گنجور

حاشیه‌ها

مفقودالاثر در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۵:۵۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۴:

فلک این قدر به دقت به چه کار رشت ما را
محسن 2 نمی دونم شما چه لجی برداشتی با من که هر جا حرفی میزنم حتما باید چیزی بگی
ولی اگه شعر رو می خوندی متوجه می شدی این تفسیرت مال بیت چهار مربوط به مصراع
بالاست
ندونسته حرف زدن اصلا چیز خوبی نیست آدم ضایع میشه

 

همایون در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۴:۲۴ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۰۰:

با سپاس از حکیم عزیز با توضیح بسیار با ارزش، آنچه می‌‌توان افزود این است که تصادف در امور روزمره، بی‌ ارزش و گاه منفی قلمداد می‌‌گردد ولی در عرفان و قلمرو رازورزی بسیار با ارزش است همانگونه که در زندگی‌ معمولی‌ و تجربی قانون حاکم است و استثنا‌ها از موارد کم اهمیت ا‌ند ولی در عرفان استثنا‌ها ا‌ند که ارزش‌ها را با خود می‌‌آورند و دیگر اینکه معنی‌‌های عرفانی نیازمند مصادیق تجربی نیستند آنگونه که تئوری‌های علمی‌ هستند بلکه درستی خود را از حسی درونی می‌‌گیرند
مثالی از زندگی‌ انسان، حس درونی ستایش در انسان است که با ستایش نور آغاز می‌‌گردد و سپس ستایش باران و همین طور تا ستایش بزرگی در وجود انسان گسترش می‌‌یابد و اینگونه معنی‌ بزرگی پدید می‌‌آید که نیازمند هیچ تصدیق علمی‌ و ریاضی نیست چرا که بزرگی در علم را تعداد صفر‌های زیاد در جلو یک عدد مشخص می‌‌کند که هرگز نمی تواند مصداقی بر معنی‌ بزرگی نزد انسان باشد
این غزل در حقیقت بزرگی نویی و فراخی میدان سخن را می‌‌رساند که در برابر آن، دانش و اندوخته ما بسیار ناچیز است و کسی‌ که به دانش خود گره خورده است مانند پیاده‌ای است که صحرایی بی‌ پایان را در می‌‌نوردد و کوله‌ای سنگین را نیز حمل می‌‌کند که همان اعتبار‌ها و ارزش‌ها و دیگر دست آورد هاست
در حالیکه این پهنه نیازمند اسبی سرکش و سواری چابک است، و این غزل راه و رسم گذار در آن را توصیف می‌‌کند
در جایی‌ دیگر می‌‌گوید تمام ذرات وقتی‌ پا به هستی‌ می‌‌گذارند لرزانند این از مبانی فیزیک کوانتوم است که ذرات بی‌ قرارند و حالتی میان موج و ذره ا‌ند ولی این قابلیت ویژه انسان است که پایانی بر این لرزنده بودن را در درون خود حس می‌‌کند و حساب خود را از آن یکسره جدا می‌‌سازد چون حسی گلستانه در درون خود دارد که خزان را به آنجا راهی‌ نیست و حسی موزونی در انسان هست که در هیچ پدیده‌ای دیگر در هستی‌ یافت نمی شود

 

۷ در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۴۲ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴:

هجران به دل گوارا ز امید وصل گردید
شهدست آب دریا لب تشنه گهر را
به نظر گهر به معنی پاک و زلال بکار رفته است(اشاره به رود و چشمه)
احتمال شاید کمتر گَهَر که رود است و آب شیرین و زلال
آری امید زنده ماندن(وصال) آب تلخ و شور دریا(جدایی) را برای(شخص) لب تشنه(عاشق) همچون آب زلال رود میگرداند.
دل غم پرور تلخی و شوری جدایی را با امید وصال به زلالی و شیرینی میرساند.
شیرین غمان
آنقدر دست و پا میزنم و شنا میکنم تا از مصیبت دریا به جاری رود برسم.
تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق
که نامی خوش تر از اینت ندانم
وگر هر لحظه رنگی تازه گیری
به غیر از زهر شیرینت نخوانم
چه غم دارم که این زهر تب آلود
تنم را در جدایی میگدازد
از آن شادم که در هنگامه درد
غمی شیرین دلم را می نوازد
مشیری
هر کسکی را کسکی هر جگری را هوسی
لیک کجا تا به کجا من ز هوایی دگرم
بر همگان گر ز فلک زهر ببارد همه شب
من شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم
...............................................
با غمزه سرمست تو میریم و اسیریم
با عشق جوانبخت تو پیریم و جوانیم
شادی شود آن غم که خوریمش چو شکر خوش
ای غم بر ما آی که اکسیر غمانیم
مولانا

 

nabavar در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۳۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۴:

غم آتشین عذاران نه چنان برشت ما را
رشتن = ریسیدن
برشت = پرورد ، بوجود آورد، دگرگون کرد

 

الف رسته در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، چهارشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۰۰:۰۹ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴:

شهد است آب دریا، لب تشته‌ی گهر را
منظور از گهر در اینحا مروارید است.
مروارید طبیعی در آب دریای شور در درون صدف به وجود می‌اید. صدف آب شور دریا را همچو شهد می‌خورد و مروارید میسازد. عاشق غم هجران را همچو شهد و شکر می‌خورد و ثمر و پختگی می‌‌اموزد.

 

محدث در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ ابن حسام خوسفی » ترکیبات » مناقب هفت گل در مدح امام زمان (عج):

آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری
السلام علیک یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجک الشریف)

 

محمد در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۵۲ دربارهٔ عطار » تذکرة الأولیاء » ذکر بایزید بسطامی رحمة الله علیه:

این متون هپروت نیستند خطاب به کسانی که این طرز فکر را دارند باید گفت :
اگر تو را به وادی راه نداند دلیل بر وجود نداشتنش نیست
بعد از مرگ می فهمیم که این دنیا فانی و هپروت است

 

ا م در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۰۳ دربارهٔ شهریار » گزیدهٔ اشعار ترکی » بهجت آباد خاطره سی:

این شعر رو یک خواننده آذربایجانی به نام Nahide babasli (ناهیده باباشلی) خونده و در نسخه تصویری آهنگ هم مینویسه که شعر از استاد شهریار هستش. آهنگ بسیار زیبایی هست

 

جلال در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۲:۰۳ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۷:

شنیدن این غزل زیبا با صدای استاد شهرام ناظری در آلبوم بهاران آبیدر زیبایی صد‌چندانی به شعر میدهد.

 

nabavar در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۱:۳۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴:

شهدست آب دریا لب تشنه گهر راآ
آنکه در پی یافتن مروارید است ، آب دریا با آنهمه تلخی برایش چون شهد شیرین است
لب تشنه ی گوهر = خواهان مروارید

 

مفقودالاثر در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۳۴ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۴:

بیت 5
مصراع 2
کسی لطف میکنه در مورد گهر بهم توضیح بده

 

مفقودالاثر در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۲۰ دربارهٔ صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵۴:

بیت اول مصراع اول
برشت یعنی پختن
ولی اینجا یعنی دلم کباب شد

 

علی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸:

واقعا نامجو عااااااالی خونده اینو توی مرصع خوانی!

 

فرهاد در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۲۰:۱۵ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹:

سلام
دوستان یه سوال داشتم
توی سایت های خارجی کتاب هایی از حافظ هست که بنده توی سایت های ایرانی پیدا نمیکنم!
به عنوان مثال این سه کتاب:
the subject tonight is love
the gift
i heard god laughing
چرا همچین چیزی پیش اومده آیا تحریفه؟ یا چیز دیگه؟ اگر کسی از دوستان اطلاعی داره لطفا به بنده کمک کنه . ممنون

 

محمد در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۷:۳۶ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۲:

عشق و عقل هیچگاه مقابل هم نیستند که عشق ثمره تعقل است مهم تمییز بین عشق و شهوت و تسلط بر انانیت از عقل ولایی است آنچه در برابر عقل ولایی قد علم میکند نفسانیات از انیت و انانیت است. خلاصه آنکه گاهی انیت با عقل و شهوات با عشق برای انسان مشتبه میشود عمری را نفس پرستی میکند در قالب صلوه و... و میپندارد خداپرستی بوده! اعاذنا الله من ظلمات انفسنا

 

فرهاد در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۳۲ دربارهٔ سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸:

یکی دو نفر این نظر را دارند که در سطر آخر بعد از جمله "من می روم " باید علامت سئوال گذاشته شود. جمله خبری علامت سئوال نمیخواهد. ممکن است این ادعا را بکنید که سعدی واقعا این جمله را سئوالی مطرح کرده است ولی با در نظر گرفتن مصراع اول و خطاب "بی بصر" مشهود است که جمله خبری است. ساده تر : سعدی اگر جور از طرف میکشی، بگذار و برو! بابا جان، ای بی بصر،من میرم، طرف ول نمیکنه و قلاب را هی میکشه. امید دارم بزرگ ادیبان از این شرح عامیانه شعر سعدی دلخور نشوند.

 

علی سهرابی در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۵:۱۷ دربارهٔ حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۱۲:

غلام چشم آن ترک م....
زوج حضرات حافظ و شجریان یعنی خلق معجزه در عالم هنر.

 

مفقودالاثر در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۴۶ دربارهٔ فردوسی » هجونامه (منتسب):

و واقعا لجبازی فردوسی تو این شعر آشکاره که اگه سرش رو هم ببرن باید حالشو بزنه و پر از تصویر سازی های قشنگه
این اگه کار کسی غیر از فردوسی می بود الان باید کلی معروف می بود و یه شاعر متبحر
تنها فردوسی با این هیبت حرف میزنه
البته نظر شخصی من اینه

 

سیاووش در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۴۲ دربارهٔ مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۱۹:

با درود به عزیزان دست اندر کار گنجور
به نظر حقیر سخن به جای سخی هم زیباتر است و هم‌منطقی تر و نیز مرتبط تر با جانمایه ی کلام مولانا هرچند گاهی اصل شعر با توجه به ظرافت های زمان و مکان شاعر با آنچه ما‌ می پنداریم تفاوت زیادی دارد.

 

مفقودالاثر در ‫۵ سال و ۶ ماه قبل، سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۳۹۷، ساعت ۱۴:۳۵ دربارهٔ فردوسی » هجونامه (منتسب):

حالا نمیدونم چی بینشون گذشته اما یه وقایعی هست که به نظرم میاد قطعا سلطان محمود خواسته بی ارزش نشون بده کار فردوسی رو
میگن یه پیرزنی اومد دربار سلطان محمود گفت من ساکن روستای ... (یه اسم عجیب غریب که الان خاطرم نیست)
هستم چندتا راهزن گوسفندان من رو دزدیدن
سلطان محمود به تمسخر بهش گفت : روستای ... کجاست حالا ?
پیرزن هم بهش گفت تا جایی سرزمین اشغال کن که بدونی !

 

۱
۲۲۰۶
۲۲۰۷
۲۲۰۸
۲۲۰۹
۲۲۱۰
۵۰۷۶
sunny dark_mode