گنجور

 
ملک‌الشعرا بهار

ای دل به صبر کوش که هر چیز بگذرد

زین حبس هم مرنج که این نیز بگذرد

فرهاد گو به تلخی غم صبر کن که زود

شیرینی تعیُّشِ پرویز بگذرد

دوران رادمردی و آزادگی گذشت

وین دورهٔ سیاه بلاخیز بگذرد

مردانه پای دار بر اَحداث روزگار

کاین روزگار زن‌صفت حیز بگذرد

ما و تو نیستیم و به خاک مزار ما

بسیار این نسیم فرح‌بیز بگذرد

این است پند من که ز خوب و بد جهان

نه غرّه شو، نه رنجه؛ که هر چیز بگذرد

صبح نشاط خندد و آید «‌بهار» عیش

وین شام شوم و عصر غم‌انگیز بگذرد