گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۶

 

برق سبک عنان را پروای خار و خس نیست

دام و قفس چه سازد با دل رمیده ما؟

دست گرهگشایی است از کار هر دو عالم

در دامن توکل پای کشیده ما

هر چند دیده ها را نادیده می شماری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۲

 

در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است

تیغ برهنه باشد رویی که بی نقاب است

می در جبین پاکان از شرم آب گردد

رخسار شرمگین را خط پرده حجاب است

با بد گهر میامیز تا بد گهر نگردی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۳

 

از خودگذشتگان را آیینه بی غبارست

پیوسته صاف باشد بحری که بی کنارست

دنیا طلب محال است در خاک و خون نغلطد

موج سراب این دشت شمشیر آبدارست

ته جرعه خزان است رنگ شکسته من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۴

 

از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست

پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست

آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند

کی بی حریف ماند رندی که خوش قمارست؟

با ناز برنیایند اهل نیاز هرگز

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۵

 

موج سراب دنیا، شمشیر آبدارست

آبش لعاب افعی، خارش زبان مارست

خمیازه نشاط است گلهای خنده رویش

سر جوش باده او ته جرعه خمارست

تاجش به دیده عقل کیلی است عمرپیما

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۶

 

از غیرت رکابت از دیده خون روان است

اما چه می توان کرد پای تو در میان است!

پاس ادب فکنده است بر صدر جای ما را

هر چند سجده ما بیرون آستان است

در پله ترقی است مشرب چو عالی افتاد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۷

 

از غیرت رکابت از دیده خون روان است

اما چه می توان کرد پای تو در میان است!

سر جوش نوبهارست روی شکفته تو

رنگ شکسته من ته جرعه خزان است

از شکوفه عاشقان را در خاک و خون کشد عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۸

 

بود و نمود عاشق، از آب و تاب حسن است

گر ذره را وجودی است، از آفتاب حسن است

در بیخودی توان دید بی پرده روی مطلوب

از خویشتن گسستن بند نقاب حسن است

حسن آن بود که دایم بر یک قرار باشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۲۹

 

هم بلبل است خندان، هم باغبان شکفته است

دیگر چه گل ندانم در گلستان شکفته است

یارب که می خرامد بیرون ز خانه کامروز

هر جا گل زمینی است تا آسمان شکفته است

جان می دهد به عاشق روی عرق فشانش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۰

 

در جوش لاله و گل، دیوانه را عروسی است

چون تابه گرم گردد، این دانه را عروسی است

از سینه های گرم است هنگامه جهان گرم

تا هست باده در جوش میخانه را عروسی است

رطل گران بود سنگ از دست تازه رویان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۱

 

هر خار این گلستان مفتاح دلگشایی است

هر شبنمی درین باغ جام جهان نمایی است

هر غنچه خموشی مکتوب سر به مهری است

هر بانگ عندلیبی آواز آشنایی است

هر لاله ای درین باغ چشمی است سرمه آلود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳۲

 

تن پرور از شهادت گر سر کشد عجب نیست

کی قدر آب داند هر کس که تشنه لب نیست

بی لب گشودن از ابر گوهر صدف نیابد

اظهار تنگدستی هر چند از ادب نیست

نادان بود مسلم از گوشمال دوران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۴

 

خال از دمیدن خط بی انتظارم گردد

چون مور پر برآردعمرش تمام گردد

از چشم او جهانی دارند مردمی چشم

آن آهوی رمیده تا با که رام گردد

از حیرت جمالش راه سخن ندارم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۵

 

شب زنده دار را دل روشن چو ماه گردد

از خواب روز دلها چون شب سیاه گردد

تا صفحه نانوشته است آسوده از تماشاست

در روزگار خط حسن عاشق نگاه گردد

در ترک اعتبارست گرهست اعتباری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۶

 

خط سیه مبادا زان خال سربرآرد

عمرش تمام گردد چون مور پربرآرد

در غنچگی چو لاله ما شعله طینتان را

داغ سیاه بختی دود از جگر برآرد

دم را به لب گره زن کز قعر بحر غواص

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۷

 

شرم وحجاب مارا در پیچ وتاب دارد

خون خوردن است کارش تیغی که آب دارد

اندیشه رهایی نقش برآب باشد

در قلزمی که گرداب بیش از حباب دارد

گر خون شود دل سنگ چندان عجب نباشد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۸

 

از حلقه های زنجیر سودا چه باک دارد

از گوشمال گرداب دریا چه باک دارد

همواری از خطرها دیوارآهنین است

از ترکتاز سیلاب دریا چه باک دارد

زخم زبان ندارد رنگی ز سخت رویان

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۵۹

 

پروای خط مشکین آن دلرباندارد

اندیشه از سیاهی آب بقا ندارد

با راستی توان برد از پیش کار حق را

موسی سلاح دیگر غیر از عصا ندارد

ظالم ز سختی دل بر کوه پشت داده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۰

 

پروای شکوه من آن سیمتن ندارد

دردش مباد هر چند درد سخن ندارد

ناسازگاریی هست در خوی گلعذاران

کو یوسفی که گرگی در پیرهن ندارد

هرکس فتد تهی چشم در فکر دیگران نیست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۴۶۱

 

سودای عشق ما را بی نام وبی نشان کرد

از ما چه می توان بردباماچه می توان کرد

از خواب غفلت ما در سنگ چون شرر ماند

شوقی که کوهها را ابر سبک عنان کرد

امید خانه سازی از عاشقان مدارید

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode