گنجور

 
واعظ قزوینی

درها همه بسته است، گشاده است در دوست

درهای شهان، طاق نماها ز در اوست

با نیک و بدم، شیوه به جز یک جهتی نیست

لوح دل من چون ورق آینه یک روست

با آینه آرایش خود رسم زنان است

خود ساختن مرد به آیینه زانوست

هر اشک که دیده ز شرم گنه آید

یک شعبه باریک ز آبیست که در روست

سنبل بر گیسوی تو، کم بوی تر از رنگ

گل پیش گل روی تو، بی رنگ تر از بوست

واعظ ز تو سیم و زر و، از ما غم جانان

ما را عوض بالش زر، بالش زانوست