دست از طلب ندارم تا کامِ من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید
بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآید
از حسرتِ دهانش آمد به تنگ جانم
خود کامِ تنگدستان کی زان دهن برآید
گویند ذکرِ خیرش در خیلِ عشقبازان
هر جا که نامِ حافظ در انجمن برآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از حافظ به تَبَار در پی رسیدن به عشق و معشوق میپردازد. شاعر میگوید هرگز دست از طلب برنمیدارد تا به آرزوی خود برسد؛ یا اینکه به وصال معشوق برسد یا جانش از تن خارج شود. او از حالت درونی خود میگوید که حتی بعد از مرگ هم حرارت عشق درونش باقی مانده و از کفن او دود برمیآید. شاعر خواستار آن است که معشوق خود را نشان دهد تا دیگران نیز به حالت حیرت بیفتند و به فریاد درآیند. او از حسرت و ناامیدی ناشی از ناتوانی در رسیدن به عشق خود سخن میگوید و در نهایت از محبوبش میخواهد که با نامش در محافل عشق سخن به میان بیاید.
هوش مصنوعی: هرگز از خواستهام دست نمیکشم تا زمانی که به آرزوهایم برسم. یا به محبوبم خواهم رسید، یا اینکه جانم از بدنم جدا خواهد شد.
پس از مرگم، قبرم را باز کن و ببین هنوز آتش عشق درونم شعله ور است و هرگز خاموش نخواهد شد و این آتش نمایان است
هوش مصنوعی: رویت را نشان بده تا مردم شیفته و متعجب شوند، و لبهایت را بگشا تا صداهای شادی و ناامیدی از مردان و زنان به گوش برسد.
هوش مصنوعی: جان به لب رسیده و در دل حسرتی سنگین است، زیرا از لبانش هیچ لذتی نصیبش نشده است. در چنین حالتی، جانش به زودی از بدنش جدا خواهد شد.
هوش مصنوعی: از حسرت نسبت به سخنانی که او میتواند بگوید، روح و جانم به شدت درگیر و پریشان شده است. این افراد که دل و دماغی ندارند، چگونه میتوانند از این گفتهها بهرهمند شوند؟
هوش مصنوعی: میگویند زمانی که نام حافظ در محافل عشق و عاشقی بر زبان میآید، همه از خوبیها و یاد او صحبت میکنند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
میخواهید شما بخوانید؟ اینجا را ببینید.
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
همین شعر » بیت ۳
بنمای رخ که خَلقی والِه شَوَند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
از روی نو خط یار هر جا سخن برآید
گرد از بهار خیزد دود از چمن برآید
گردند از خجالت سیمین بران قبا پوش
آنجا که یوسف مااز پیرهن برآید
هر چند گفتگو را نازک کند لب او
[...]
صد جامه پوشد از شرم، سرو خجسته قامت
جایی که آن سهی قد، از پیرهن برآید
میدان شناس داغم، مردآزمای شورش
از عهده دل من، کی سوختن برآید؟
نیش وطن دلم را نوش است در غریبی
[...]
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانم یا جان ز تن برآید
بنمای رو که جانها گردد فدای رویت
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید
هر قوم راست راهی، شاهی و قبلهگاهی
[...]
از حقهٔ دهانش هر گه سخن برآید
آب از عقیق ریزد دُرّ از عدن برآید
از شوق صبح تیغش مانند موج شبنم
گلهای زخم دل را آب از دهن برآید
از روی داغ حسرت گر پنبه باز گیرم
[...]
زان شمع گلعذاران، هرجا سخن برآید
پروانه از چراغان، مرغ از چمن برآید
گر طره برفشاند، آن عنبرین سلاسل
شوریده سر به بویش، مشک از ختن برآید
در هر زمین که گردد، میراب عشق، دهقان
[...]
معرفی ترانههای دیگر
تا به حال ۳۰ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.