لغتنامهابجدقرآن🔍گوگلوزنغیرفعال شود

گنجور

 
حافظ

ای که بر ماه از خط مشکین نقاب انداختی

لطف کردی سایه‌ای بر آفتاب انداختی

تا چه خواهد کرد با ما آب و رنگ عارضت

حالیا نیرنگ نقشی خوش بر آب انداختی

گویِ خوبی بردی از خوبانِ خلخ شاد باش

جام کیخسرو طلب، کافراسیاب انداختی

هرکسی با شمع رخسارت به وجهی عشق باخت

زان میان پروانه را در اضطراب انداختی

گنج عشق خود نهادی در دل ویران ما

سایهٔ دولت بر این کنج خراب انداختی

زینهار از آب آن عارض که شیران را از آن

تشنه‌لب کردی و گردان را در آب انداختی

خواب بیداران ببستی وآن گه از نقش خیال

تهمتی بر شب‌روان خیل خواب انداختی

پرده از رخ برفکندی یک نظر در جلوه‌گاه

وز حیا حور و پری را در حجاب انداختی

باده نوش از جام عالم بین که بر اورنگ جم

شاهد مقصود را از رخ نقاب انداختی

از فریب نرگس مخمور و لعل مِی‌پرست

حافظ خلوت‌نشین را در شراب انداختی

وز برای صید دل در گردنم زنجیر زلف

چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی

داور داراشکوه‌ ای آن که تاج آفتاب

از سر تعظیم بر خاک جناب انداختی

نصرة الدّین شاه یحیی آن که خصم ملک را

از دم شمشیر چون آتش در آب انداختی

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۴۳۳ به خوانش افسر آریا
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
کوهی

زلف را تا بر مه رو در نقاب انداختی

مردم چشم مرا در صد حجاب انداختی

غوطه خوردم در سرشک خویش تا بینم تو را

چون ز خورشید رخت تابی در آب انداختی

سوختی دلهای مشتاقان در آتش ساقیا

[...]

فیض کاشانی

گه نقاب از رخ کشیدی گه نقاب انداختی

تهمتی بر سایه و بر آفتاب انداختی

گه نمائی روی و گه پنهان کنی در زیر زلف

زین کشاکش خلقرا در پیچ و تاب انداختی

بس نشانهای غلط دادی بکوی خویشتن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
افسر کرمانی

ای که اندر زلف مشکین پیچ و تاب انداختی

مشک در چین و تو چین در مشک ناب انداختی

آب دادی هی به چهر و تاب دادی هی به زلف،

تا که از آن آب و تابم زآب و تاب انداختی

کشور معموره دل را که دارالملک توست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه