گنجور

حاشیه‌ها

علی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۵۷ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۴۱:

این دوبیتی زیبا را محمود محمودی خوانساری با صدای جادویی خود، نیز خوانده اند. بسیار محزون و گوش نواز است.

پارسا در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۱۳ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۷۱:

شعری زیبا از مولانای جان که زبان را از بیان کمال بیت ها قاصر مینماید.

سلام در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۲:۰۸ دربارهٔ فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۶:

با سلام و تشکر از نوشنه هایتان
حاشیه های نوشته شده برای اشعار موجود در گنجور بسیار با ارزشن. مخصوصا برای افرادی که در زمینه شعر و ادب پارسی دانش چندانی ندارند.
لطفا در صورت امکان ، کل ابیات اشعار را بررسی کنید. نه فقط بعضی از آنها را.
این کار به افراذی مانند من کمک میکند تا بهتر کل شعر را درک کنند.

روفیا در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۶ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

سالار گرامی
چو نیک بنگری خواهی دید که آنجا که می خواهد زنی را بستاید رفتار یا گفتار او را مردانه می خواند!
تو گویی زن مزبور بر خلاف قاعده از جلد نادانی زنانه خود بیرون جهیده و چون مردان اندیشمند درست اندیشه و رفتار می کند!
ها ها ها...
راستی چه ادبیات مردسالاری داریم...

کوروش پاک فر در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۲۱ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴:

روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
بهر طلب طعمه پرو بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه ملکِ جهان زیر پر ماست
بـر اوج چو پرواز کنم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذرّه‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضای بد او گشت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا: «عجب است این که ز چوب است و ز آهن
این تیزی و تندیّ و پریدن ز کجا خاست
بر تیر نگه کرد و پر خویش بر آن دید
گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست
خسرو تو منی را زسر خویش بدر کن
بنگر به عقابی که منی کرد و چه ها خاست
شهر در چهار بیت از ناصر خسرو اسن که توسط دکتر پرویز ناتل خانلری تضمین شده است.

کوروش پاک فر در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۰۰:۱۷ دربارهٔ ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۴:

این شعر را در کتاب فارسی کلاس چهارم ابتدائی خواندیم و از بر کردیم.به یاد دارمزیر شعر نام دکتر پرویز ناتل خانلری درج شدهبود.در واقع شهر ناصرجسرو همان چهار بیت است که توسط دکتر خانلری تضمین شدهاست.
تاآنجا که حافظه یاری می کند، شعر به این قرار بود:
روزی ز سر سنگ عقابی به هوا خاست
بهر طلب طعمه پرو بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه ملکِ جهان زیر پر ماست
بـر اوج چو پرواز کنم از نظـر تــیز
می‌بینم اگر ذرّه‌ای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشّه بجنبد
جنبیدن آن پشّه عیان در نظر ماست
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که از این چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضای بد او گشت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا: «عجب است این که ز چوب است و ز آهن
این تیزی و تندیّ و پریدن ز کجا خاست
بر تیر نگه کرد و پر خویش بر آن دید
گفتا زکه نالیم که از ماست که بر ماست
خسرو تو منی را زسر خویش بدر کن
بنگر به عقابی که منی کرد و چه ها خاست

امیر در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۳۴ دربارهٔ عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۰:

در این غزل انجه که زیباست پارادکس و متناقض نماهایی است که در ان عاشق همزمان هم می نالد هم گلایه میکند هم دلبری میکند هم دلفریبی .
تو گویی معشوق همه ناز است و عاشق همه نیاز .
ترکیب دل بر سر جان بسیار زیباست که نظیر انرا دیگری نگفته است . این غزل شناسنامه عطار است . خروشی است از ته دل بر سر جان .
نامد گه ان اخر کز پرده برون ایی ؟ یاد اور داستان ابراهیم است انجا که از خدای خود میخواهد قیامت را نشانش دهد تا بلکه ارام گیرد . یا انجا که موسی خواستار دیدار میگردد .
گویی از جایی به بعد در این غزل عطار توسط شخصی دیگر مورد پند و نصیحت قرار میگیرد ای پیر مناجاتی ... تا بیت اخر اما از که ؟
او که خود را رسوای جهان می خواند اکنون به بی نام ونشان شدن ترغیب میشود .
دل در غم عشق تو رسوای جهان تا کی ؟
اما
گر عاشق دلداری ور سوخته یاری بی نام ونشان می رو ...
غزل بسیار زیباییست و ترانه و تصنیف شنیدنی استاد شجریان بی اختیار اشک از چشمان شما جاری میکند .

سالار در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۲۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۴:

سعدی در بزرگی زن هم شعر گفته:
یکی طفل دندان برآورده بود پدر سر به فکرت فرو برده بود
که من نان و برگ از کجا آرمش مروت نباشد که بگذارمش
چو بیچاره گفت این سخن پیش جفت نگر تا زن او را چه مردانه گفت
مخور هول ابلیس تا جان دهد همان کس که دندان دهد نان دهد.
از طرفی دیگر شاید منظور استاد سخن از "زنم" به صورت وجه فعلی باشد. یعنی جور دوست را مثل شراب سر می کشم: شراب زدن.
به دو بیت بعدی نگاه کنید
شراب خورده ساقی ....

هادی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۳:۰۵ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۹:

در پاسخ به کسرا:
در بیت "سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی... "
منظور این است که سعدی نمی تواند شیرین سخنی یار را بسنجد
منظور شیرین سخنی خود سراینده نیست .

