دیدی که یار، جز سَرِ جور و ستم نداشت
بشکست عهد، وز غمِ ما هیچ غم نداشت
یا رب مگیرش ار چه دلِ چون کبوترم
افکند و کُشت و عزتِ صیدِ حرم نداشت
بر من جفا ز بختِ من آمد وگرنه یار
حاشا که رسمِ لطف و طریقِ کَرَم نداشت
با این همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت، هیچ کَسَش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکارِ ما مَکُن که چنین جام، جم نداشت
هر راهرو که ره به حریمِ درش نبرد
مسکین بُرید وادی و ره در حرم نداشت
حافظ بِبَر تو گویِ فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به بررسی مشکلات و ناامیدیهای عشق میپردازد. او میگوید که یار او به جز ظلم و ستم هیچ چیزی برایش نداشته و از وعدههایش سرپیچی کرده است. شاعر با دل شکسته از خدا میخواهد اونو تنبیه کند، اما در عین حال میداند که یار به او رحم نخواهد کرد. او به سختیهای زندگی و بیاحترامیهایی که از بخت بدش با آن روبهرو شده اشاره میکند و تأکید میکند که کسی که از این یار نازکدل رنج نبرده، در هیچ جا مورد احترام نخواهد بود. شاعر از ساقی درخواست میکند تا باده بیاورد و به محتسب بگوید که انکار نکند، چرا که این دردها و مشکلات هیچ زیبایی در زندگی او نداشته است. در پایان، حافظ به شدت انتقاد میکند از افرادی که بدون هنر و توانایی، خود را مدعی میدانند.
آخر دیدی که یار جز جور و ستم قصد دیگری نداشت؟ و دیدی که پیمان و عهد را شکست و بهحال ما ترحمی نکرد؟
یارب مگیرش و مجازاتش مکن، اگرچه دل کبوتر بیپناه و بیگناه من را کشت و حرمت کبوتران حرم را نیز نگه نداشت.
این جفا که بر من رفت از بخت بد من بود وگرنه یار اهل لطف بود و آیین و منش او از کرم دور نبود.
با اینهمه، هرکسی را که او خوار نکرد، هرجا که رفت محترم نشد.
ساقی بیار باده و به شحنه چیزی مگو و ما را انکار و رد مکن که جامی که ما میگیریم جمشید نداشت.
هر راهرو که به حریم درِ او راه نیافت بینوا و بینصیب بیابان پیمود و سختی کشید و به اندرون حرم راه نیافت.
حافظ، تو گوی فصاحت و سخن را ببر که مدعی و خصم نهتنها هیچ هنر نداشت بلکه حتی نمیدانست هنر و فصاحت چیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
هرگز گدای میکده از شاه غم نداشت
کز التفات پیر مغان هیچ کم نداشت
تنها نه من به خاک مذلت فتادهام
هرگز فلک بر اهل خرد جز ستم نداشت
دارم سفال کهنه میخانه پر شراب
[...]
هرگز دلم برای کم و بیش غم نداشت
آری نداشت غم که غم بیش و کم نداشت
در دفتر زمانه فتد نامش از قلم
هر ملتی که مردم صاحب قلم نداشت
در پیشگاه اهل خرد نیست محترم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۱ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.