ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۴
بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابهاآشفته شد به دیدهٔ عشاق خوابها
استارگان تافته بر چرخ لاجوردچونان که اندر آب ز باران حبابها
اکنون که آفتاب به مغرب نهفته رویاز باده برفروز به بزم آفتابها
مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریبافکنده در دو زلف سیه پیچ و تاب ها
ساقی به پای خاسته چون سرو سیمتنو انباشته به ساغر […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۶
ای آفتاب گردون! تاری شو و متابکز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب
بنمود جلوهای و ز دانش فروخت نوربگشود چهرهای و ز بینش گشود باب
شمس رسل محمد مرسل که در ازلاز ما سوی الله آمده ذات وی انتخاب
تابنده بد ز روز ازل نور ذات اوبا پرتو و تجلی بی پرده و نقاب
لیکن جهان به چشم […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۹
در شهربند مهر و وفا دلبری نماندزیر کلاه عشق و حقیقت سری نماند
صاحبدلی چو نیست، چه سود از وجود دل؟آیینه گو مباش چو اسکندری نماند
عشق آن چنان گداخت تنم را که بعد مرگبر خاک مرقدم کف خاکستری نماند
ای بلبل اسیر! به کنج قفس بسازاکنون که از برای تو بال و پری نماند
ای باغبان! بسوز که […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۱۲
هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنگگویی بهشت آمده از آسمان فرود
دریا بنفش و مرز بنفش و هوا بنفشجنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروندوین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
کوه از درخت گویی مردی مبارز استپرهای […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۱۳
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنوددرود باد بر این موکب خجسته، درود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگبه فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درعسحاب لؤلؤ پاشد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع به شاخک بادامگسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
به طرف مرز بر آن لالههای نشکفتهچنان […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۱۶
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمیدوز هر کرانه دامن خرگه فرو کشید
روز از برون خیمه دراستاد و جابهجایآن سقف خیمهاش را عمدا بسوزنید
گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیرسیصد هزار نرگس شهلا پراکنید
یارب! کجاست آن که چو شب در چکد به جام؟گویی به جام، اختر ناهید در چکید
چون پر کنی بلور و بداری […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۳۰
منصور باد لشکر آن چشم کینهخواهپیوسته باد دولت آن ابروی سیاه
عشقش سپه کشید به تاراج صبر منآنگه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه
جانم دژم شد از غم آن نرگس دژمپشتم دو تا شد از خم آن سنبل دو تاه
این درد و این بلا به من از چشم من رسیدچشمم گناه کرد و دلم سوخت […]

ملکالشعرای بهار » گزیده اشعار » قصاید » قصیدهٔ ۳۱
خورشید برکشید سر از بارهٔ برهای ماه! برگشای سوی باغ پنجره
اسفندماه رخت برون برد از این دیارهان ای پسر! سپند بسوزان به مجمره
در کشتزار سبز، گل سرخ بشکفیدز اسپید رود تا لب رود محمره
بلبل سرودخوان شد و قمری ترانهگویاز رود سند تا بر دریای مرمره
وز شام تا به بام ز بالای شاخسارآید به گوش بانگ […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۶ - غوکنامه
بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا
خامش، گرت هزار عروسیست، ور عزا
ای دیو زشتروی، رخ زشت را بشوی
ورنه در آب جوی مزن بیش دست و پا
آن غوک سبزپوش برآن برگ پیلگوش
جسته کمین خموش و دو دیده سوی سما
چون زاهدی عنود، به سجادهٔ کبود
برکرده از سجود، سر و روی با خدا
گر بگذرد ز […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۷ - پاسخ به شعاعالملک
تا تاختند بیهنران در مصافها
زد زنگ، تیغهای هنر در غلافها
ناچار تن زند ز مصاف مخنثان
آن کس کهبرشکست بهمردی مصافها
تا لافزن نمود زبان هنر دراز
یتباره کرد خوی، زبانها به لافها
تا تیره دُرددن به می صاف چیره گشت
ماندند دُردها و رمیدند صافها
پرورده شد به طرد حقایق دماغها
گسترده شد بگرد طبایع گزافها
بر باد رفت قاعدهٔ اجتماعها
وز هم گسست […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در منقبت امام هشتم(ع)
بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقابها
آشفته شد به دیدهٔ عشاق خوابها
استارگان تافته بر چرخ لاجورد
چونان که اندر آب ز باران حبابها
اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی
از باد برفروز بهبزم آفتابها
مجلس بساز با صنمی نغز و دلفریب
افکنده در دو زلف سیه پیچ و تابها
ساقی به پای خاسته چون سرو سیمتن
وانباشته به ساغر زربن شرابها
درگوش مشتری […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح حضرت ختمی مرتبت
ای آفتاب گردون تاری شو و متاب
کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب
آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست
ایمن ز انکساف و مبرا ز احتجاب
بنمود جلوهئی و ز دانش فروخت نور
بگشود چهرهای و ز بینش گشود باب
شمس رسل محمد مرسل که در ازل
از ماسوالله آمده ذات وی انتخاب
تابنده بُد ز روز ازل نور ذات […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - تابستان
ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب
کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب
مرداد ماه باغ به بار است گونه گون
از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب
هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر
هم باغ را به جلوه دگرگونه شد ثئیاب
بنگر بدان گلابی آویخته ز شاخ
چون بیضههای زرین پر شکر و گلاب
سیب سپید و سرخ به شاخ درخت […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - دیروز و امروز
امروز روز عزت دیهیم و افسر است
عصری بلند پایه و عهدی منور است
جاه و جلال گم شده در پیشگاه ملک
بر سینه دست طاعت و بر آستان سر است
سوی دگر گرسنگی و، نعمت اینسوی است
ملک دگر کشاکش و آرامش ایدر است
بگشوده است بال به هرجا عقاب جنگ
واینجا همای صلح و صفا سایه گستر است
نقش خوش مراد […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - غم
گویی علامت بشر اندر جهان، غم است
آن کس که غم نداشت نه فرزند آدم است
شاعر پیمبری است خداوند او شعور
کاو از خدای خویش همه روزه ملهم است
هستم فدای طرفه خدایی که بر قلوب
الهامها فرستد و جبریل او غم است
بر گردن حیات بپیچیده عقل و عشق
این هر دو مار با همه کس یار و همدم است
ماریست […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مرغ خموش
یک مرغ سر به زیر پر اندر کشیده است
مرغی دگر نوا به فلک برکشیده است
یک مرغ سر به دشنهٔ جلاد داده است
یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است
یک مرغ، جفت و جوجه به شاهین سپرده است
یک مرغ جفت و جوجه ببر درکشیده است
یک مرغ، پر شکسته و افتاده در قفس
یک مرغ، پر به گوشهٔ اختر […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - جهل عوام
این عامیان که در نظر ما مصورند
هر روز دام کینه به ما بر بگسترند
ما پاسدار دین و کتاب پیمبریم
وبنان عدوی دین و کتاب پیمبرد
دین نیست اینکه بینی در دست این گروه
کاین مفسده است و این دنیان مفسدت گرند
وین رسم پاک نیست که دارند این عوام
کاین بدعت است و این سفها بدعت آورند
از ایزد و نبی […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - دختر گدا
گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد
جان پدر بگوی بدانم چرا نداد؟!
از پیش ما گذشت خدا و نداد چیز
دیشب، که نان نسیه به ما نانوا نداد
جان پدر بگوی بدانم خدا نبود
آن شخص خوشلباس که چیزی به ما نداد؟
گر او خدا نبود چرا اعتنا نکرد
بر ما و هیچ چیز به طفل گدا نداد؟
شخصی خیال که […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - صفحهای از تاریخ
ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد
نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد
از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت
ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد
ضحاک خود ز قتل جوانان علاج خواست
وان دیگری به کشتن نوذر شتاب کرد
تازی گرفت کشور و آیین نو نهاد
چنگیز گشت خلق و خراسان خراب کرد
کرد انگلیس […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - شهربند مهر و وفا
در شهربند مهر و وفا دلبری نماند
زیر کلاه عشق و حقیقت، سری نماند
صاحبدلی چو نیست، چه سود از وجود دل
آئینه گو مباش چو اسکندری نماند
عشق آنچنان گداخت تنم را که بعد مرگ
بر خاک مرقدم کف خاکستری نماند
ای بلبل اسیر، به کنج قفس بساز
اکنون که از برای تو بال و پری نماند
ای باغبان بسوز، که در […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - کیک نامه
چون اختران پلاس سیه بر سر آورند
کبکان به غارت تن من لشکرآورند
دودو و سه سه دهتادهتا وبیست بیست
چون اشتران که روی به آبشخورآورند
آوخ چه دردهاکه مرا در دل افکنند
آوخ چه رنجهاکه مرا برسرآورند
ازپا ودست و سینه وپشت وسر وشکم
بالا وزمبر رفته و بازی درآورند
چون رگزنان چابک بی گفتهٔ پزشک
بهرکشودن رک من نشتر آورند
بر بسترم جهند […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - هفت شین
شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند
گل با نسیم صبح، سر از خواب برکند
نرگس عروس وار خمیده به طرف جوی
تا خویش را درآینه هر دم نظرکند
لاله گرفته جام عقیقین به زیر ابر
تا با سرشگ ابر، لب خشک تر کند
وقتست تاکه نطفهٔ زندانی نبات
زندان خاک بشکند و سر بدرکند
باد صبا به دایگی ابر و آفتاب
طفل […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - سپید رود
هنگام فرودین که رساند ز ما درود
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه وگل های رنگ رنگ
گویی بهشت آمده از آسمان فرود
دربا بنفش و مرزبنفش وهوا بنفش
جنگل کبود و کوه کبود و افق کبود
جای دگر بنفشه یکی دسته بدروند
وین جایگه بنفشه به خرمن توان درود
کوه از درخت گویی مردی مبارز است
پرهای گونه گونزده […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - پند پدر
نوروز و اورمزد و مه فرودین رسید
خورشید از نشیب سوی اوج سر کشید
سال هزار و سیصد و هشت از میان برفت
سال هزار و سیصد و نه از کران رسید
سالی دگر ز عمر من و تو به باد شد
بگذشت هرچه بود، اگر تلخ اگر لذیذ
بگذشت بر توانگر و درویش هرچه بود
از عیش و تلخکامی، وز بیم […]

ملکالشعرای بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - شب و شراب
شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید
وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید
روز از برون خیمه در استاد و جابجای
آن سقف خیمهاش را عمداً بسوزنید
گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر
سیصد هزار نرگس شهلا پراکنید
یارب کجاست آنکه چو شب در چکد به جام
گویی به جام، اختر ناهید درچکید
چون پر کنی بلور و بداری به پیش […]