محمد علی رحیمی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۲۳ دربارهٔ فایز » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۰۵:

با سلام و احترام
بیت اول مصرع دوم به نظر می‌رسد «فراق یار دامانم گرفته» درست است
یعنی به جای «یا»، «یار» درست است

بهرام سپاسگزار در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۲:۰۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۹:

با سلام و مهر؛
اجازه می خواهم اشاره یی داشته باشم، در مقام توضیح، اگر نگویم تفسیر، بر بیتِ؛
«شمع را باید از این خانه برون بردن و کشتن
تا که همسایه نداند که تو در خانه ی مایی»
رسم بوده است و هنوز هم هست، که با چراغی در دست؛ چراغ موشی، پیه سوز یا شمع در حباب در شمعدان، اگر که هوا به تاریک باشد و شب از راه رسیده باشد، به هنگام آمدن یا رفتن میهمان، به پیشباز با به بدرقه می رفته اند و می رویم هنوز. «شاخ نبات» آمده به حریم، به خلوت شیخ و حالا در لحظه؛ که روشنایی روز رفته و شب از راه رسیده و «شاخ نبات» آمده به خانه و در دل دارد که نرود و شب را تا به سحر در خلوت بماند. شیخ، شمع را (چراغ را) برمی دارد و به منظور بدرقه ی میهمان از خانه بیرون می آید. همسایه دارد در روشنایی شمع، شیخ ما را می بیند که دارد میهمان را در روشنایی شمع بدرقه می کند. (آمده بوده از شیخ مسئله یی بپرسد و این رسم بوده است در آن روزگار). و حالا دارد برمی گردد. شیخ او را در روشنایی شمع، به رسم ادب و حرمت، تا پیچ کوچه بدرقه می کند، در کنج کوچه شمع را می کشد (شمع را فوت نمی کنند، با مرطوب کردن دو انگشت شست و اشاره «می کشند»، در اصطلاح، خاموش کردن شمع را «کشتن» می گویند. حالا، در تاریکی هوا، دوتایی باهم و دست در دست هم، سرمخفی، برمی گردند دو باره به خلوت خانه.

رضا در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۸ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۰۵:

نبود هیچ کسی را ز دل و دیده سلامت

... در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۵۵ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۳:

شاد باش ای عشق خوش سودای ما...

جمشید در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۱:۰۳ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۰:

برزگان اشتباه است تصحیح شود

سعید سلطانی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۳۱ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳:

بی نهایت زیبا و تاثیرگزار ...
درود بر روان جناب سلمان ...

سعید سلطانی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۲۸ دربارهٔ سلمان ساوجی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷:

بیت هفتم مصرع اول (( را )) جا افتاده.
ای که می گویی مشو دیوانه زلفش ((را)) بگو

سعید سلطانی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۲۰:۰۳ دربارهٔ شیخ بهایی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

باقی همه خویشتن پرستند ...

بهزاد پاکروح در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۸:۳۲ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب هشتم در آداب صحبت » حکمت شمارهٔ ۳۰:

لطفا واژه ی پایانی بیت دوم را به صورت "میرانم" اصلاح کنید.
منطور فعلِ راندن نیست، منظور "میراندن" است و "میرانم" در این جا به معنی "مرا بمیران" است.

سیامک زینلی در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۷:۳۳ دربارهٔ شاه نعمت‌الله ولی » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱ (مهدی نامه):

خیلی متشکرم محمد جان. این حاشیه که ظاهرا با قلم آبی نوشته شده است جزو کتاب نیست و معلوم نیست چه کسی با چه منظوری این کتاب خطی ارزشمند را لکه دار کرده است! البته همین حاشسه نویسی ناشیانه هم تفاوت های اساسی با قصیده بالا دارد! و خود می تواند منشا سوالات بسیار دیگر باشد از جمله اینکه نامی از مهدی در ان ندیدم. باز هم سوال اساسی برجاست. قدیمی ترین سندی که این اشعار را که بسیار معروف هستند را نشان دهد کجاست؟ همه می گویند مال ما اصل است ولی سندی برای ان ارائه نمی کنند . بعد هم برای خود می نشینند حساب و کتاب می کنند و ابجد می اندازند و این تفسیر های خنده اور را می نویسند. حقیقتش را بخواهی از عالم درویشی بی بهره نیستم و مطالعات روانشناسی و اسپریچوالیزم دارم و با مبانی علمی و روحی پیشگویی اشنایی دارم. و پیشگویی هایی نیز برای خودم اتفاق افتاده است ولی دستکاری در اشعار عارف نامدار ایرانی خیانت است. چسباندن پلید ترین و دروغگو ترین حاکمان به او اهانت به شاه نعمت اله است. حالا باز هم تکرار می کنم که این اقایان محترم بجای تفسیر های کذا بگردند و سندیت برای ادعای خود نشان دهند. دوستی در بالا در رد این اشعار ادرس مجمع الفصحا را داده بود ولی من در صفحه 45 جلد دوم چیزی نیافتم. ممنون خواهم شد اگر ادرس دقیق تری بدهند.

nabavar در ‫۸ سال و ۲ ماه قبل، شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶، ساعت ۱۴:۴۴ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶:

آقای رامین علایی
این چگونه ادبیاتی ست ؟
میشه کسی این جمله ها را برای من توضیح بده
”نشانه های ارتباط عمودی و افقی معنایی در غزل را بسیار زیبا پایش نموده اند“.
یا
”خیلی دلالت معنایی مناسبترین را دارد“.
سپاسگزار میشم

۱
۳۳۳۲
۳۳۳۳
۳۳۳۴
۳۳۳۵
۳۳۳۶
۵۴۶۷