گنجور

 
واعظ قزوینی

آن را که به دل هیچ به جز یار نباشد

غمهای جهان را بدلش بار نباشد

برمن قلمی نیست چو سلطان هوس را

غم نیست گرم جامه قلمکار نباشد

ویرانه ما را که از آن پا برکابیم

چون خانه زین، گو در و دیوار نباشد

لرزد بسرش چتر شهنشاهی کونین

آن را که بسر منت دستار نباشد

آن را که بسر خلعت فخر است ز فقرش

از اطلس (و) دیباش چرا عار نباشد؟!

از دایره رسم جهان، من که برونم

گو کار من خسته بپرگار نباشد

دلگیر کدورات جهانم، که مبادا

آیینه دل قابل دیدار نباشد

آن مهر ز بیطالعیم پرده نشین است

کافر بچنین روز گرفتار نباشد

طاق دل درویش، ترا مصرف زر بس

گو طاق رواق تو طلاکار نباشد

جایی که نه بینند ز صورت سوی معنی

چون واعظ ما صورت دیوار نباشد؟!

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سعدی

آن به که نظر باشد و گفتار نباشد

تا مدعی اندر پس دیوار نباشد

آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی

بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد

ای دوست برآور دری از خلق به رویم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سعدی
ابن یمین

کنجی که در او گنجش اغیار نباشد

کس از تو و بر تو ز کس آزار نباشد

رودی و سرودی و حریفی دو سه یکدل

باید که عدد بیشتر از چار نباشد

نردی و کتابی و شرابی و ربابی

[...]

ناصر بخارایی

هرکس که مقیم در خمّار نباشد

در مذهب ما عاقل و هشیار نباشد

گر علم یقین است تو را، عین یقین جو

کان طایفه را کبر به خروار نباشد

داری هوس صحبت او، ترک هوس گیر

[...]

جهان ملک خاتون

ما را به جهان جز غم تو یار نباشد

جز جستن وصل تو مرا کار نباشد

از گلشن وصل تو من خسته جگر را

در پای دلم جز اثر خار نباشد

چون سرو روان گر گذری پیش من آری

[...]

هلالی جغتایی

می خواهم و کنجی که به جز یار نباشد

من باشم و او باشد و اغیار نباشد

آنجا اثر رحمت جاوید توان یافت

کآنجا ز رقیبان تو آثار نباشد

هرجا که حبیب است به پهلوی رقیب است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه