اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳
گل ز روی او شرمسار شد
دل چو موی او بیقرار شد
ماه بر زمینش نهاده رخ
چون بر اسب خوبی سوار شد
وانکه دید روی نگار من
[...]
خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » صنایع الکمال » سفریات » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳
سنبل سیه بر سمن مزن
لشکر حبش بر ختن مزن
ابر مشکسا بر قمر مسا
تاب طرّه بر نسترن مزن
تا دل شب تیره نشکند
[...]
جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۲
خط عنبرین بر شکر مکش
طوق مشک چین گرد خور مکش
چشم عالمی دفع چشم را
نیلگون رقم بر قمر مکش
طوطی خطت گو چو زاغ شب
[...]
قاآنی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۸
یارکی مراست رند و بذله گو
شوخ و دلربا خوب و خوش سرشت
طرهاش عبیر پیکرش حریر
عارضش بهار طلعتش بهشت
نقشبند روح گویی از نخست
[...]
وفایی شوشتری » دیوان اشعار » مدایح و مراثی » شمارهٔ ۱۵ - در مدح و منقبت امیرمؤمنان علی علیه السلام
ساقیا بیا ز آفتاب می
می نما تو هی ذرّه پروری
هی بده مرا از ره وفا
کاسه ی زری آب آذری
آفتاب را در پیاله کن
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفهنگاریها » شمارهٔ ۲۹ - حلقهٔ رکاب
رویت ای صنم! ماه نخشب است
جنتت رخ و، کوثرت لب است
زلف بر رخت دیدم ای صنم!
گفتم این قمر، وان چه عقرب است
دل ببر مرا، میتپد مدام
[...]
ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل پنجم - قطعهها و تکبیتیها » شمارهٔ ۶۴ - قول مصطفی
ای که در جهان، طالب حقی!
رو تو پیشه کن، تقوی و ورع
چند چون گدا، پیش این و آن
بهر سیم و زر، می کشی جزع
این سخن در است قول مصطفی است
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱
صبح عطسه زد یار، با وفا
گشت مشک بو، عطسه صبا
خون ز عارضش بر زمین چکید
شد زمین بهشت از، گل و گیا
تا صبا کشید از رخش نقاب
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
روی و موی تو، ای تو رب و رب
چون بیاض صبح در سواد شب
تاخت عشق تو، بر حصار دل
همچو برعجم لشگر عرب
بی سبب به عقل عاشقا مخند
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۴
تا نسیم صبح، بر جهان وزید
در چمن شکفت نوگل امید
شد غزال عدل در چمن چمان
گرگ هار ظلم از، رمه رمید
دست حق برون شد ز آستین
[...]
حاجب شیرازی » گزیدهٔ اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
زاغ و لاغ شب در سفیده دم
خفت وزد به دم جفت زد به دم
کس ندیده بود، تاکنون کند
از غزال رام، گرگ هار رم
وقت الصبوح راح فی القلوب
[...]
عارف قزوینی » تصنیفها » شمارهٔ ۱۴ - از کفم رها
از کفم رها، شد قرار دل
نیست دست من، اختیار دل
هیز و هرزهگرد، ضدّ اهل درد
گشته زین در آن در مدارْ دل
بیشرفتر از دل مجو که نیست
[...]
صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
شد به زلف یار هر که مبتلا
پا نمیکشد از سرش بلا
هر که را به خویش خواند از کرم
بهر کشتنش میزند صلا
بس که میکشد عاشقان خود
[...]