گنجور

 
۱
۲
۳
۴
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۷ - صفت هلال و اسب

 

چون غرهٔ افق ز شفق شد شقیق رنگ

بر شاه روم تاختن آورد شاه زنگ

شب‌ را ز روی‌، پرده برافتاد و رخ نهفت

حور سپیدچهر، ز دیو سیاه‌رنگ

خورشید رخ نهفت‌ و برآمد هلال عید

[...]

۱۲ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۸ - بلای گل

 

افتاده‌ایم سخت به دام بلای گل

یارب چو ما مباد کسی مبتلای گل

گِل مشکلی شده‌است به هر معبر و طریق

گام روندگان شده مشکل‌گشای گل

هرگه که ابر خیمه زند در فضای شهر

[...]

۱۶ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۹ - صدارت اتابک اعظم

 

آن اختری که کرد نهان چندگه جمال

امروز شد فروزان از مطلع جلال

از مطلع جلال فروزان شد اختری

کز چشم خلق داشت نهان چندگه جمال

یکچندکرد روی پی مصلحت نهان

[...]

۵۴ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۵۲ - پایتخت گل

 

در پایتخت ما بگشادند بخت گِل

شد پایتخت ما به صفت پای تخت گل

خوشگلتر از شوارع ری نیست کاندروست

صدگونه شکل هندسی از لخت لخت گل

هر گه ستور گام نهد از پی عبور

[...]

۷ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۳ - جزر و مد سعادت

 

خواندیم در دفاتر و کردیم امتحان

کاز بعد هر غمی بود آسایشی نهان

چون شب تمام گردد روزی شود پدید

چون بگذرد بلیه رفاهی شود عیان

تاربخ روزگار سراسر بخوانده‌ام

[...]

۸۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۶ - زیان تازیان

 

روزی رسد که آید پیکی ز هندوان

گوید دهید مژده که آمد خدایگان

با فر اورمزد، چو خورشید بردمید

بهرامشاه کی‌زاد، ارمزد هندوان

پویان به پیش لشکر او پیل‌ها هزار

[...]

۱۷ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۹۷ - نالهٔ بهار در زندان

 

دردا که دور کرد مرا چرخ بی‌امان

ناکرده جرم‌، از زن و فرزند و خانمان

قانع شدم به عزلت و عزلت ز من رمید

بر هرچه دل نهی ز تو بی‌شک شود رمان

بگریختم به عزلت از بیم حبس و رنج

[...]

۴۷ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۱۹ - جهنم

 

ترسم من از جهنم و آتش‌فشان او

وان مالک عذاب و عمودگران او

آن اژدهای اوکه دمش هست صد ذراع

وان آدمی که رفته میان دهان او

آن کرکسی که هست تنش همچوکوه قاف

[...]

۲۹ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۸ - تغزل

 

منصور باد لشکر آن چشم کینه‌خواه

پیوسته باد دولت آن ابروی سیاه

عشقش سپه کشید به تاراج صبر من

آن گه که شب ز مشرق بیرون کشد سپاه

رنجه شدم ز هجر به ارمان وصل او

[...]

۱۲ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲۹ - اختر حقیقت

 

خورشید برکشید سر از بارهٔ بره

ای ماه برگشای سوی باغ پنجره

اسفند ماه رخت برون برد ازین دیار

هان ای پسر، سپند بسوزان به مجمره

درکشتزار سبز، گل سرخ بشکفید

[...]

۶۰ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۵ - بهشت و دوزخ

 

خوش گفت این حدیث که شرطست کآدمی

گام آنچنان نهد که ننالد از او زمی

چون بر زمین خرامی‌، ای مرد خودستای

از کبر و از تفرعن‌، فرعون اعظمی

خاک زمین به‌جای تو نفرین همی کند

[...]

۴۳ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۸ - سکوت شب

 

آشفت روز بر من، از این رنج جان گزای

بخشای بر من ای شبِ آرام ِدیرپای !

ای لکهٔ سپید ، زمغرب ، برو ،برو

وی کله سیاه ز مشرق برآ ، برآ ی

ای عصر، زرد خیمهٔ تزویر برفکن

[...]

۳۰ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۹ - چگونه‌ای؟!

 

هان ای فراخ عرصهٔ تهران چگونه‌ای

زیر درفش قائد ایران‌، چگونه‌ای

ای گرگ پیر، بهر مکافات خون خلق

در زیر چنگ ضیغم غژمان چگونه‌ای

ای منبع شرارت و ای مرکز فساد

[...]

۲۱ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۵ - تغزل

 

پیمان‌شکن نگار من آن ترک لشکری

بگرفت خوی لشکری و شد ز من بری

من دل به لشکری ز چه دادم به خیر خیر

هشیار مرد، دل نسپارد به لشکری

او خود سپاهی است و رود، چون رود سپاه

[...]

۱۴ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۳ - به شکرانهٔ بازوی قوی

 

برخیز ساقیا بده آن جام خسروی

تا درکشم به یاد شهنشاه پهلوی

شاها به شوکت تو زیانی نمی‌رسد

گر یک نصیحت از من درویش‌ بشنوی

بنشین درون قلب رعیت که‌ این مکان

[...]

۹ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

شیرین‌لبی که آفت جان‌ها نگاه اوست

هرجا دلیست بستهٔ زلف سیاه اوست

کردم سراغ دل ز مقیمان درگهش

گفتند رو بجوی مگر فرش راه اوست

گویند یار خون دل خلق می‌خورد

[...]

۷ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

اصلاح آشیانه به دست من و تو نیست

توفیر آب و دانه به دست من و تو نیست

گر کارها به وفق مرادت نشد مرنج

چون اختیار خانه به دست من و تو نیست

درکارهای رفته مکن داوری کزان

[...]

۷ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت

تا خون من نریخت ز من دست برنداشت

دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید

بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت

چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم

[...]

۸ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد

زین حبس هم مرنج که این نیز بگذرد

فرهاد گو به تلخی غم صبر کن که زود

شیرینی تعیُّشِ پرویز بگذرد

دوران رادمردی و آزادگی گذشت

[...]

۷ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵

 

آن خط سبز بین که چه زیبا نوشته‌اند

گویی خط از عبیر به دیبا نوشته‌اند

در معنی لب تو ز شنگرف نقطه‌ای

برگل نهاده شرح به بالا نوشته‌اند

یا نسختی ز مهر گیا ثبت کرده‌اند

[...]

۷ بیت
ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
 
تعداد کل نتایج: ۷۴