گنجور

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶ - غوکنامه

 

بس کن از این مکابره ای غوک ژاژخا

خامش‌، گرت هزار عروسیست‌، ور عزا

ای دیو زشتروی‌، رخ زشت را بشوی

ورنه در آب جوی مزن بیش دست و پا

آن غوک سبزپوش برآن برگ پیلگوش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷ - پاسخ به شعاع‌الملک

 

تا تاختند بی‌هنران در مصاف‌ها

زد زنگ‌، تیغ‌های هنر در غلاف‌ها

ناچار تن زند ز مصاف مخنثان

آن کس که‌برشکست به‌مردی ‌مصاف‌ها

تا لافزن نمود زبان هنر دراز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - در منقبت امام هشتم‌(‌ع‌)

 

بگرفت شب ز چهرهٔ انجم نقاب‌ها

آشفته شد به دیدهٔ عشاق خواب‌ها

استارگان تافته بر چرخ لاجورد

چونان که اندر آب ز باران حباب‌ها

اکنون که آفتاب به مغرب نهفته روی

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷ - در مدح حضرت ختمی مرتبت

 

ای آفتاب گردون تاری شو و متاب

کز برج دین بتافت یکی روشن آفتاب

آن آفتاب روشن شد جلوه گر که هست

ایمن ز انکساف و مبرا ز احتجاب

بنمود جلوه‌ئی و ز دانش فروخت نور

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - تابستان

 

ای آفتاب مشکو زی باغ کن شتاب

کز پشت شیر تافت دگرباره آفتاب

مرداد ماه باغ به بار است گونه گون

از بسد و زبرجد و لولوی دیریاب

هم شاخ راز میوه دگرگونه گشت چهر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۱ - دیروز و امروز

 

امروز روز عزت دیهیم و افسر است

عصری بلند پایه و عهدی منور است

جاه و جلال گم شده در پیشگاه ملک

بر سینه دست ‌طاعت و بر آستان سر است

سوی دگر گرسنگی و، نعمت این‌سوی است

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۳ - غم

 

گویی علامت بشر اندر جهان‌، غم است

آن کس که غم نداشت نه فرزند آدم است

شاعر پیمبری است خداوند او شعور

کاو از خدای خویش همه روزه ملهم است

هستم فدای طرفه خدایی که بر قلوب

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۴۴ - مرغ خموش

 

یک مرغ سر به زیر پر اندر کشیده است

مرغی دگر نوا به فلک برکشیده است

یک مرغ سر به دشنهٔ جلاد داده است

یک مرغ از آشیانه خود سرکشیده است

یک‌ مرغ‌، جفت‌ و جوجه به‌ شاهین‌ سپرده‌ است

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۵۶ - جهل عوام

 

این عامیان که در نظر ما مصورند

هر روز دام کینه به ما بر بگسترند

ما پاسدار دین و کتاب پیمبریم

وینان عدوی دین و کتاب پیمبرند

دین نیست اینکه بینی در دست این گروه

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۶۶ - دختر گدا

 

گویند سیم و زر به گدایان خدا نداد

جان پدر بگوی بدانم چرا نداد؟‌!

از پیش ما گذشت خدا و نداد چیز

دیشب‌، که نان نسیه به ما نانوا نداد

جان پدر بگوی بدانم خدا نبود

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - صفحه‌ای از تاریخ

 

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

نه بیوراسب کرد و نه افراسیاب کرد

از جور و ظلم تازی و تاتار درگذشت

ظلمی که انگلیس در این خاک و آب کرد

ضحاک خود ز قتل جوانان علاج خواست

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۸۶ - شهربند مهر و وفا

 

در شهربند مهر و وفا دلبری نماند

زیر کلاه عشق و حقیقت‌، سری نماند

صاحبدلی ‌چو نیست‌، چه ‌سود از وجود دل

آئینه گو مباش چو اسکندری نماند

عشق آن‌چنان گداخت تنم را که بعد مرگ

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - کیک نامه

 

چون اختران پلاس سیه بر سر آورند

کبکان به غارت تن من لشکرآورند

دودو و سه سه ده‌تاده‌تا وبیست بیست

چون اشتران که روی به آبشخورآورند

آوخ چه دردهاکه مرا در دل افکنند

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۳ - هفت شین

 

شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند

گل با نسیم صبح‌، سر از خواب برکند

نرگس عروس‌وار خمیده به طرف جوی

تا خویش را در آینه هر دم نظر کند

لاله گرفته جام عقیقین به زیر ابر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۹۶ - سپید رود

 

هنگام فرودین که رساند ز ما درود

بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود

کز سبزه و بنفشه و گل های رنگ رنگ

گویی بهشت آمده از آسمان فرود

دریابنفش و مرز بنفش و هوا بنفش

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۵ - پند پدر

 

نوروز و اورمزد و مه فرودین رسید

خورشید از نشیب سوی اوج سر کشید

سال هزار و سیصد و هشت از میان برفت

سال هزار و سیصد و نه از کران رسید

سالی دگر ز عمر من و تو به باد شد

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۰۶ - شب و شراب

 

شب خرگه سیه زد و در وی بیارمید

وز هر کرانه دامن خرگه فروکشید

روز از برون خیمه در استاد و جابجای

آن سقف خیمه‌اش را عمداً بسوزنید

گفتی کسی به روی یکی ژرف آبگیر

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۱۰ - پاسخ فرخ

 

شکر خداکه دوره غربت بسر رسید

رنج سفرگذشت و نعیم حضر رسید

روزی که رخت‌بستم‌از ایران سوی فرنگ

پنداشتم که عهد عقوبت بسر رسید

گفتم زمان خرقه تهی کردنست‌، خیز

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۲۸ - لاله زار

 

چون پای خرد خرد نهادی به لاله‌زار

خوبان بخند خندکشندت میان کار

زان خردخرد، خورده شوی در شکارشان

کان خند خند، خندهٔ شیرست بر شکار

الوان رنگ رنگ فرو هشته از یمین

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 

ملک‌الشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۴۲ - به یکی از دوستان

 

ای شوکت ای شکسته دل دوستان خویش

بر جان عاشقان مزن از هجر خویش نیش

گر بنگری در آینهٔ قلب خویشتن

بینی به خود ارادت یاران زپیش بیش

اوقات دوستان مکن از زهر عشوه تلخ

[...]

ملک‌الشعرا بهار
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode