گنجور

 
حاجب شیرازی

روی و موی تو، ای تو رب و رب

چون بیاض صبح در سواد شب

تاخت عشق تو، بر حصار دل

همچو برعجم لشگر عرب

بی سبب به عقل عاشقا مخند

زانکه عقل شد عشق را سبب

مدعی تو را، گر ستاره ایست

بینم آشکار شکل ذو ذنب

یکتن از رسل غیر تو نکرد

سحر از دو چشم معجز از دو لب

باش بنده پیر می فروش

چون نواکند بنده عنب

ای که طالبی علم و عشق را

نیمه شب به صدق از خدا طلب

خوانده خویش را قطب الخریف

کو نداندی اقطب از قطب

نی فصاحت است خصم را نه صدق

کس نچیده است از حطب رطب

هست چون عروس علم من عریس

با عروس بکر چون کند عزب

علم راست فخر و زادب شرف

حبذا، ز علم بخ بخ از ادب

ضد صلح شد آنکه را بود

جهل بوالحکم عذر بولهب

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode