گنجور

 
هلالی جغتایی

ای شهسوار حسن، سر افراز کن مرا

ای من سگت، بسوی خود آواز کن مرا

تا با تو راز گویم و فارغ شوم دمی

بهر خدا، که همدم و همراز کن مرا

لطف تو معجزیست، که بر مرده جان دهد

لطفی نما و زنده ز اعجاز کن مرا

چون کاکل تو چند توان گشت بر سرت؟

تیغی بگیر و از سر خود باز کن مرا

ساقی، هلاکم از هوس پای بوس تو

در پای خویش مست سرانداز کن مرا

نازی بکن، که بی خبر افتم بخاک و خون

یعنی که: نیم کشته آن ناز کن مرا

جانا، بغمزه سوی هلالی نظر فگن

وز جان هلاک غمزه غماز کن مرا