گنجور

 
هلالی جغتایی

گفتی: بگو که: در چه خیالی و حال چیست؟

ما را خیال تست، ترا در خیال چیست؟

جانم بلب رسید، چه پرسی ز حال من؟

چون قوت جواب ندارم، سؤال چیست؟

بی ذوق را ز لذت تیغت چه آگهی؟

از حلق تشنه پرس که: آب زلال چیست؟

گفتم: همیشه فکر وصال تو می کنم

در خنده شد که: این همه فکر محال چیست؟

دردا! که عمر در شب هجران گذشت و من

آگه نیم هنوز که: روز وصال چیست؟

چون حل نمی شود بسخن مشکلات عشق

در حیرتم که: فایده قیل و قال چیست؟

ای دم بدم بخون هلالی کشیده تیغ

مسکین چه کرد؟ موجب چندین ملال چیست؟