گنجور

 
ترکی شیرازی

جانا! مکش به زلف چو مشک تتار، دست

زان زلف تا بدار زمانی بدار، دست

گفتی بگیر حلقهٔ زلفم شبی به دست

هرگز کسی نکرده به سوراخ مار، دست

بر ابروی تو دست زدن عین ابلهیست

عاقل نمی زند به دم ذوالفقار، دست

دستم به گردن تو حمایل کجا شود

باشد اگر به پیکر من صد هزار، دست

کشتی کنم بهانه و تنگت کشم ببر

وان گاه در کمر کنمت استوار، دست

دادم بده وگرنه به پا ایستم شبی

سازم بلند جانب پروردگار، دست

آن کوست دستگیر ز پا اوفتادگان

گیرد ز لطف و مرحمتش کردگار، دست

مستی کنی بهانه و، خنجر کشی ز کین

سازی ز خون «ترکی» مسکین نگار، دست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ظهیر فاریابی

بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست

دست غمت ببست مرا استوار دست

در پای محنت تو از آن دست می زنم

تا برنگیری از سر من دل افکار دست

پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از ظهیر فاریابی
ابن یمین

ایدل مده ببند سر زلف یار دست

مارست زلف یار مبر سوی مار دست

بر عهد دلبران نتوان استوار بود

ایدل بعهدشان ندهی زینهار دست

دارم بدست بوس وی امیدها و لیک

[...]

جهان ملک خاتون

دوشم گرفت از سر مستی نگار دست

گفتم مدار زحمت و از من بدار دست

گفتا چرا ملول شدی از گرفت من

گفتم از این سبب که ندارم به یار دست

عهدی کنیم تازه که در عهد عشق او

[...]

صائب تبریزی

از بس نهاده ام به دل داغدار دست

گشته است داغدار مرا لاله وار دست

ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای

زنهار از شکسته نوازی مدار دست

ریزند می چو شیشه مگر در گلوی من

[...]

ابوالحسن فراهانی

خوش در نگار بسته دگر نوبهارست

گل رنگ کرده باز به خون هزار دست

آب از نگار رنگ برد وین عجب که گل

از آب ابر بسته چنین در نگار دست

از حرص چیدن گل شاید که در چمن

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه