گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

شوق درون بسوی دری می کشد مرا

من خود نمیروم، دگری میکشد مرا

با آن مدد که جذبه عشق قوی کند

دیگر بجای پر خطری میکشد مرا

تهمت کش صلاحم وزین لعبتان مدام

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

ای شهسوار حسن، سر افراز کن مرا

ای من سگت، بسوی خود آواز کن مرا

تا با تو راز گویم و فارغ شوم دمی

بهر خدا، که همدم و همراز کن مرا

لطف تو معجزیست، که بر مرده جان دهد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

زان پیشتر که عقل شود رهنمون مرا

عشق تو ره نمود بکوی جنون مرا

هم سینه شد پر آتش و هم دیده شد پر آب

در آب و آتشست درون و برون مرا

شوخی که بود مردن من کام او کجاست؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

هست آرزوی کشتن آن تند خو مرا

گر او نکشت، می کشد این آرزو مرا

جان من از جدایی آن مه بلب رسید

ای وای! گر فلک نرساند باو مرا

با ذوق جستجوی تو آسوده خاطرم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

ما عاشقیم و بی سر و سامان و می پرست

قانع بهر چه باشد و فارغ ز هر چه هست

ای رند جرعه نوش، تو و محنت خمار

ما و نشاط مستی عشق از می الست

دی آن سوار شوخ کمر بست و جلوه کرد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

ای باد صبح، منزل جانان من کجاست؟

من مردم، از برای خدا، جان من کجاست؟

شبهای هجر همچو منی کس غریب نیست

کس را تحمل شب هجران من کجاست؟

سر خاک شد بر آن سر میدان و او نگفت:

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

هر آتشین گلی، که بر اطراف خاک ماست

از آتش دل و جگر چاک چاک ماست

دامن کشان ز خاک شهیدان گذشته ای

گردی، که دامن تو گرفتست، خاک ماست

ساقی، برو، که باده گل رنگ بی لبش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

دارم شبی، که دوزخ از آن شب علامتست

از روز من مپرس، که آن خود قیامتست

یارب! ترحمی، که ز سنگ جفای چرخ

ما دل شکسته ایم و زهر سو ملامتست

بر آستان عشق سر ما بلند شد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۲

 

دل‌های مردمان به نشاط جهان خوش است

در دل مرا غمی‌ست، که خاطر به آن خوش است

چون نیست خوشدل از تن زارم سگ درش

سگ بهتر از کسی، که به این استخوان خوش است

خوش نیست چشم مردم بیگانه جای یار

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

برخیز، تا نهیم سر خود بپای دوست

جان را فدا کنیم، که صد جان فدای دوست

در دوستی ملاحظه مرگ و زیست نیست

دشمن به از کسی، که نمیرد برای دوست

حاشا! که غیر دوست کند جا بچشم من

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

گفتی: بگو که: در چه خیالی و حال چیست؟

ما را خیال تست، ترا در خیال چیست؟

جانم بلب رسید، چه پرسی ز حال من؟

چون قوت جواب ندارم، سؤال چیست؟

بی ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

این تازه گل، که می رسد، از بوستان کیست؟

نخل کدام گلشن و سرو روان کیست؟

باز این نهال تازه، که سر می کشد بناز

سرو کشیده قامت نازک میان کیست؟

ای دل، ز تیر ابروی پر فتنه اش منال

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۷۳

 

من با تو یکدلم، سخن و قول من یکیست

اینست قول من که شنیدی، سخن یکیست

بگداختم، چنانکه اگر سر برم بجیب

کس پی نمی برد که: درین پیرهن یکیست

خواهم بصد هزار زبان وصف او کنم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵

 

نا دیده میکنی، چو فتد دیده بر منت

جانم فدای دیدن و نادیده کردنت

فردا، که ریزه ریزه شود تن بزیر خاک

برخیزم و چو ذره درآیم ز روزنت

با آنکه رفت روشنی چشمم از غمت

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

مشتاق درد را به مداوا چه احتیاج؟

بیمار عشق را به مسیحا چه احتیاج؟

چون جلوه‌گاه سبزخطان شد مقام دل

ما را دگر به سبزه و صحرا چه احتیاج؟

تا کی به ناز رفتن و گفتن که: جان بده؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۵

 

مسکین طبیب، چاره دردم خیال کرد

بیچاره را ببین: چه خیال محال کرد؟

کی می رسد خیال طبیبان بدرد من؟

دردم بدان رسید که نتوان خیال کرد

دارد هزار تفرقه دل در شب فراق

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴

 

افروخت رنگت از می و دلها کباب شد

روی تو ماه بود، کنون آفتاب شد

گفتم: بدور عشق تو سازم سرای عیش

غم خانه ای، که داشتم، آن هم خراب شد

این آه گرم بی سببی نیست دم بدم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

تا از فروغ روی تو گل کامیاب شد

چون صبح داغ سینه من آفتاب شد

از حسن نیم رنگ تو، ای ساقی بهار

نظاره سیر مست گل ماهتاب شد

چون کشتی شکسته، که از آب پر شود

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۸

 

زان دل به جانب سگ کوی تو می‌کشد

کو دامنم گرفته، به سوی تو می‌کشد

دانی چرا به دامنت آویخته دلم؟

خود را به این بهانه به کوی تو می‌کشد

صاحبدلی، که یافت سررشتهٔ مراد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

دودی، که دوش بر سر کویت بلند بود

غافل مشو، که آه من دردمند بود

از ما شمار خیل شهیدان خود مپرس

آن خیل بی شمار که داند که چند بود؟

بستم بطره تو دل و رستم از غمت

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode