گنجور

حاشیه‌ها

علیرضا در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۲:۱۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۵۹ - داستان آن کنیزک کی با خر خاتون شهوت می‌راند و او را چون بز و خرس آموخته بود شهوت راندن آدمیانه و کدویی در قضیب خر می‌کرد تا از اندازه نگذرد خاتون بر آن وقوف یافت لکن دقیقهٔ کدو را ندید کنیزک را به بهانه به راه کرد جای دور و با خر جمع شد بی‌کدو و هلاک شد به فضیحت کنیزک بیگاه باز آمد و نوحه کرد که ای جانم و ای چشم روشنم کیر دیدی کدو ندیدی ذکر دیدی آن دگر ندیدی کل ناقص ملعون یعنی کل نظر و فهم ناقص ملعون و اگر نه ناقصان ظاهر جسم مرحوم‌اند ملعون نه‌اند بر خوان لیس علی الاعمی حرج نفی حرج کرد و نفی لعنت و نفی عتاب و غضب:

نکته ای که مناسب است به بهانه این شعر به آن توجه کنیم این است که سانسور کردن در زندگی ما نهادینه شده...
چرا بعضی از دوستان فکر میکنند که مولانا نباید از برخی الفاظ در اشعارش استفاده کند ؟
چرا اگر مولانا چنین داستانی را روایت کند لب میگزیم و برایمان قابل قبول نیست و به او نسبت های ناروا وارد میدانیم ؟
اگر قرار باشد که چنین داستان هایی را سانسور کنیم ، اول باید سراغ قرآن برویم.
داستان یوسف و زلیخا را از قرآن بردارید ، داستان قوم لوط را از قرآن حذف کنید...
به نظر شما آیا میتوان خانه ای ساخت که بدون توالت باشد ؟
اگر خانه ای بسازید که بدون توالت باشده چه فاجعه ای رقم زده اید ؟
اتفاقا یکی از نکاتی که کمال و واقعیت گرایی مثنوی را نشان میدهد همین است که حضرت مولانا داستان را همان گونه واقعا بوده تعریف میکند ، در داستان های مولانا شخصیت ها واقعی ترسیم شده اند ، هیچ زنی با چادر و روسری به رختخواب نمیرود.
برخی رفتارها و غرایز آدمی چنان در ذهن ما منفور و قبیح ساخته شده است که حتی نمیخواهیم بپذیریم که وجود دارند.
در حالی که هر رفتار و غریزه ای در انسان به مقدار تعادل نشانه سلامت است.
همانطور که خوردن و آشامیدن نیاز است و کمتر و بیشتر از اندازه موجب بیماریست ، رفتارهای جنسی نیز به اندازه و در تعادل نشانه سلامتی است و کمتر یا بیشتر از حد تعادل میتواند موجب ضرر و خسارت و بیماری گردد.
همینطور صحبت کردن و نظر دادن و شاید نقد کردن از آن هم به اندازه و در جای خود نشانه سلامت است.
گروهی خود را حتی پاک تر و منزه تر از خدا میدانند...
خود خدا در قرآن داستان هایی بیان میکند که به ظاهر جریانات عادی جنسی در آن برقرار است ، اما برخی چنین داستانی را در شاهنامه یا در مثنوی نمیتوانند بپذیرند.

 

سیدمحمد امیرمیران در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۱:۲۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۹ - طوطی قناد:

با سلام ، بنظر می رسد که این بیت شاه بیت این غزل باشد : جوانی ای بهار عمر ای رویای سحر آمیز تو هم هر دولتی بودی چو گل بازیچه بادی احسنت

 

karim sadati در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۹:۲۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷:

این غزل زیبای سعدی با تصنیف بسیار زیبای سلسله موی دوست استاد شجریان در آلبوم یاد ایام و هماهنگی نوازنده ها در این اثر واقعا شنیدنی است. همچنین ادا کردن درست شعر توسط استاد ستودنی است.

 

مزدک در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۳۹ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰:

با سلام
معنی بیت اخر:
انقدر ضعیف شده ام که دیگر ناله هم نمیکنم و این سکوت من باعث شده مردم گمان کنند من از دوست خرسندی دارم در حالی که من در غم هجران چنان میسوزم که حتی صدای ناله ام هم در نمی اید.اینکه از دوست خرسندی ندارد به معنی بی رضایتی از دوست نیست.سعدی از خود گله داره نه از دوست.

 

امامعلی imamali.arabameri@gmail.com در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۸:۱۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵:

دل می رود زذستم صاحبدلان خدارا
بوی حلیم و روغن افزاید اشتها را
دکان جاسم امروز طبخ حلیم کرده
هان ای چلوکبابی معذور دار مارا
آرامش دو گیتی تفسیر این دو حرف است
بعد از حلیم چایی ..بعد از چایی مدارا ( سیگارا)
به یاد استاد فقید دکتر مهدی غفرانی

 

میلاد در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۱۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۸۰۱:

وزن شعر ایرادی نداره
و در رباعی نیاز نیست هر بند بر یک وزن باشد
میتوان 4 بند را به 4 وزن از اوزانِ مربوط به رباعی نوشت
به فُور در کاراهایِ ابوسعید ابولخیر میشه دید

 

Ha_Af در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، چهارشنبه ۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۰۱ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ غزلیات » غزل شمارهٔ ۲ - مناجات:

سلام دوستان
این شعر استاد شهریار و کلماتی که در آن بکار رفته بود ازجمله ((پاک بازا )) و یا ((دیده خون فشان)) و ... مرا یاد یک شعر از عراقی و خصوصا دو بیت آن انداخت:
ز دو دیده خون فشانم زغمت شب جدایی
به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم
درود بر عاشقان حقیقت دوست

 

رضا ساقی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۴۰ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۶:

صبح است ساقیا قدحی پرشراب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
این غزل یکی اززیباترین ودلنشین ترین غزلهای خواجه هست که با مضامین ناب، عبرت انگیز واندیشه زابه ماتلنگرمی زند تا بیش از پیش به ناپایداری زندگانی وفانی بودنِ دنیا توجّه کنیم دَم راغنیمت شمرده وایّام زندگی را باعیش وشادمانی بگذرانیم. آنها که حقیقتِ باده نوشی حافظ رابدلیل داشتن تعصّبات مذهبی برنمی تابند وهمچنان اصراربر برداشتهای عرفانی ازتمام غزلیّات خواجه رادارند براین باورند که این غزل نیزدارای مفاهیم عرفانی بوده و"ساقی وساغر وشراب وعیش ونوش" دارای بار معنایی مجازی هستند. آنهابراین باورند که دراینجا "ساقی" کنایه از خداوند! ، شراب کنایه ازنور وآگاهی ومعرفت وقدح نیزکنایه ازدل آدمیست! این دسته ازحافظ دوستان وحافظ خوانان برای اثبات ادّعای خویش ازابیاتی مانند:
مستی عشق نیست درسرتو/ روکه تومست آب انگوری وابیاتی دیگرازاین دست بهره گرفته وبردرستی برداشت خویش پای اصرارمی فشارند.
درپاسخ به این دسته ازحافظ خوانان محترم باید گفت که حافظ به مددنبوغ وذوق خارق العاده ی خویش، میکده ای بنا نهاده که درطاقچه ها وویترین آن انواع شرابهای رنگارنگ باطعم های گوناگون شامل: ( شراب عشق،شراب آگاهی،شراب محبّت،شراب چشم،شراب لعل لب، شراب انگوری مردافکن و.....) وجودداردومشتریان می توانند به فراخورذائقه ی خویش ازآنهانوش جان کنند.
دردیوان حافظ معنای "شراب وساقی وساغر" درهرغزل ودرهربیت متفاوت و متناسب باواژگان مجاور معنامی پذیرند ودایماًمتغیّراند. چنانکه "ساقی" گاه به معنای شراب دهنده،گاه به معنای معشوق زمینی وگاه کنایه ازخداوندمتعال است. اگرحافظ درغزلی به مخاطبِ کلام خویش می فرماید : "روکه تومست انگوری" مربوط به همان غزل ومتناسب باموضوع سخن درهمان غزل است. نمی توان بااستناد به آن بیت یابیتهای دیگر در سایر غزلها، جنس سایرشرابها را تعیین وتشخیص داد. بنابراین معنای واژه ی "شراب" وحقیقی بودن یا مجازی بودن آن درهریک ازابیات را تنها بانظرداشتِ واژگان مجاورمی توان تشخیص داد نه بااستنادبه غزلهای دیگرکه درموضوعی متفاوت ودرزمانی دیگروبه مخاطبی خاص سروده شده است.
دراین غزل اگر"ساقی" راخداوند فرض کرده وشراب را به معنای دانش ومعرفت درنظربگیریم یک معنای غیرقابل درک ،نابخردانه وخنده آور به این شرح بدست خواهدآمد:
"صبح است خدایاکاسه ی دل وجام جان ماراباشراب نورمعرفت ودانش پرکن چرخ فلک بی وقفه می چرخد وزمان درحال گذراست درنگ مکن شتاب کن" !!
آخرکدام عارف وفرزانه در محضر کبریایی خداوند اینچنین گستاخانه وبی ادبانه سخن می گوید؟ آیابراستی حافظ که خداوندگار بی بدیل عرصه ی ادب ورزی و سخنوریست به خوداجازه می دهد درمحضر پروردگار خویش با این ادبیّات سخن بگوید؟ اصلاًچه لطفی دراین سخن نهفته که حافظ به خداوندکه خودخالق این چرخ فلک است بگوید: دورفلک درنگ ندارد شتاب کن؟ مگر خداوند از سرعت چرخی که خود خلق کرده بی خبراست که حافظ لازم دیده با یادآوری سرعتِ چرخش روزگار، خداوندراتحت تاثیرقراردهد و به تعجیل وشتاب درانجام درخواستش وادارد؟
البته روشن است که ذات کلام حافظ دراین بیتِ موردبحث، نشانه ای ازگستاخی نداشته وکاملاًعاری ازبی ادبیست لیکن مخاطب سخن وقتی به خطا، خداوند فرض گرفته شود درآنصورت کلام رنگ گستاخی به خودگرفته جسارت آمیز وخارج ازادب وناشایست می نماید.
اگرازمنظرسخن شناسی به مصرع دوّم نگاه کنیم درمی یابیم که نوعی تذکّر درپس زمینه ی کلام به چشم می خورد وهمزمان بادریافت معنی، تلنگر بیدارباشی نیزبه شانه ی دل شنونده واردمی گردد که هان به خودآی تعلّل تابه چند؟ حافظ دراینجابالطافت حافظانه ای نرم ونازک، به ساقی وکارگر میخانه نهیب می زند که تعلّل مکن ای ساقی! دورفلک که مانند تودرنگ وتعلّل نمی کند هان بشتاب که زمان درگذراست. لذا این کلام ِ تذکّرآلود وتلنگرانه را نه تنهاحافظ ونه تنها هیچ عارفی دیگر بلکه هیچ عامی بیسواد نیز به خداوند نمی تواند بزند چون این کلام برای همنوعان است وبرای خداوندناروا وبی معنی محسوب می گردد.
آنان که اصراربرچنین برداشتهای شخصی (به ویژه دراین بیت موردبحث) دارند ومعتقدندکه هرکس حق داردبه فراخور دانش وفهم خویش برداشت معنانماید بی تردید دانسته وندانسته جفای عظیم درحق خداوند، جفا در حق عرفان ومعنویّت وصدالبته ستمی نابخشودنی درحق حافظ عزیز روامی دارند وبااین برداشت لطایف وظرایف شعر را بکلّی پایمال می سازند.
معنی بیت:ساقیاصبحی دیگراز راه فرارسیدبرخیز ومِی به ساغرکن که دورفلک لحظه ای توقّف ندارد وملاحظه ی تعلّل مارانخواهدکردبشتاب که زمان درحال فوت شدن است بشتاب.
صبح است وژاله می چکد ازابربهمنی
برگِ صبوح ساز وبده جام یک منی
زان پیشتر که عالم فانی شود خراب
ما را ز جام باده ی گلگون خراب کن
معنی بیت: ای ساقی بشتاب تادنیا به فنانرفته وویران نشده، مارابا شراب گلرنگ مست وازخودبیخودکن. حال که دیریازود دنیای فانی ویران خواهدشد بهترآن است که ما باشراب ویران گردیم چراکه خراب شدن باشراب گنجی(مستی)به دنباله دارد امّا خراب شدن بادنیای فانی جزویرانی هیچ سودی ندارد.
بیا بیا که زمانی به می خراب شویم
مگررسیم به گنجی دراین خراب آباد
خورشیدِ می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن
خورشید مِی: می به سبب زلالی ونورانی بودن به خورشیدتشبیه شده است. ازآن رو که هردو گرم کننده وروشن کننده هستند. بااین تشبیه زیبا حافظ ناب ترین مضمون درموردِ شراب رانیزخَلق کرده است مضمونی که خَلق آن ازعهده ی هرشاعری برنمی آید وفوت وفن آن تنهادرانحصارخواجه ی شیرازاست.
برگ: ساز و نوا،سامان اسباب، توشه
عیش: خوشگذرانی،خوشی وشادمانی
صبح است وخورشید بردمیده وهرکس بادمیدن آفتاب، ازخواب برمی خیزد وبه دنبال کسبِ روزی واسباب معیشت روان می گردد امّا درنظرگاه رندان باده نوش که به دنیا ازدریچه ی خوشباشی می نگرند خوشی وشادخواری ازواجب ترین کارها می شمارند ماجرای معیشت متفاوت است. خورشیدِ رندان باده ی نورانیست که ازشرق ساغرطلوع می کند آنها نه بدنبال کسب روزی بلکه به دنبال کسبِ اسبابِ عیش وعشرت ترک خواب می کنند. حافظ دراین مضمون ناب، ناپایداری وبیهودگی دنیارابرجسته نموده ومارابه اهمیّتِ خوشباشی دررسیدن به خوشبختی دلالت کرده است. خوشدلی وشادمانه زیستن مهمّترین نیاز بشر مانند نیاز به غذاهست که ضرورتی اساسی برای ادامه ی حیات و سلامت جسم و روان انسان است. ارسطو می گوید: "شادمانی نتیجه ی پروراندنِ عالی‌ترین صفات و خصایص انسانیست"
بنابراین بی دلیل نیست که حافظ این همه مارا به عیش وعشرت وشادزیستن توصیه می کند تنها انسان شاداست که زودترازانسان عبوس وتندخو به داد دردمندان برسد وبه همنوع خویش کمک کند، انسان شادمان بهترازعبوس بندگی می کند ودریک لحظه می تواند شادی رابه دیگران هدیه دهد موفّقیّت درسایر امورات زندگی درگِرو شادمانه زیستن است وحافظ این پیام آورعشق ومحبّت وشادمانیست که بی وقفه مارابه عیش وعشرت دعوت می کند.
معنی بیت: آفتاب گرم و نورانی باده ازشرق پیاله طلوع کرد اگربه دنبال کسبِ سازوکارشادمانه زیستن وبه دست آوردن ره توشه ی زندگانی هستی برخیز وخواب راترک کن.
چوآفتاب می ازمشرق پیاله برآید
زباغ عارض ساقی هزارلاله برآید
روزی که چرخ از گِل ما کوزه‌ها کند
زنهار کاسه ی سر ما پرشراب کن
زنهار: به هوش باش
معنی بیت: پس ازمرگ، ای ساقی، روزی که کالبد ما تبدیل به خاک شد وروزی که چرخ فلک قصد کرد ازخاک ما کوزه هابسازد به یادداشته باش لطف کن درون کاسه ی سرماراپرازشراب کن
خیزودرکاسه ی سرآب طربناک انداز
پیشترزانکه شود کاسه ی سرخاک انداز
ما مرد زهد و توبه و طامات نیستیم
با ما به جام باده صافی خطاب کن
طامات: پریشان گویی وسخنان ادّعاآمیز. بعضی از صوفیان درحالت رقص وسماع سخنانی برلب می آورند که به ظاهر پریشانگویی وگزافه وادّعاست. آنها چنین وانمودمی کنند که دراثرزهدزیاد وتوبه وتقوا به این درجه رسیده اند درحالی که اغلب گزافه وکذب است وبرای خودنمایی وفریب دیگران مطرح می شود. (مثل: من به حق واصل شده ام،من می توانم مریضاراشفابدهم یاکارهایی که ادّعای کارهایی که بنظرغیرممکن می نماید)
خطاب کن: سخن بکو
معنی بیت: ما اصلاًاهل توبه وزُهد نیستیم چه رسد به اینکه سخنان ادّعا آمیزی برزبان برانیم مااهل عیش وعشرت وباده نوشی هستیم لطف کنید باما ازجام وباده ی زلال سخن بگوئید نه اززهد وتوبه وطامات
کارصواب باده پرستیست حافظا
برخیزوعزم جزم به کار صواب کن
صواب: درست ،راست
باده پرستی: پیوسته وبااشتیاق باده نوشیدن وهمیشه مست بودن، دوست داشتن باده وایمان به اینکه باده می تواند زنگارغم وغبارغصّه ازدل بزداید ومستی وراستی وشادمانی ببارمی آرد.
عزم: اراده، تصمیم.
جزم : استوار،قطعی
معنی بیت: ای حافظ درست ترین کاردرزندگانی باده نوشی ودوست داشتن وایمان آوردن به باده هست باده می تواند زنگارغم وغبارغصّه ازدل بزداید ومستی وراستی وشادمانی ببارمی آرد بنابراین برخیز واراده ی خویش رامستحکم کن وپیوسته باده بنوش تادرونت ازرنگ وریا پاک گرددوبه مسنی وراستی برسی.
تاکید به باده نوشی وباده پرستی درراستای تقابل با زهد فروشان ریاکاراست هم آنهاکه باده را که زایل کننده ی منیّت وصفادهنده ی دل است نجس می پندارند وازآن دوری می کنند درحالی که ازریا ونیرنگ وتظاهر که پلیدی وپلشتی وناپاکی می آورد دوری نمی کنند. حافظ باده نوشی را هزارباربهتراززهدفروشی می داند ومی فرماید:
باده نوشی که دراو روی وریایی نبُوَد
بهتراززُهدفروشیست که باروی وریاست

 

سامان خادمی در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۲۷ دربارهٔ نظامی » خمسه » اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه » بخش ۴۷ - انجامش روزگار سقراط:

استاد ایرج رحمانپور نام اهنگ رود

 

کمال داودوند در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۲۰ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » رباعیات » رباعی شمارهٔ ۳۳۲:

7477

 

۷ در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۳:۱۹ دربارهٔ باباطاهر » دوبیتی‌ها » دوبیتی شمارهٔ ۱۹:

شعر سعدی و فردوسی:
بیت:سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
که از بوستان است و حکایت 14 از باب دوم

یکی سیرت نیکمردان شنو
اگر نیکبختی و مردانه رو
که شبلی ز حانوت گندم فروش
به ده برد انبان گندم به دوش
نگه کرد و موری در آن غله دید
که سرگشته هر گوشه‌ای می‌دوید
ز رحمت بر او شب نیارست خفت
به مأوای خود بازش آورد و گفت
مروت نباشد که این مور ریش
پراکنده گردانم از جای خویش
درون پراکندگان جمع دار
که جمعیتت باشد از روزگار
چه خوش گفت فردوسی پاک زاد
که رحمت بر آن تربت پاک باد
میازار موری که دانه‌کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل
مزن بر سر ناتوان دست زور
که روزی به پایش در افتی چو مور
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن
نبخشود بر حال پروانه شمع
نگه کن که چون سوخت در پیش جمع
گرفتم ز تو ناتوان تر بسی است
تواناتر از تو هم آخر کسی است
و اما درباره بیت دوم که بر سر آن اختلاف است و در گنجور هم نیست و از زبان ایرج به برادرش تور است که آهنگ کشتن او دارد.
فریدون را سه پسر بود; سَلم، تور و ایرج که کهترین بود و دلیرترین فریدون قلمرو پادشاهیش را میان آنها پخش و بخش کرد،روم و خاور از آن سلم ، ترک و چین از آن تور و ایران و عربستان سهم ایرج شد.
سلم و تور،به سهم خویش بسنده نکرده و بر فریدون پیر خرده گرفته،پیکی را روانه کرده و به او پیام دادند که
نجستی جز از کژّی و کاستی
نکردی به بخش اندرون، راستی
و تو دو پسر بزرگتر را بر پسر کوچک برتری دادی و نزدیک خود نگهداشتی و ما دو بزرگتر را دک و به جاهای دور فرستادی و تهدید کردند که لشکری گرزدار فراهم میکند و از ایران و ایرج دمار برآرد.
فریدون با اینکه از رفتار دو پسر خود خشمگین شده بود با فرستاده آنها به نرمی رفتار کرد و آن دو را پند پدرانه داد که دست از این کینه توزی بردارند.سپس ایرج را فراخواند و او را از تهدید برادران آگاه کرد.
ایرج گفت مرا کینه جویی نشاید و بدون سپاه پیش برادرانم میرود که دنیا آن اندازه نیزرد که بدو رشک برند.پدر که در دل ترس داشت با اینهمه او را آفرین داد و نامه ای به دو پسر نوشت که ایرج را پذیرا شوند که او از میان برادران و تخت پادشاهی برادران را برگزید.
ایرج دست تنها روانه شد.سپاه سلم و تور چنان مهربانانه و دوستانه با ایرج روبرو شدند و از او به نیکی نام میبردند که ترس و کینه در برادران زبانه کشید.گفتند چگونه است که این دو سپاه با هم یکی شده گویی که ایرج فرمانده آن سپاه است.تور بدمهری پیشه کرد و پرخاشگری و ایرج نرمخویی و گفت:
نه تاج کیانی میخواهد نه گاه شاهی،نه نام نه سپاه،نه ایران نه چین.
بزرگی که فرجام او تیرگی است
بر آن مهتری بر، بباید گریست
مرا تخت ایران اگر بود زیر
کنون گشتم از تاج و از تخت سیر
سپردم شما را کلاه و نگین
مدارید با من شما نیز کین
با هر سخن ایرج تور بیشتر آشفته میشود و ناگهان با خشم بسیار از جای کنده شد و گرز زرین را به هوا برد.
ایرج ازو امان خواست ولی تور پر از کینه بود و بیشتر با دلی پر خشم و سری پر ز باد جوشان جوشان گشت.
ایرج گفت:
مکن خویشتن را ز مردم کشان
کزین پس نیابی خود از من نشان
پسندی و همداستانی کنی
که جان داری و جان ستانی کنی
(((میازار موری که دانه کش است
که جان دارد و جان شیرین خوش است)))
به خون برادر چه بندی کمر
چه سوزی دل پیرگشته پدر
جهان خواستی، یافتی خون مریز
مکن با جهاندار یزدان ستیز
و کرد آنچه نباید میکرد:
یکی خنجر از موزه برکشید
سراپای او چادر خون کشید
فرود آمد از پای سرو سهی
گسست آن کمرگاه شاهنشهی
تور سر بریده ایرج را پر از مشک کرد و نزد پدر(فریدون) فرستاد.
فریدون سرای پادشاهی را برای پیشواز ایرج آراسته و چشم براه. رامشگران و رودنوازان گرد هم آمده بودند که ناگهان شتری پدیدار شد با سواری که تابوتی زرین در دست داشت و سری پنهان در ابریشم.
ز تابوت چون پرنیان برکشید
بریده سر ایرج آمد پدید
فریدون بسیار گریست و تخت بی (سر) شاه دید.
برافشاند بر تخت خاک سیاه
به کیوان برآمد فغان سپاه
همی سوخت کاخ و همی خست روی
همی ریخت اشک و همی کند موی
گلستانش برکَند و سروان بسوخت
به یکبارگی چشم شادی بدوخت
سراسر همه کشورش مرد و زن
به هر جای کرده یکی انجمن
همه دیده پر آب و دل پر زخون
نشسته به تیمار و درد اندرون
چه مایه چنین روز بگذاشتند
همه، زندگی مرگ پنداشتند
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۰
فردوسی » شاهنامه » فریدون » بخش ۱۱

 

محسن.۲ در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۲۶ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴ - در ترشیح اصل این شجره به رشحه توحید و توشیح صدر این مخدره به وشاح تحمید و فی مناجات:

جا افتاده
گفتمش: «یار تو ای فرزانه
با تو همواره بود هم خانه
نقل از ویکی نوشته

 

عارف در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۱۰ دربارهٔ جامی » هفت اورنگ » سبحة‌الابرار » بخش ۴ - در ترشیح اصل این شجره به رشحه توحید و توشیح صدر این مخدره به وشاح تحمید و فی مناجات:

خیلی مشتاق بودم که اون بیتی را که افتاده اکتشاف کنم با تشکر بسیار از حمیدرضا که کمک شایانی کردند .به احتمال قوی بیتی که افتاده همانست که فرمودند فقط به احتمال قوی به جای کلمه فرزانه کلمه بیچاره بوده که هم قافیه درست می شود و هم به لحن و ادبیات جاری دو مناظره کننده نزدیکتر است. به هر حال جامی در گزینش قافیه اشتباه نمیکند.

 

Mohammad در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۹:۰۴ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۲۵:

خاهشا ب نامجو توهین نکنید.خیلی دوسش دارم باعث شد با موسیقی سنتی و شعرای فاخر ایران زمین اشنابشم و باعث ایجاد علاقه درمن شد.
اگر ظلمی کرده بود و ظلمش ب شما میرسید حق توهین داشتیدحال انکه استاد نامجو فقط داره کارخودشو میکنه شما دوس داری گوش کن دوس نداری توهین نکن.عاشقتم نامجوی عزیز

 

مهدی قناعت پیشه در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۸:۰۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۶ - مثال عالم هست نیست‌نما و عالم نیست هست‌نما:

هستی و نیستی را یکی کرده واز هر یک به دیگری میرسد.خاک را بالا میبرد و بادرا پایین.کف و کف آب را همه جا میبینی ولی دریا و خدایش را که دلیل کف است چطور؟

 

مهدی قناعت پیشه در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۵۴ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۴ - تفسیر خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین و تفسیر و من نعمره ننکسه فی الخلق:

انسان هردو جهان تا و دولا شده و به نحوی چون حضرت آدم آخر سجده میروند .وتا به فکر هستی و عدم برود یعنی باید برود چون خود خودرا به عذاب انداخته و خود خواسته از میان خوشان برود! گفت بعد از این اضلال یا آخرش چیه؟ گفت هرچه هست تدبیر است و تو اشتباه قضاوت میکنی! و...بعد.. خدایانمیشد امتحانم نکنی!؟

 

مهدی قناعت پیشه در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۳۵ دربارهٔ مولانا » مثنوی معنوی » دفتر پنجم » بخش ۴۵ - تفسیر أَسْفَلَ سافِلینَ إِلَّا الَّذینَ آمَنوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ فَلَهُمْ أَجْرٌ غَیْرُ مَمْنونٍ:

عالم گریست...عالمش می‌راند از خود جرم چیست؟ البته که منظور بیشتر عالم یا دانایان عالم است و نه همه جهان والبته ایهام عالم و عالم

 

۷ در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۱۴ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۳۴:

مطابق این سخن پادشاهی را مهمی پیش آمد. گفت: اگر انجام این حالت به مراد من برآید چندین درم زاهدان را دهم. چون حاجتش برآمد و تشویش خاطرش برفت وفای نذرش به وجود شرط لازم آمد.
یکی را از بندگان خاص کیسه درم داد تا صرف کند بر زاهدان. گویند غلامی عاقل و هشیار بود. همه روز بگردید و شبانگه بازآمد و درم ها بوسه داد و پیش ملک بنهاد و گفت: زاهدان را چندان که طلب کردم نیافتم.
گفت: این چه حکایت است آنچه من دانم در این ملک چهارصد زاهدست. گفت: ای خداوند جهان آنکه زاهدست نمیستاند و آنکه میستاند زاهد نیست.
ملک بخندید و ندیمان را گفت: چندانکه مرا در حق خداپرستان ارادت است و اقرار، مر این شوخ دیده را عداوت است و انکار،و حق به جانب اوست
زاهد که درم گرفت و دینار
زاهدتر از او کسی به دست آر
وان را که سیرتی خوش و سریست با خدای
بی نان وقف و لقمه دریوزه، زاهدست
و انگشت خوبروی و بناگوش دلفریب
بی گوشوار و خاتم فیروزه شاهدست

 

۷ در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۰۱ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۱:

این حکایت شنو که در بغداد
رایت و پرده را خلاف افتاد
رایت از گرد راه و رنج رکاب
گفت با پرده با طریق عتاب:
من و تو هر دو خواجه تاشانیم
بنده بارگاه سلطانیم
من ز خدمت دمی نیاسودم
گاه و بیگاه در سفر بودم
تو نه رنج آزموده ای نه حصار
نه بیابان و باد و گرد و غبار
قدم من به سعی پیشتر است
پس چرا عزت تو بیشتر است
تو بر بندگان مه رویی
با کنیزان یاسمن بویی
من فتاده به دست شاگردان
به سفر پایبند و سرگردان
گفت من سر بر آستان دارم
نه چو تو سر بر آسمان دارم
هر که بیهوده گردن افرازد
خویشتن را به گردن اندازد

 

۷ در ‫۵ سال و ۵ ماه قبل، سه‌شنبه ۱ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۶:۴۶ دربارهٔ سعدی » گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان » حکایت شمارهٔ ۴۲:

یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید بهم برآمده و کف بر دماغ آورده. گفت: این را چه حالت است؟ گفتند: فلان دشنام دادش. گفت: این فرومایه هزار من سنگ بر میدارد و طاقت سخنی نمی آرد.
لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه چه مردی چه زنی
گرت از دست برآید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
اگر خود بردرد پیشانی پیل
نه مردست آنکه در وی مردمی نیست
بنی آدم سرشت از خاک دارد
اگر خاکی نباشد آدمی نیست

 

۱
۲۲۰۷
۲۲۰۸
۲۲۰۹
۲۲۱۰
۲۲۱۱
۵۰۴۷
sunny dark_mode