تبها کشم از هجر تو شبهای جدائی
تبها شودم بسته چو لبها بگشایی
با آنکه دل و جانم دانی که تو را اند
عمرم به کران رفت و ندانم تو که رایی
از غیرت عشق تو به دندان بگزم لب
گر در دلم آید که در آغوش من آیی
گفتی ببرم جان تو، اندیشه در این نیست
اندیشه در آن است که بر گفته نپایی
شد ناخن من سفته ز بس کز سر مژگان
انگشت مرا پیشه شد الماس ربایی
خاقانی از اندیشهٔ عشق تو در آفاق
چون آب روان کرد سخنهای هوایی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات عمیق عاشقانه و درد جدایی میپردازد. شاعر از تب و تابی که به خاطر دوری محبوبش دارد سخن میگوید و اشاره میکند که اگر لبهای او به سخن بیفتند، درد و رنجش کاهش مییابد. او از عشقش و قدرت آن میگوید و بیان میکند که حتی اگر خود را در خطراتی قرار دهد، ترجیح میدهد که به خاطر عشقش صبر کند. در نهایت، شاعر با حسرت به فکر محبوبش و تأثیر عمیق او بر زندگیاش اشاره میکند و این احساسات را به صورت زیبا و شاعرانه بیان میکند.
هوش مصنوعی: در شبهای دوری از تو، دچار تب و داغی میشوم و این بیتابیها و دردها در زمان جدایی، شدت مییابد. تنها زمانی که لبهایت را باز کنی و با من سخن بگویی، این حال و هوای داغ من به زنجیر بسته شده، برطرف خواهد شد.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه میدانی چقدر به تو وابستهام، عمرم به سرعت سپری میشود و نمیدانم تو نسبت به این موضوع چه نظری داری.
هوش مصنوعی: اگر عشق تو آنقدر مرا تحت تاثیر قرار دهد که دندان بر لبانم فشار دهم، حاضرم این کار را بکنم، فقط به این دلیل که دوست دارم تو به آغوش من بیایی.
هوش مصنوعی: گفتی که جان تو را ببرم، اما من در این مورد فکر نمیکنم، بلکه به این فکر هستم که بر سخنی که گفتهای پایبند نمانم.
هوش مصنوعی: ناخن من به خاطر زیادتی از درد و ناراحتی، به مانند سفته و بیارزش شده است؛ زیرا اشکها از چشمانم چکیده و آنقدر غمگینم کرده که انگشت من به کار دزدیدن الماس مشغول شده است.
هوش مصنوعی: خاقانی از فکر و اندیشهٔ عشق تو در دل دنیا، مانند آب روان، سخنان بیپایه و تخیلی به زبان آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دل تنگ مدار، ای ملک، از کار خدایی
آرام و طرب رامده از طبع جدایی
صد بار فتادست چنین هر ملکی را
آخر برسیدند به هر کام روایی
آن کس که ترا دید و ترا بیند در جنگ
[...]
ای خواجه، تو را در دل اگر هست صفائی
بر هستی آن چونکه تو را نیست ضیائی؟
ور باطنت از نور یقین هست منور
بر ظاهر آن چونکه تو را نیست گوائی؟
آری چو بود ظاهر تحقیق، ز تلبیس
[...]
ای ترک من امروز نگویی به کجایی
تا کس نفرستیم و نخوانیم نیایی
آنکس که نباید بر ما زودتر آید
تو دیرتر آیی به بر ما که ببایی
آن روز که من شیفتهتر باشم برتو
[...]
تا تو ز من ای لعبت فرخار جدایی
رفت از دل من خسته همه کام روایی
هر روز مرا انده هجران چه نمایی
هر روز به من برغم عشقت چه فزایی
ای کرده دلم سوختهٔ درد جدایی
از محنت تو نیست مرا روی رهایی
معذوری اگر یاد همی نایدت از ما
زیرا که نداری خبر از درد جدایی
در فرقت تو عمر عزیزم به سر آمد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.