گنجور

 
حافظ

راهی بزن که آهی بر سازِ آن توان زد

شعری بخوان که با او رَطلِ گران توان زد

بر آستانِ جانان گر سر توان نهادن

گلبانگِ سربلندی بر آسمان توان زد

قَدِّ خمیدهٔ ما سهلت نماید اما

بر چشمِ دشمنان تیر، از این کمان توان زد

در خانقه نگنجد اسرارِ عشقبازی

جامِ میِ مُغانه هم با مُغان توان زد

درویش را نباشد برگِ سرایِ سلطان

ماییم و کهنه دلقی کآتش در آن توان زد

اهلِ نظر دو عالم در یک نظر ببازند

عشق است و داوِ اول بر نقدِ جان توان زد

گر دولتِ وصالت خواهد دری گشودن

سرها بدین تَخَیُّل بر آستان توان زد

عشق و شباب و رندی مجموعهٔ مراد است

چون جمع شد معانی گویِ بیان توان زد

شد رهزنِ سلامت زلفِ تو وین عجب نیست

گر راهزن تو باشی صد کاروان توان زد

حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی

باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
غزل شمارهٔ ۱۵۴ به خوانش فریدون فرح‌اندوز
می‌خواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
غزل شمارهٔ ۱۵۴ به خوانش فاطمه زندی
همهٔ خوانش‌هاautorenew
غزل شمارهٔ ۱۵۴ به خوانش افسر آریا
غزل شمارهٔ ۱۵۴ به خوانش سعدا مصلحی
فعال یا غیرفعال‌سازی قفل متن روی خوانش من بخوانم
حافظ

همین شعر » بیت ۱۰

حافظ به حَقِّ قرآن کز شِید و زرق بازآی

باشد که گویِ عیشی در این جهان توان زد

سعیدا

خوش گفته این غزل را حافظ به حق قرآن

«باشد که گوی عیسی در این میان توان زد»

فیض کاشانی

لاف محبت او، بر قدسیان توان زد

از سوز شوقش آتش، در انس و جان توان زد

بر آستان مهدی، گر سر توان نهادن

گلبانگ سربلندی، بر آسمان توان زد

گر دولت وصالش، خواهد دری گشادن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
سعیدا

همت چو دست گیرد رطل گران توان زد

دامن کشان ز عالم سر در جهان توان زد

گر شحنه آشکارا منع مدام کرده

با یار خوش عیاری می را نهان توان زد

بردار دست همت پا بر طلسم خود نه

[...]

غبار همدانی

امروز اگر به سنگی مینای جان توان زد

فردا ز خُمّ هستی رطل گران ‌توان زد

ساقی به کف ندارم چیزی بهای مِی را

جز خرمنی ز دانش کآتش در آن توان زد

دنیا و آخرت را با عشق قیمتی نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه