رفت آن نگار و عشق آن نگار ماند
او شد ز دست و دست نشاطم ز کار ماند
از دیده رفته چهرهٔ همچنون نگار او
وز اشک دیده چهرهٔ من پر نگار ماند
از چشم من جمال دو رخسار یار رفت
وندر دلم خیال دو رخسار یار ماند
بودی مرا قرار دل از دیدن رخش
او رفت وبی رخش دل من بی قرار ماند
خوردم بسی شراب وصالش، کنون مرا
حاصل از آن شراب سر پر خمار ماند
پروردمش به خون دل اندر کنار خویش
رفت آن نگار و خون دل اندر کنار ماند
گلنار بود طلعت زیبای او مرا
اکنون ز دست گل شد و دریده خار ماند
مقهور قهر او دل من گشت و نیک گشت
موقوف عشق او تن من ماند و زار ماند
در عشق او نماند مرا فکر صواب
گر ماند، مدح بارگه شهریار ماند
خوارزمشاه، آنکه ز بذل یمین او
دریا ز در و کان ز گهر بی یسار ماند
شاهی، که جان حاسد او تا بروز حشر
از حیرت حوادث گیتی فکار ماند
آن کو نجست دولت فخر از جانب او
در بند محنت آمد و در دام عار ماند
از فضل او بیانی در هر بلاد رفت
وز تیغ او نشان در هر دیار ماند
آن آتشت هیبت او در جهان، کزو
گردون ثابتات بزیر شرار ماند
از سیر مرکبان قضای بد فلک
بر چهرهٔ بقای حسودش غبار ماند
ای آنکه دیدههای فلک تا بنفخ صور
از کردههای تیغ تو در اعتبار ماند
گردون بجنب جاه تویی ارتفاع گشت
گیتی زنکس خوف تو بی اقتدار ماند
هرگز ندید کس بصدر تو لحظهای
خواهندهٔ عطای تو در انتظار ماند
تو بر سیر ملکی و بدخواه ملک تو
در قبضهٔ شداید قبوض ایار خوار ماند
با جاه بی شمار تو تا حشر خصم را
زان جاه بی شمار غم بی شمار ماند
بر نام و نامهٔ تو دهد بوسه بنده وار
هر جا که در زمانه یکی نامدار ماند
شاها، تویی که خصم تو از بیم تیغ تو
بی حصه از نعیم جهان در حصار ماند
اکنون تو آمدی، نه برآنم که در حصار
بیش از دو روز خصم ترا روزگار ماند
بگذار جان دشمن و بفروز جان دوست
کز رفتگان دهر همین یادگار ماند
تا ریزکان دهر بخوانند آن سیر
کندر جهان ز رستم و اسفندیار ماند
اندر حریم ملک بمان پایدار تو
کز دولت تو دین هدی پایدار ماند
بادا بهار ملک تو تازه، که تا ابد
باغ بهار دشمن تو بی بهار ماند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به تفسیر حال عاشقی میپردازد که محبوبش از کنار او رفته و او را در تنهایی و اندوه رها کرده است. شاعر از زیبایی و جذابیت یار سخن میگوید و حسرت و غم ناشی از جدایی او را ابراز میکند. او از دلشکستگی خود و تاثیر عمیق عشق بر زندگیاش مینویسد. محبوبش رفت و تمام زیباییها و شادیها نیز با او رفته است، و شاعر به یاد او در عذاب است.
شاعر همچنین به عظمت و بزرگی پادشاهی اشاره میکند که تحت تاثیر خصم خود به سختی رنج میبرد، و در نهایت میخواهد تا به جای دشمنان، جان دوست و همراهان را قربانی کند. او آرزو دارد که سرزمینش همواره در شکوفایی و بهار باشد، در حالی که دشمنانش در حسرت و یأس بمانند.
هوش مصنوعی: او رفت و عشقش در جانم ماند. او از دستم رفت و حال و روز خوشم در بیحوصلگی گرفتار شد.
هوش مصنوعی: چهرهٔ زیبا و دلربای او از دید من پنهان شده است، اما اشکهای من باعث شده که چهرهام پر از حسرت و نقش و نگار بماند.
هوش مصنوعی: از چشمان من زیباییهای چهرهی محبوبم رفت، اما در قلب من یاد و تصویری از آن زیباییها باقی ماند.
هوش مصنوعی: چشم چهرهات به من آرامش میداد، اما حالا که دیگر نمیبینمت، این آرامش از من گرفته شده و دلم در absence تو آرام و قرار ندارد.
هوش مصنوعی: من به خاطر عشق و وصالش شرابهای زیادی نوشیدم، اما حالا تنها چیزی که از آن شرابها به دست آوردهام، سرمست و ناتوانی است که هنوز در من باقی مانده است.
هوش مصنوعی: من با محنت و رنج فراوان او را بزرگ کردم، اما او از کنارم رفت و حالا تنها درد دل من باقی مانده است.
هوش مصنوعی: صورت زیبا و دلنشین او مانند گلناری است که اکنون از دست رفته و فقط خارهایش باقی مانده است.
هوش مصنوعی: دل من تسلیم محبت او شد و به خوبی در این عشق باقی ماند. اما تن من از آن عاشقی بینصیب ماند و در رنج و زاری به سر میبرد.
هوش مصنوعی: در عشق او، دیگر نمیتوانم به درستی و راستی فکر کنم؛ اگر هم بخواهم، تنها میتوانم به ستایش مقام و جایگاه او بپردازم.
هوش مصنوعی: خوارزمشاه، شخصی که با بخشش و generosity خود باعث شد دریا مانند یک در یا معادن گوهری بینصیب باقی بمانند.
هوش مصنوعی: شاهی که دشمنانش تا روز قیامت به خاطر رویدادهای عجیب و غریب دنیا در حیرت و تفکر خواهند ماند.
هوش مصنوعی: کسی که جستجو نکرده است تا ارادت و افتخار را از او به دست آورد، در گرفتارهای سختی افتاده و در عذابی ماندگار باقی مانده است.
هوش مصنوعی: از نعمتهای او کلامی در هر سرزمین منتشر شد و از شمشیر او نشانی در هر منطقه باقی ماند.
هوش مصنوعی: آتش او در جهان باعث عظمت و هیبتش است، به طوری که آسمان و ثوابت آسمانی زیر شعلههای آن به حالت سکون درمیآیند.
هوش مصنوعی: از شدت مشکلات و ناگواریهایی که تقدیر به پیشانی حسود میزند، نشانههایی مانند غبار بر چهرهاش باقی میماند.
هوش مصنوعی: ای کسی که چشمهای آسمان تا روز قیامت به خاطر کارهای تو همچنان متعجب و شگفتزده ماندهاند.
هوش مصنوعی: عالم بر اساس مقام و شأن تو در حال تغییر و حرکت است. آنقدر در دلها ترس از قدرت تو وجود دارد که هیچکس نمیتواند بیرحمی کند.
هوش مصنوعی: هیچکس را نديدم که لحظهای در انتظار عطای تو باشد و با دلتنگی به سراغ تو نرود.
هوش مصنوعی: تو در مسیر زندگی خود پیشرفت و تعالی داری، اما دشمنان و حوادث ناخوشایند در تلاشاند که بر تو تسلط یابند و تو را در شرایط سختی قرار دهند.
هوش مصنوعی: با وجود مقام و جایگاه عالی تو، در روز قیامت دشمنان از آن مقام و جلال تو حزن و غم زیادی خواهند داشت.
هوش مصنوعی: هر جا که در دنیا یک فرد مشهور و معروف وجود داشته باشد، بنده و خدمتگزاری به نام و یاد تو، با عشق و احترام، او را میبوسد و به او ادای احترام میکند.
هوش مصنوعی: ای شاه، تو کسی هستی که دشمنان تو به خاطر بیم از شمشیر تو، از لذتهای دنیا محروم و در حصار نگرانی و ترس گرفتارند.
هوش مصنوعی: حالا که تو آمدی، دیگر نمیخواهم که دشمن تو برای بیش از دو روز در این حصار بماند.
هوش مصنوعی: اجازه بده که به خاطر دشمنان، جان خود را فدای دوستان کنم، زیرا از آنچه درگذشتگان به جا گذاشتهاند، همین یادها باقی مانده است.
هوش مصنوعی: تا زمانیکه تاریخ و داستانهای کهن توسط نسلهای بعدی نقل و گفته میشود، یاد و نام رستم و اسفندیار در جهان باقی خواهد ماند.
هوش مصنوعی: در قلمرو سلطنت خود با استقامت بمان، چرا که با قدرت و سلطنت تو، دین هدایت نیز ثابت و پایدار خواهد ماند.
هوش مصنوعی: باشد که بهار سلطنت تو همیشه نو باشد، تا جایی که باغ بهار دشمن تو همیشه بیبهار باقی بماند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رفتی و درد و داغ توام یادگار ماند
صد حسرت از تو در دل امیدوار ماند
بلبل کشید رنج گلستان و عاقبت
گل را صبا ربود و ازو بهر خار ماند
دریا شد از سرشک کنارم ولی چه سود
[...]
رفتند همدمان و مرا دل فگار ماند
خون جگر ز صحبتشان یادگار ماند
دل مضطرب ز روزن چشمم برون دوید
اما ز ناتوانی هم در کنار ماند
از دشمنم چه شکوه که این زخم دوست زد
[...]
طی شد زمان پیری ودل داغدار ماند
صیقل شکست وآینه ام در غبار ماند
رفتی تو لیک نام نکو یادگار ماند
حرف ترت چو دیدة ما آبدار ماند
رفتی تو از میان (و) دل سخت جان ما
بر خاک مرقد تو چو سنگ مزار ماند
بودی صفای آینة دهر و من غبار
[...]
بگذشت نوجوانی و جسم نزار ماند
گردی درین ره از پی آن شهسوار ماند
رو داد وصل یار و همان دل فسرده ایم
این غنچه ناشگفته درین نوبهار ماند
افسوس از دلی که ز بیدردی آرمید
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.