گنجور

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۱۴

 

مهی برفت ازین شهر و شور شهر دگر شد

که از غروب و طلوعش دو شهر زیر و زبر شد

ازین دیار سفر کرد و کشت اهل وفا را

در آن دیار ستاد و بلای اهل نظر شد

ز سیل فرقتش این بوم جای سیل شد ارچه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۲۶

 

بترس از آن که درآرد سر از دهان من آتش

به جانب تو کشد شعله از زبان من آتش

بترس از آن که ز آمیزشت به چرب زبانان

شود زبانه‌کش از مغز استخوان من آتش

بترس از آن که چه باران لطف بر همه باری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

یگانه‌ای در دل می‌زند به دست ارادت

که جای موکب حسنش ز طرف ماست زیادت

اگر کشاکش زور قضا بود ز دو جانب

میانهٔ من و او نگسلد کمند ارادت

در این ولایت پر شور و فند خانهٔ کنعان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

کدام سرو ز سنبل نهاده بند به پایت

که برده دل ز تو ای دلبران شهر فدایت

غم که کرده خلل در خرام چابکت ای گل

ز رهگذار که در پاخلیده خارجفایت

سیاست که ز اظهار عشق کرده خموشت

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰

 

زهی گشوده کمند بلا سلاسل مویت

مهی نبوده بر اوج علا مقابل رویت

خوشم به لطف سگ درگهت که در شب محنت

رهی نموده ز روی وفا به سایل کویت

طرب فزا شده دشت جنون که خاک من آنجا

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۴

 

دلا گذشت شب هجر و یار از سفر آمد

ز خواب غم بگشا دیده کافتاب برآمد

شب فراق من سخت جان سوخته دل را

سهیل طلعت آن مه ستاره سحر آمد

فدای سنگ سبک خیز یار باد سر من

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

کمان ناز به زه نازنین سوار من آمد

شکار دوست بت آدمی شکار من آمد

جهان دل و جان می‌رود به باد که دیگر

جهان بهم زده سلطان کامکار من آمد

چو افتاب که از ابر ناگهان بدر آید

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

شبی که می‌فکند بی تو در دلم الم آتش

ز آه من به فلک می‌رود علم علم آتش

کباب کرده دل صد هزار لیلی و شیرین

لبت که در عرب افکنده شور و در عجم آتش

ز جرم عشق اگر عاشقان روند به دوزخ

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۰

 

محل گرمی جولان بزیر سرو بلندش

قیامتست قیامت نشست و خیز سمندش

تصرف از طرف اوست زان که وقت توجه

دراز دست‌تر از آرزوی ماست کمندش

میانهٔ هوس و حسن بسته‌اند به موئی

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۷

 

هزارگونه متاع است ناز را به دکانش

نگاه گوشهٔ چشم از متاع‌های گرانش

خطاب خود به من از اهل بزم خواسته پنهان

که نرگسش شده گویا و خامش است زبانش

هزار نکته بیان می‌کند به جنبش ابرو

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷

 

ز خاک کوی تو گریان سفر گزیدم و رفتم

ز گریه رخت به غرقاب خون کشیدم ورفتم

قدم به زمین ریخت از دو شیشهٔ دیده

گلاب آن گل حسرت که از تو چیدم و رفتم

ز نخل تفرقه خیزت که داد بر به رقیبان

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۵

 

برای نیم نگاهی چو عذر خواه تو گردم

هزار بار به گرد سر نگاه تو گردم

ز انتظار شوم کشته تا نشان خدنگی

ز پر کرشمه نگه‌های گاه گاه تو گردم

بزن به تیغم و پیش از من هلاک گنه خود

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰

 

به سینه داغ نهانی که داشتم ز تو دارم

نهان ز خلق لسانی که داشتم ز تو دارم

تو لطفها که به من داشتی فغان که نداری

ولی من آه و فغانی که داشتم ز تو دارم

مکش به طعنه بی‌دردیم که بر دل غمگین

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۸

 

رسید نغمه‌ای از باده‌نوشی تو به گوشم

که چون خُم می و چون نایِ نی به جوش‌وخروشم

کجاست نرمی و کیفیتی و نشئهٔ عشقی

که می‌نخورده از آنجا برون بَرَند به دوشم

ز خام‌کاری تدبیر خود فتاده به خنده

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۸

 

به دوستی خودم میکشی که رای من است این

به خویش دشمنی کرده‌ام سزای من است این

گداختم ز جفا تا وفا به عهد تو کردم

بلی نتیجهٔ عهد تو و وفای من است این

به قول مدعیم میکشی و نیستی آگه

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱۶

 

شبم ز روز گرفتارتر به مشغلهٔ تو

که تا سحر به خیال تو می‌کنم گله تو

به دفع کردن غیر از درت غریب مهمی

میان سعی من افتاده و مساهلهٔ تو

نظر در آینه داری و اضطراب نداری

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸۴

 

رو ای صبا بر آن سرو دلستان که تو دانی

زمین به بوس که منت در آن زمان که تو دانی

چو شرح حال تو پرسد ز محرمان به اشارت

بگو که قاصدم از جانب فلان که تو دانی

پس از نیاز به او عرض کن چنانکه نرنجد

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴ - وله ایضا

 

به صبر یافت نهال امید نشو و نمائی

فتاد پادشهی عاقبت به فکر گدائی

گدا به خسروی افتاد کز حمایت طالع

فکند ظل همایون برو بزرگ همائی

سری که بود ز پستی گران رسید به گردون

[...]

محتشم کاشانی
 

محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات از رسالهٔ جلالیه » شمارهٔ ۶۲

 

چو دلگشای رقیبان شوی به لطف نهانی

زبان بنده ببندی به التفات زبانی

چو تیر غمزه نهی در کمان کشی همه بر من

ولی کنی به توجه دل رقیب نشانی

چو تیغ ناز کشی منتش کشم من غافل

[...]

محتشم کاشانی
 
 
sunny dark_mode