شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۵۶
تا نفرماید بگو بشنو ز من آن را مگو
جان به جانان ده ولیکن سر جانان را مگو
گر به کفر زلف او ایمان نداری همچو ما
دم مزن گر مؤمنی ای یار من آن را مگو
آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۲
آفتاب حسن او عالم منور ساخته
نقش عالم از مثال خود مصور ساخته
در میان دایره خوش خط موهومی کشید
صورت قوسین از آن معنی محور ساخته
جملهٔ اعیان عالم مظهر اسماء اوست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۶
نور رویش پرتوی بر ماهتاب انداخته
جعد زلفش سایبان بر آفتاب انداخته
سنبل زلفش پریشان کرده بر رخسار گل
بلبل شوریده را در پیچ و تاب انداخته
ساقی سرمست ما رندانه جام می به دست
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸۷
نور رویش دیدهٔ مردم منور ساخته
صورت خود را به لطف خود مصور ساخته
بسته است از مه نقابی آفتاب روی او
تا نداند هر کسی خود را چنین برساخته
درخرابات مغان بزم خوشی آراسته
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۰
بر همه ذرات عالم آفتابی تافته
بینم و هر ذره ای از وی نصیبی یافته
تار و پود و صورت و معنی و جسم و جان ما
تافته بر همدگر خوش جامه ای را بافته
کس نمی یابم در این صحرا که محرومست از او
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۹۷
تا خیال روی خوبش دیده ام در آینه
روز و شب دارم ز عشقش در برابر آینه
روی او آئینهٔ گیتی نمای جان ماست
جان ما آئینه ای جانانه بنگر آینه
صورتی در آینه بنموده تمثالش عیان
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۰
در شهادت شاهدی از غیب بی عیب آمده
این چنین شادی خوش بی عیب از غیب آمده
در گلستان غنچهٔ گل در هوای روی او
پیرهن بدریده و بی دامن و جَیب آمده
آن معانی بدیع او بدیع دیگر است
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۴
جنت المأوای ما خلوتسرای میکده
جان سرمست خراباتی فدای میکده
در هوای میکده بر باد خواهم داد دل
هر که را جانی است باشد در هوای میکده
همدم میر خراباتیم و با رندان حریف
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲۷
چشم نابینای ما از او بینا شده
هرکه دیده دیدهٔ ما همچو ما شیدا شده
آفتابی رو به مه بنموده در دور قمر
این چنین حسن خوشی در آینه پیدا شده
آب چشم ما به هر سو رو نهاده می رود
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۵۶
می حلالت باد اگر در بزم رندان خورده ای
نوش جانت باد اگر باد باده نوشان خورده ای
قوت جان و قوت دل دُردی درد است ای عزیز
قوت و قوت خوشی داری اگر آن خورده ای
در خرابات فنا جام بقا را نوش کن
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰۰
جان چه باشد گر نباشد عاشق جان پروری
دل چه ارزد گر نورزد مهر روی دلبری
من چه بازم گر نبازم عشق یار نازکی
باده نوشی جان فزائی دلبری مه پیکری
دیده تا دیده جمالش در خیالش روز و شب
[...]
شاه نعمتالله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۵۱
تن رهاکن در طریق عاشقی تا جان شوی
جان فدای عشق جانان کن که تا جانان شوی
در خرابات مغان مستانه خود را در فکن
پند رندان بشنو و می نوش می تا آن شوی
گر گدای حضرت سلطان من باشی چو من
[...]
شاه نعمتالله ولی » ترجیعات » ترجیع اول
تا لوای حیدری بر طارم خضرا زدند
کوس غرّش بر فراز عالم اعلا زدند
تا که در خلوت سرای لی مع الله شد مقیم
ساکنان درگهش زان دم ز او ادنی زدند
جود او مفتاح موجودات کردند آنگهی
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۰
ماسوی الله جز خیالی نیست می بینم به خواب
این چنین نقش خیالی قابل تعبیر نیست
در سر زلفش دل ما مدتی پابست شد
این چنین دیوانه را خوشتر از آن زنجیر نیست
کی رسد هرگز به مقصودی درین راه خدا
[...]
شاه نعمتالله ولی » قطعات » قطعهٔ شمارهٔ ۱۲۰
ای که میپوشی لباس اهل دل یک ره بدان
کز ره معنی ده و دو ترک دارد تاج شاه
ترک بخل و ترک بغض و ترک قهر و ترک کین
ترک خود بینی و ترک عیب کن بیاشتباه
ترک نخوت ترک شهوت ترک آزار کسان
[...]
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۵
هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما
گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما
این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو
ذوق اگر داری قدم نه سوی درویشان بیا
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۷
قلعهٔ دل خوشتر است از قلعهٔ این شهریار
همت ما این چنین فرمان دهد بر پادشاه
قلعهٔ دل گر بگیری جاودان ایمن شوی
لشکر همت بیاید تا بگیرد شهر شاه
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۳
هر نفس آئینه ای از غیب بنماید به ما
گر نظر داری ببین آئینهٔ گیتی نما
این چنین علم شریفی می کنم تعلیم تو
ذوق اگر خواهی قدم نه سوی درویشان ما
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۱۴
قلعهٔ دل خوشتر است از قلعهٔ این شهر ما
لشکر همت بباید تا بگیرد ملک ها
قلعهٔ دل گر بگیری جاودان ایمن شوی
همت ما اینچنین فرمان دهد بر پادشا
شاه نعمتالله ولی » دوبیتیها » دوبیتی شمارهٔ ۳۹
با محیط عشق او دریا بر ما شبنمی است
چشمهٔ آبی چه باشد هفت دریا شبنمست
عارف دریادلی گر دم ز دریا می زند
هفت دریای خوشی اما بر ما شبنمست