گنجور

 
ترکی شیرازی

رویت ای صنم! ماه نخشب است

جنتت رخ و، کوثرت لب است

زلف بر رخت دیدم ای صنم!

گفتم این قمر، وان چه عقرب است

دل ببر مرا، می‌تپد مدام

دارویش تو را سیب غبغب است

از جدایی ات روز و شب مرا

ورد یا خدا، ذکر یا رب است

مرگ من تو را، عین مقصد است

وصل تو مرا، اصل مطلب است

از فراق تو روز تا به شام

شام من دراز، روز من شب است

ساغرم ز می، دیده ام ز خون

آن بود تهی، وین لبالب است

دیده ام تو راست حلقهٔ رکاب

ابرویم تو را نعل مرکب است

کوکبم زبون، طالعم نگون

این چه طالعی ست، وین چه کوکب است؟

«ترکی» حزین، از جدائیت

مونس اش غم و، همدمش تب است