گنجور

 
شاه نعمت‌الله ولی

نور رویش دیدهٔ مردم منور ساخته

صورت خود را به لطف خود مصور ساخته

بسته است از مه نقابی آفتاب روی او

تا نداند هر کسی خود را چنین برساخته

درخرابات مغان بزم خوشی آراسته

رند و ساقی جام و می با یکدگر در ساخته

عشق او بحر است و ما را ز آن به دریا می کشد

عشق ما را آبروئی داده خوشتر ساخته

هر که خاک پای سرمستان او را بوسه داد

بر سریر سلطنت سلطان و سرور ساخته

اسم اعظم خواست تا ظاهر شود در آینه

عین ما روشن دلی را دیده مظهر ساخته

هر کسی سازد سرائی در بهشت از بهر خود

نعمت الله خانهٔ دل جای دلبر ساخته