گنجور

حزین لاهیجی » قصاید » شمارهٔ ۲ - در توحید باری تعالی

 

غیر، نفی غیرت یکتای بی همتاستی

نقش لا در چشم وحدت بین من الاستی

فرقهٔ اشراقیان و زمرهٔ مشائیان

غوطه در حیرت زدند، این چشمه حیرت زاستی

غوص این دریا دمی در خود فرو رفتن بود

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

زان لب شکّرفشان شوری به جان داریم ما

یک نیستان ناله در هر استخوان داریم ما

در بغل چون صبح، چاک بی رفویی بیش نیست

گر لباس هستی دامن فشان داریم ما

نیست ممکن نغمهٔ شوقی به کام دل زدن

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

عاشق مهجور، وصل دلستان بیند به خواب

دیدهٔ محتاج، گنج شایگان بیند به خواب

بعد این چشم من آن سرو روان بیند به خواب

دیدهٔ عاشق مگر بخت جوان بیند به خواب

دل کجا و طرهٔ نازک نهالان از کجا؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

دیده تا بر هم زدم سامان باغ از دست رفت

ذوق مستی داشتم چون گل، ایاغ از دست رفت

پای در دامان کشیدم شد گریبانگیر، عشق

رفتم از دنبال دل، کنج فراغ از دست رفت

رنگ مطلب ریختن خاکسترم بر باد داد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۴

 

از دلم برخاست دودی، آسمان آمد پدید

گردی از خاطر فشاندم، خاکدان آمد پدید

حرف عشق آمد به لب، شور قیامت ساز شد

داغ دل گل کرد، مهر خاوران آمد پدید

رخ نمودی، جنت موعود گردید آشکار

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

ترسم از چشم خوشت غافل نگاهی سر زند

در دل بی طاقت من اشک و آهی سر زند

من به یک نظاره حیرانم چه گل چینم ز تو؟

حسن شوخت هر نفس، از جلوه گاهی سر زند

عمر صرف دوستی کردم، بری حاصل نداد

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۱

 

می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر

شب چو شد، بیمار دارد بی قراری بیشتر

گرچه به می گردد از پرهیز، هر دردی که هست

درد دین را می کند پرهیزگاری بیشتر

ابر دریا دل کند گل در گریبان خار را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴۳

 

از کمال خویش نالم نی ز جور روزگار

زیر بار خود بود دستم، چو شاخ میوه دار

معصیت را خرد مشمر در دیار بندگی

عالمی را می توان آتش زدن از یک شرار

یاد منگر نگذرد از خاطر او دور نیست

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۲

 

کرده عشق شعله خوب ریشه در جانم چو شمع

از زبان آتشین خود گدازانم چو شمع

آستین نبود حریف دیده خونبار من

کز تف دل آتش‌آلود است مژگانم چو شمع

نیست غیر از تیغ، محرابی، سر تسلیم را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

 

دست بر دل کی درین وحشت سرا می داشتم؟

برق می گشتم اگر نیروی پا می داشتم

درد را یاران به منّت بر دل ما می نهند

آه اگر زین سفلگان چشم دوا می داشتم

گر امید التفاتی بود از خاک رهش

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۰

 

تا هوا ابر است ساقی، باده ای در شیشه کن

قدر فرصت را بدان، از آسمان اندیشه کن

خون مشرب باش، یکسان جوش زن با خار و گل

نخل خوش پیوند شو، در هر زمینی ریشه کن

شاهدِ مِی می رسد آگاه گردان هوش را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۷۶۸

 

گر چنین پر رخنه از سوز جگر خواهد شدن

نامهٔ من، دام مرغ نامه‌بر خواهد شدن

دست بی صبری اگر از سینه ام فارغ شود

هر قدر چاکی ست، درکار جگر خواهد شدن

رنگ غمّاز است و دل نالان و مژگان خون فشان

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات » شمارهٔ ۹۰۳

 

ناله ام را در دلش تأثیر بودی کاشکی

شکوه ام را گاهگاهی می شنودی کاشکی

سیل را بی تابی از ساحل به دریا می برد

بی قراری های ما، می داشت سودی کاشکی

گلستان نبود به دستان، عندلیبان را چه شد؟

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » قطعات » شمارهٔ ۱۸ - حال ابنای زمان

 

حیرتی دارم حزین از حال ابنای زمان

کودنی چند، از چراگاه کمی و کوتهی

پوزهء دعوی گشاده ستند در میدان لاف

مبتدی ناگشته، چون گشتند یا رب منتهی؟

دیده از بینش معرا، سینه از ادراک پاک

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۰

 

همدم سنجیده گفتاران، لب پیمانه است

آشنا رویی که دیدم، معنی بیگانه است

رَه غلط افتاده مجنون بیابان گرد را

منزل آرام، صحرای دل دیوانه است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۱۳

 

بر لبم حرف دهان تنگ یار افتاده است

بخیهٔ راز نهان، بر روی کار افتاده است

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۱۹۷

 

شور مستی از دل دیوانهٔ ما شد بلند

بانگ نوشانوش از میخانه ما شد بلند

سیل عشق آغاز ویرانی، نخست از ما نهاد

اول این گرد از دل دیوانه ما شد بلند

گشت کیفیت دو بالا از دل ما درد را

[...]

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۴۸

 

لقمه ای را ممسک از آزادگان دارد دریغ

از هما، این سگ ز خسّت، استخوان دارد دریغ

با کدام امّید دیگر، زندگانی کس کند؟

تیغش آبی از گلوی تشنگان دارد دریغ

حزین لاهیجی
 

حزین لاهیجی » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۲۹۲

 

لخت دل با سینه از اشک مدام آمد برون

این کباب آخر ز آتشخانه، خام آمد برون

گشت با زخم نمایان، سینهٔ صبح آشنا

شب که تیغ نالهٔ من، از نیام آمد برون

حزین لاهیجی
 
 
sunny dark_mode