گنجور

 
هلالی جغتایی

دل‌های مردمان به نشاط جهان خوش است

در دل مرا غمی‌ست، که خاطر به آن خوش است

چون نیست خوشدل از تن زارم سگ درش

سگ بهتر از کسی، که به این استخوان خوش است

خوش نیست چشم مردم بیگانه جای یار

چون یار من پری‌ست ز مردم نهان خوش است

از درد ناله کردم و درمان من نکرد

گویا دلش به درد من ناتوان خوش است

سلطان ملک هستی باشد خیال دوست

این سلطنت به کشور ما جاودان خوش است

ناصح، عمارت دل ویران ما مکن

بگذار تا خراب شود، کآنچنان خوش است

بر آستان یار هلالی نهاد سر

او را سر نیاز بر این آستان خوش است