گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند

گل با نسیم صبح‌، سر از خواب برکند

نرگس عروس‌وار خمیده به طرف جوی

تا خویش را در آینه هر دم نظر کند

لاله گرفته جام عقیقین به زیر ابر

تا با سرشک ابر، لب خشک تر کند

وقت است تا که نطفهٔ زندانیِ نبات

زندان خاک بشکند و سر به در کند

باد صبا به دایگیِ ابر و آفتاب

طفل شکوفه را به چمن خشک و تر کند

در مخزن شکوفه نهد دستِ صُنع‌، شیر

وان شیر را به دل به گلاب و شکر کند

گویی که کارخانهٔ قند است بوستان

کاجرای امر پادشهِ بحر و بر کند

بودم امیدوار، که بعد از چهار سال

شاه جهان به چاکر دیرین نظر کند

گوید دور گوشه‌نشینی به سر رسید

باید بهار جامهٔ خدمت به بر کند

برگیرد آن ‌قلم‌، که به ایران و شرق و غرب

فرزانه نسبتش به نبات و شکر کند

بگشاید آن زبان‌، که در آفاق علم و فضل

دانا ز جان و دل سخنانش ز بر کند

از معجزات شاه بسی کارنامه‌ها

در روزگار، وِردِ زبانِ بشر کند

یک نیمه عمر او، به رهِ خلق شد به باد

باید کنون تدارکِ نیمِ دگر کند

از ناکسان به غیر زیان و ضرر ندید

از لطف شاه‌، دفع زیان و ضرر کند

بیرون ز چاپلوسی بارد، حقایقی

ز اوصاف شه به گرد جهان مشتهر کند

در کسوت معانی شیرین به نظم و نثر

احوال ملک را همه‌جا جلوه‌گر کند

از لطف شاه‌، دربه‌دران را دهد نوید

وز مهر شاه‌، بی‌خبران را خبر کند

زیر لوای خسرو ایران ز جان و دل

از اهل فضل گرد، سپاه و حشر کند

*‌

*‌

با این امید سال به سر بردم‌، ای دریغ‌!

غافل که بخت‌، کار من از بد بتر کند

در موسمی که مرغ کند تازه آشیان

شاهم ز آشیان کهن دربه‌در کند

در خانه پنج طفل و زنی رنج‌دیده را

گریان ز هجر شوهر و یاد پدر کند

شاها روا مدار که بر جای هفت‌سین

با هفت‌شین کسی شبِ نوروز سر کند

شکوا و شیون‌ و شغب‌ و شور و شین را

با ذکر شه شریک دعای سحر کند