گنجور

 
هلالی جغتایی

افروخت رنگت از می و دلها کباب شد

روی تو ماه بود، کنون آفتاب شد

گفتم: بدور عشق تو سازم سرای عیش

غم خانه ای، که داشتم، آن هم خراب شد

این آه گرم بی سببی نیست دم بدم

یا سینه سوخت، یا دل سوزان کباب شد

ناصح زبان گشاد که: تسکین دهد مرا

نام تو برد و موجب صد اضطراب شد

خوناب دیده این همه دانی که از کجاست؟

خونی که بود، در دل غمدیده، آب شد

هر جا که هست روی تو، در پیش چشم ماست

کس در میان ما نتواند حجاب شد

فارغ نشسته بود هلالی بکوی زهد

ناگه لب تو دید و خراب شراب شد