گنجور

 
وطواط

ای روی تو چو خلد و لب تو چو سلسبیل

بر خلد و سلسبیل تو جان و دلم سبیل

در طاعت هوای تو آمد دلم ، از آنک

از طاعتست یافتن خلد و سلسبیل

ناهید پیش طلعت تو کسی دهد فروغ؟

خورشید پیش صورت تو کی بود جمیل

بغداد حسن و مصر جمالی و چشم من

هم دجله را قرین شد و هم نیل را عدیل

با چشم من بساز، که خوبی و خرمی

بغداد را ز دجله بود مصر را ز نیل

از بار رنج بی تو ، تن من شده چو نال

وز زخم دست بی تو ، بر من شده چو نیل

عشق رخ تو شخص عزیزم ذلیل کرد

عشقست آنکه شخص عزیزان کند زلیل

آخر بلطف تقویت شاه روزگار

یابد شفا زانده تو این تن علیل

خورشید خسروان ، ملک اتسز ، که ذات او

در علم چون علی شد و در عقل چون عقیل

قدر فلک بجنب معالی او حقیر

مال جهان بپیش ایادی او قلیل

نه همچو رأی او بضیا اختر مضیئی

نه همچو عزم او بمضا خنجر صقیل

رستم بوقت کوشش با سهم او جبان

حاتم بوقت بخشش با جود او بخیل

حساد او ببند نوایب شده اسیر

و اعدای او بتیغ حوادث شده قتیل

در صحن بپیشه زهرهٔ شیران شود تباه

چون رخش او بعرصهٔ میدان زند صهیل

ای طبع تو بکشف دقایق شده ضمین

وی کف تو برزق خلایق شده کفیل

اسلام در همایت تو یافته پناه

اقبال بر ستانهٔ تو ساخته مقیل

در گرد ملک حزم تو حصنی شده حصین

بر فرق خلق عدل تو ظلی شده ظلیل

با نیزهٔ طویلی و در معرکه کنی

عمر عدو قصیر بدان نیزهٔ طویل

تیغن براه ملک دلیلست خصم را

وندر چنان رهی نبود جز چنین دلیل

و حیست هر چه رأی تو بیند ، و لیک نیست

اندر میانه واسطهٔ شخص جبریل

شاها ، بدار حرب کشیدی سپاه حق

راندی در آب و آتش چون موسی و خلیل

جیشی ، همه بشدت و نیرو چو شرزه شیر

خیلی همه بسینه و بازو چو ژنده پیل

آنجا یکی حصار با یکی میل ساختی

کاسلام را فزود شرف زان حصار و میل

آن قلعه بیخ کفر ز آفاق کرد قلع

و آن میل درد و چشم ضلالت کشید میل

گشت از حظور موکب تو در مهی تمام

کاری که بود نزد همه خلق مستحیل

پاداش تو ز خلق وز خالق بدین عمل

ذکریست بس جمیل و ثوابیست بس جزیل

توفیق نعمتست جلیل از خدا و نیست

یک شخص جز تو در خور این نعمت جلیل

تا در مجسمات بود جرم استوان

تا در مسطحات بود شکل مستطیل

بادا ولی صدر تو در راحت و نشاط

بادا عدوی ملک تو در ناله و عویل

تأیید کرده بر در احباب تو نزول

و اقبال کرده از بر اعدای تو رحیل