خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱
ای آتش سودای تو خون کرده جگرهابر باد شده در سر سودای تو سرها
در گلشن امید به شاخ شجر منگلها نشکفند و برآمد نه ثمرها
ای در سر عشاق ز شور تو شغبهاوی در دل زهاد ز سوز تو اثرها
آلوده به خونابهٔ هجر تو روانهاپالوده ز اندیشهٔ وصل تو جگرها
وی مهرهٔ امید مرا زخم زمانهدر ششدر […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷
بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفتصد بار فغان کردم و یکبار نپذرفت
از دست غم هجر به زنهار وصالشانگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت
گه سینه ز غم سوختم و دوست نبخشودگه تحفه ز جان ساختم و یار نپذرفت
بس شب که نوان بودم بر درگه وصلشتا روز مرا در زد و دیدار نپذرفت
گفتم که به مسمار […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲
گر هیچ شبی وصل دلارام توان یافتبا کام جهان هم ز جهان کام توان یافت
دل هیچ نیارامد چون عشق بجنبددر آتش سوزنده چه آرام توان یافت
جان یاد لبش میکند ای کاش نکردیکان لب نه شکاری است که مادام توان یافت
من سوختم آوخ ز هوس پختن او لیکبیآتش رز دیگ هوس خام توان یافت
خاقانی اگر یار […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵
عذر از که توان خواست که دلبر نپذیردافغان چه توان کرد که داور نپذیرد
زرگونهٔ من دارد و گر زر دهم او راننگ آیدش از گونهٔ من زر نپذیرد
صد عمر به کار آید یک وعدهٔ او راکس عمر ابد یک نفس اندر نپذیرد
از دیده به بالاش فرو بارم گوهرآن سنگدل افسوس که گوهر نپذیرد
جان پیشکش او […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۱
عشاق به جز یار سر انداز نخواهندخوبان به جز از عاشق جانباز نخواهند
تا عشق بود عقل روا نیست که مرداندر مملکت عاشقی انباز نخواهند
آنان که چو من بی پر و پروانهٔ عشقندجز در حرم جانان پرواز نخواهند
بیداد از آن جزع جهانسوز نبینندفریاد از آن لعل جهانساز نخواهند
گر کشت مرا غمزهٔ غمازش زنهارتا خونم از آن […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹
جانا لب تو پیشکش از ما چه ستانداینک سر و زر نقد دگر تا چه ستاند
مائیم و دلی جوجو از اندیشهٔ عشقتعشقت به یکی جو چه دهد یا چه ستاند
عشق تو به منشور کهن جان ستد از منیارب چو شود تازه به طغرا چه ستاند
امروز جهان بستد و ما را غم این نیستما را غم […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
دل بستهٔ زلف تو شد از من چه نویسدجان ساکن فردوس شد از من چه نویسد
جانی که تو را یافت به قالب چه نشیندمرغی که تو را شد ز نشیمن چه نویسد
سرمایه توئی، چون تو شدی، دل که و دین چهچون روز بشد دیده ز روزن چه نویسد
آن دل که بماند از تو و وصل […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳
عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شداحوال دلم باز دگر باره دگر شد
عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بودآن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد
تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاداز واقعهٔ من همه آفاق خبر شد
تا باد، دو زلفین تو را زیر و زبر کرداز […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۷۷
آباد بر آن شب که شب وصلت ما بودزیرا که نه شب بود که تاریخ بقا بود
بودند بسی سوختگان گرد در اولیکن به سرا پردهٔ او بار مرا بود
من سایه شدم او ز پس چشم رقیبانبر صورت من راست چو خورشید سما بود
بر چشم من آن ماه جهانسوز رقم بودبر عشق وی این آه جهانسوز […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۱
آمد نفس صبح و سلامت نرسانیدبوی تو نیاورد و پیامت نرسانید
یا تو به دم صبح سلامی نسپردییا صبحدم از رشک سلامت نرسانید
من نامه نوشتم به کبوتر بسپردمچه سود که بختم سوی بامت نرسانید
باد آمد و بگسست هوا را زره ابربوی زرهٔ غالیه فامت نرسانید
بر باد سپردم دل و جان تا به تو آردزین هر دو […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸۴
با درد تو کس منت مرهم نپذیردبا وصل تو کس ملکت عالم نپذیرد
تنگ است در وصل تو زان هیچ قدی نیستکو بر در وصل تو رسد خم نپذیرد
آن کس که نگین لب تو یافت به صد جاندر عرض وی انگشتری جم نپذیرد
پیش لب تو تحفه فرستم دل و دین رادانم که کست تحفه ازین کم […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
دردی که مرا هست به مرهم نفروشمور عافیتش صرف دهی هم نفروشم
بگداخت مرا مرهم و بنواخت مرا دردمن درد نوازنده به مرهم نفروشم
ای خواجه من و تو چه فروشیم به بازارشادی بفروشی تو و من غم نفروشم
رازی که چو نای از لب یاران ستدم مناز راه زبان بر دل همدم نفروشم
آری منم آن نای زبان […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۰
جانا ز سر مهر تو گشتن نتوانموز راه هوای تو گذشتن نتوانم
درجان من اندیشهٔ تو آتشی افکندکانرا به دو صد طوفان کشتن نتوانم
صد رنگ بیامیزم چه سود که در تومهری که نبوده است سرشتن نتوانم
تا بودم بر قاعدهٔ مهر تو بودمتا باشم ازین قاعده گشتن نتوانم
چون نامه نویسم به تو از درد دل خویشجان تو […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۲
امروز دو هفته است که روی تو ندیدمو آن ماه دو هفت از خم موی تو ندیدم
ماه منی و عید من و من مه عیدیزان روی ندیدم که به روی تو ندیدم
چون بوی تو دیدم نفس صبح و ز غیرتدر آینهٔ صبح به بوی تو ندیدم
تن غرقهٔ خون رفتم و دل تشنهٔ امیدکز آب وفا […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۴
تبها کشم از هجر تو شبهای جدائیتبها شودم بسته چو لبها بگشایی
با آنکه دل و جانم دانی که تو را اندعمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی
از غیرت عشق تو به دندان بگزم لبگر در دلم آید که در آغوش من آیی
گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیستاندیشه در آن است که […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۳۹
آن لعل شکر خنده گر از هم بگشاییحقا که به یک خنده دو عالم بگشایی
ورچه نگشائی لب و در پوست بخندیاز رشتهٔ جانم گره غم بگشایی
مجروح توام شاید اگر زخم ببندیرحمی کن ار حقهٔ مرهم بگشایی
کاری است فرو بسته، گشادن تو توانیصد مشکل ازینگونه به یکدم بگشایی
اندیشه مکن سلسلهٔ چرخ نبردگر کار چو زنجیر من […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰
خود لطف بود چندان ای جان که تو داریدارند بتان لطف نه چندان که تو داری
بر مرکب خوبی فکنی طوق ز غبغبدستارچه زان زلف پریشان که تو داری
بالله که عجب نیست گر از تابش غبغبزرین شود آن گوی گریبان که تو داری
بر شکرت از پر مگس پرده چه سازیای من مگس آن شکرستان که تو […]

خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۹۹
دیوانه شوم چون تو پریوار نماییدر سلسلهٔ زلف پری مار نمایی
خورشیدی آنگه به شب آیی عجب این استشب روز نماید چو تو دیدار نمایی
گرچه به شب آئینه نشاید نگریدندر تو نگرم کینه دیدار نمایی

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۴ - در تحسر و تالم از مرگ کافی افدین عمربن عثمان عموی خود گوید
راه نفسم بسته شد از آه جگر تابکو هم نفسی تا نفسی رانم ازین باب
از هم نفسان نیست مرا روزی ازیراکدر روزن من هم نرود صورت مهتاب
بی هم نفسی خوش نتوان زیست به گیتیبیدست شناور نتوان رست ز غرقاب
امید وفا دارم و هیهات که امروزدر گوهر آدم بود این گوهر نایاب
جز ناله کسی همدم من […]

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - قصیده
لطف ملک العرش به من سایه برافکندتا بر دل گم بوده مرا کرد خداوند
دل گفت له الحمد که بگذشتم از آن خوفجان گفت له الفضل که وارستم ازین بند
چون کار دلم ساخته شد ساختم از خودشیرین مثلی بشنو و با عقل بپیوند
مردی به لب بحر محیط از حد مغربسر شانه همی کرد و یکی موی […]

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۳ - در تهنیت عید و مدح خاقان کبیر ابوالمظفر اخستان بن منوچهر بن فریدون
چون صبحدم عید کند نافه گشائیبگشای سر خم که کند صبح نمائی
آن جام صدف ده که بخندد چو رخ صبحچون صبح نمود آن صدف غالیه سائی
در خمکده زن نقب که در طاق فلک صبحهم نقب زد و مرغ بر آن داد گوائی
چون گشت صبا خوش نفس از مشک و می صبحخوش کن نفس از مشک […]

خاقانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۴ - مطلع دوم
جان پیشکشت سازم اگر پیش من آئیدل روی نمایت دهم ار روی نمائی
سر نعل بهای سم اسبت کنم آن روزکائی به کمین دل من ران بگشائی
دل جای تو شد، خواه روی خواه نشینیبر تو نرسد حکم که تو خانه خدائی
خورشید منی، من به چراغت طلبم ز آنکمن در شب هجران و تو در ابر خفائی
گه […]

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۳۲ - در مرثیه امام ناصر الدین ابراهیم باکوئی
از مرگ براهیم که علامهٔ دین بوددردا که علامات کرامات نگون شد
تا تختهٔ خاک است حصارش فضلا راسر تختهٔ خاک آمد و دل خانهٔ خون شد
گویند که سلطان مهین بر در گنجه استدر گنجه کنون بین که ز بغداد فزون شد
من گنجه نبینم که براهیم در او نیستمن مکه نخواهم که ازو کعبه برون شد

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۲۷
گه خرمی از غفلت و گه غمگنی از عقلدر هیچ دو رنگت نه درنگ است و نه حاصل
خاقانی از این راه دو رنگی به کران باشیا عاقل عاقل زی، یا غافل غافل

خاقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۲۷۹
یک روز بپرسید منوچهر ز سالارکاندر همه عالم چه به ای سام نریمان
او داد جوابش که در این عالم فانیگفتار حکیمان به و کردار نریمان
