گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

یک مرغ سر به زیر پر اندر کشیده است

مرغی دگر نوا به فلک برکشیده است

یک مرغ سر به دشنهٔ جلاد داده است

یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است

یک‌ مرغ‌، جفت‌ و جوجه به‌ شاهین‌ سپرده‌ است

یک مرغ جفت و جوجه ببر درکشیده است

یک مرغ‌، پر شکسته و افتاده در قفس

یک مرغ‌، پر به گوشهٔ اختر کشیده است

یک مرغ صید کرده و یک مرغ صید او

از پنجه‌اش به قهر و به کیفرکشیده است

مرغی به آشیانه کشیده است آب و نان

ای مرغ آشیانه در آذرکشیده است

مرغی جفای حادثه دیده‌است روز و شب

مرغی جفای حادثه کمتر کشیده است

مرغی ز وصل گل‌ شده سرمست و مرغکی

ز آسیب خار، ناله مکررکشیده است

قربان مرغکی که ز سودای عشق گل

از زخم نوک خار، به‌خون برکشیده است

یا چون بهار از لطمات خزان جور

سر زبر پر نهفته و دم درکشیده است