اش کینه توزی و خشمی ست که منجر به جنگهای ویرانگر و دردآورِ بینِ باورمندان خواهد شد و سرانجام نیز چاره اش الکِی و داغ های دردآور است.
زمانه هیچ نبخشد که باز نستاند
مجو ز سِفله مروت که شیءِ لا شی
پسحافظ پیروِ سخنانِ قبلی می فرماید روزگار هر چیزی را که به انسان میبخشد موقتی ست و به رسمِ امانت به مردمان می دهد تا باز ستاند، از اموال و ثروت و مقام گرفته تا جوانی و زیبایی و نیروی جوانی و چنانچه گفته شد حتی باورهایِ سطحی و خرافی را به انسان می دهد تا با زخم و دردهایِ آن اشیاء انسان را در اندیشهٔ هو هو و شکوه و سلطنتی که داشت ببرد، پس ای جوان و انسانی که عشقِ اشیاءیچون ثروت یا باورها و یا نیروی جوانی و زیباییِ خود را در خزینهٔ دل و ذهنت قرار داده ای بدان که مروت و وفا جویی از زمانهٔ سِفله و پست خطاست که آن شیء و چیزی ارزشمند و شیء است که لا شیء باشد، یعنی نباشد و در دلِ تو جای خوش نکرده باشد، بعبارتی می توانی آنها را داشته باشی و از مواهبِ ثروت و جوانی و اعتقاداتِ حقیقیِ خود و همچنین از همسر و خانواده ات بهرمند باشی بشرطِ اینکه هر دَم آنها را لا کرده و بگویی که از جنسِ شیء و اجسام نیستی.
نوشته اند بر ایوانِ جنت الماوی
که هرکه عشوهٔ دنیی خرید وای به او
حافظ تمامیِ چیزهایِ این جهانی را که انسان شیء و دارایی قلمداد می کند عشوه و فریبِ دنیا می داند، یعنی این جهان با فریبندگی جاذبه هایی را به انسان نشان داده و با عشوه اش او را امیدوار می کند به سعادتمندی از آن چیزِ دنیوی، اما پس از دستیابی به آن جاذبه آن را باز می ستاند و یا شرایطی را مهیا می کند که بجایِ لذت بردن از مواهبِ بدست آمده درد و غم نصیبش شده و خسته و زخمی شود، پس حافظ میفرماید اگر خواهانِ جنت و مأوای آرامشِ این جهان هستی بر بلندایِ ایوانش نوشته اند که هر کسی این عشوهٔ دنیا را خریدار باشد وای بر او، یعنی که زخمی خواهد شد و اگر با مِیِ حافظ درمان نگردد سرانجامِ کارش به همان الکِی که بسیار درد آور است منتهی می شود.
سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست؟
بده به شادیِ روح و روانِ حاتمِ طِی
سخا یعنی سخاوتمند، پس بلبلی چون حافظ که سخاوتش بینهایت است در اینجا میفرماید از سخاوتِ او و شرابی را که به صوتِ خود به نیازمندان مینوشاند چیزِ زیادی باقی نمانده است تا سخن را طِی کرده و به اتمام برساند، پساز ساقیِ الست تقاضای شراب می کند تا ظرفش بار دیگر پر شود و آنگاه او نیز به مشتاقانی که به زخم های خود آگاهی یافته اند بنوشاند، تأکید دیگری بر اینکه هرچه بر زبان می راند از اوست، او که سخاوتمندیش الگوی بخشنده ای چون حاتمِ طایی ست که روح و روانش شاد باد و باید که به شادی و سلامتیِ او نوشید.
بخیل بوی خدا نشنود بیا حافظ
پیاله گیر و کرم ورز و الضمان علی
بیا یعنی آگاه باش و بخیل بوی خدا نشنود گویا ضرب المثلی در قدیم بوده است، پس ندایِ ساقیِ الست در گوش حافظ طنین می اندازد که مگر نشنیده ای بخیل بویی از خدا نشنود، پس پیاله هایِ مملو از شرابِ ناب را برگیر و کرامت ورزیده آنرا با سخاوتمندی در قالبِ شعر و غزل به دیگران بچشان تا ضرورتی برای الکِی و داغ نهادن بر زخم نباشد و بدان که خداوند ضامن است که از شرابِت کم نخواهد شد، و یا ضمانت می کند که زخم خوردگان با نوشیدنش علاج خواهند شد. شاید هم هر دو معنی مورد نطرِ حافظ بوده است.
حمیدرضا مومنی در ۱ سال قبل، سهشنبه ۶ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۰۰:۵۸ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴:
قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما _بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد تفسیر من بنده حقیر از این بیت اینگونست که:قد خمیده منظور همون خم شدن به منظور احترام و تعظیم عاشق بر معشوق. اینجا سهل به معنی کم ارزش بودن و در کل به نظرم عاشق میگوید: شاید احترام من برای تو کم ارزش و کم توجه باشه اما همین احترامی که من برای تو قائلم؛ باعث ایجاد حسادت آنها(دشمنات) به تو می شود و چششون از این حسادت مثل تیری به چشم سبب کوری میشه.
سینا cna در ۱ سال قبل، دوشنبه ۵ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۲۳:۴۳ در پاسخ به بیژن دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸:
یک نکته:
مُحتَسِب مقامی در ساختار دولتهای اسلامی بود که در رأس نهاد حسبه قرار میگرفت.
در دوره اموی و عباسی دامنه فعالیتهای آن به تدریج گسترش یافته و تقریباً تمام امور مربوط به امر به معروف و نهی از منکر را دربر گرفته بود.
( منبع: ویکیپدیا فارسی محتسب)
به عبارتی به نظر میرسه تو این بیت داره به محتسب اتفاقا اشاره میشه، شاعر داره به یک محتسب که در حال امر به معرف و نهی از منکر شراب خوردن است، میگوید که خرده نگیر که این جام شراب من از جام جم باارزشتر است.
محمد سلماسی زاده در ۱ سال قبل، چهارشنبه ۷ شهریور ۱۴۰۳، ساعت ۱۰:۴۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۳۰: