گنجور

 
واعظ قزوینی

به غیر معنی رنگین، مجو ز ما میراث

به غیر رنگ چه میماند از حنا میراث؟

ندیده نقش کس از پشت پا بره، چه عجب

ز اهل ترک نماید اگر بجا میراث؟

معاش زنده دلان را بقدر زندگی است

چو شمع مرد نماند از او ضیا میراث

زما بغیر کدورت چه میبرد وارث؟

بجز غبار نمیماند از صبا میراث

گذر بسبزه خاکم کن و، به پیچ بخود

زما نمانده جز این باغ و آسیا میراث

بس اس خاک نهادی زما و تکیه بحق

زما نماند گو فرش و متکا میراث

همیشه تیره روانیست سرنوشتم از آن

چو خامه نیست بغیر از سخن مرا میراث

چو گل که رفته و، زو یادگار مانده گلاب

خوش است بذل سبیلی ز اغنیا میراث

به غیر دست تهی، کآن به از دو صد گنج است

چه می برند ز ما، وارثان ما میراث

چنین که رسم عطا برفتاده، نیست عجب

عصا و خرقه بی زر نهد گدا میراث

ز من که بر دگران است عهده کفنم

چه غم نماند دستار یا قبا میراث

اثر به غیر نکویی نماند از نیکان

به جز گلاب چه ماند ز گل به جا میراث

به راه مرگ پدر شد ترا دو دیده سفید

از آن به چشم تو گردیده توتیا میراث

تلاش کن که در آیینه خانه گیتی

نماند از تو چو صیقل به جز صفا میراث

کنید قطع نظر وارثان ز میراثش

که میبرد ز کفن واعظ از شما میراث؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode