نشود عاشق از فغان خاموش
کار دریا بود همیشه خروش
سخن از عشق، پخته میگردد
آب دایم خورد ز آتش جوش
کی شوی بزم شاه را قابل؟
نشوی تا ز اشک گوهر پوش
نتوانی گریختن زین تن
بسکه تنگت کشیده در آغوش
صبح پیری دمید، و از دم مرگ
میشود شمع هستیت خاموش
چشم دل را ز خاک شاه و گدا
هست گیتی دکان سرمه فروش
کشت ای دل ترا غم دنیا
باده تلخ پند من مینوش
چه غم رزق؟ کآسمان و زمین
میکشند آب و دانه تو بدوش!
حرف دنیا چو بگذرد واعظ
نیست دری ترا چو پنبه بگوش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخندانی این سخن بنیوش
پیری آغوش بازکرده فراخ
تو همی گوش با شکافهٔ غوش
عجب از دیو پیکری کاو را
دولت آورد نام کرد سروش
خاره خو جثه ایست خاره بدن
خیره کش هیکلی است خیری پوش
قالبی باد خیز خاک آرام
[...]
چون نهی زلف تافته بر گوش
چون نهی جعد بافته بر دوش
از دل من رمیده گردد صبر
وز تن من پریده گردد هوش
نه عجب گر خروش من بفزود
[...]
ای کریمی که از سخاوت تو
روید از سنگ خاره مرزنگوش
تا جهان اسب دولتت زین کرد
چرخ را هست غاشیه بر دوش
آنکه او تای خدمتت نزند
[...]
رفتم و بارِ منّتت بر دوش
حلقه ای حقّ نعمتت در گوش
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.