گنجور

 
صائب تبریزی

در خون کشد نظر را حسنی که بی حجاب است

تیغ برهنه باشد رویی که بی نقاب است

می در جبین پاکان از شرم آب گردد

رخسار شرمگین را خط پرده حجاب است

با بد گهر میامیز تا بد گهر نگردی

حکم شراب دارد آبی که در شراب است

تاج سر بزرگی است دلجویی ضعیفان

دریای پاک گوهر همکاسه حباب است

ما شکوه ای نداریم از تنگدستی، اما

در ماه ناتمامی نقصان آفتاب است

از بیقراری ماست این خاکدان برونق

شیرازه بیابان از موجه سراب است

از سینه های روشن در مغز پی توان برد

در بند پوست باشد علمی که در کتاب است

در جای خویش دارد بد آبروی نیکان

شیرین ترست از جان تلخی چو در شراب است

مکتوب خشک صائب سوهان روح باشد

چون نیست چرب نرمی خط آیه عذاب است

 
 
 
کلیم

گر آه و ناله داری در ملک عشق باب است

بد یمن شادمانی چون خانهٔ حباب است

چشمت به خون عاشق گر تشنه است سهل است

چیزی‌که می‌توان خواست از دوستان شراب است

دشمن ز شغل خصمی آسودگی ندارد

[...]

طغرای مشهدی

پرواز شوق دارم، تا در تنم شراب است

مرغابی حبابم، بال و پرم ز آب است

عاشق ز بوی جانان، دارد همیشه مستی

بی نشئه نیست بلبل، در شیشه تا گلاب است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه