گنجور

 
صائب تبریزی

از خود گذشتگان را آیینه بی غبارست

پیوسته صاف باشد بحری که بیکنارست

آن را که خلق خوش هست تنها نمی گذارند

کی بی حریف ماند رندی که خوش قمارست؟

با ناز برنیایند اهل نیاز هرگز

گل گر پیاده باشد در بلبلان سوارست

دیوانه را ملامت اسباب خنده گردد

بر کبک مست سختی دامان کوهسارست

عاشق ز خاکساری بی بهره است از وصل

دیوار بوستان را از گل نصیب، خارست

تا دل برید ازان زلف از سر نهاد شوخی

چشم به خواب رفته است دامی که بی شکارست

از خون مرده صائب سنگین ترست خوابت

جایی که هر رگ سنگ چون نبض بیقرارست

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
صائب تبریزی

از خودگذشتگان را آیینه بی غبارست

پیوسته صاف باشد بحری که بی کنارست

دنیا طلب محال است در خاک و خون نغلطد

موج سراب این دشت شمشیر آبدارست

ته جرعه خزان است رنگ شکسته من

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه