گنجور

 
حزین لاهیجی

می کند دل در خم زلف تو زاری بیشتر

شب چو شد، بیمار دارد بی قراری بیشتر

گرچه به می گردد از پرهیز، هر دردی که هست

درد دین را می کند پرهیزگاری بیشتر

ابر دریا دل کند گل در گریبان خار را

ای خوش آن چشمی که دارد ذوق زاری بیشتر

ناز را عاشق نوازی هاست در خورد نیاز

هرکه را عجز است بیش، امّیدواری بیشتر

نقش شیطان سیرتش را سر نمی آید فرود

می کشد عزّت طلب، هر چند خواری بیشتر

هرکجا پستی ست افزون کشتزار خاک را

می کند دهقان رحمت آبیاری بیشتر

دور خط مستی فزای حسن خوبان شد حزین

می شود در نوبهاران، میگساری بیشتر