جانا! مکش به زلف چو مشک تتار، دست
زان زلف تا بدار زمانی بدار، دست
گفتی بگیر حلقهٔ زلفم شبی به دست
هرگز کسی نکرده به سوراخ مار، دست
بر ابروی تو دست زدن عین ابلهیست
عاقل نمی زند به دم ذوالفقار، دست
دستم به گردن تو حمایل کجا شود
باشد اگر به پیکر من صد هزار، دست
کشتی کنم بهانه و تنگت کشم ببر
وان گاه در کمر کنمت استوار، دست
دادم بده وگرنه به پا ایستم شبی
سازم بلند جانب پروردگار، دست
آن کوست دستگیر ز پا اوفتادگان
گیرد ز لطف و مرحمتش کردگار، دست
مستی کنی بهانه و، خنجر کشی ز کین
سازی ز خون «ترکی» مسکین نگار، دست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به محبوب خود میگوید که به زلفش نباید دست بزند، چون این کار خطرناک است. او بیان میکند که لمس ابروهای محبوب نیز بیمعناست و عاقلانه نیست. شاعر اظهار میدارد که او نه تنها به زلف محبوب اجازه نخواهد داد که به او آسیبی برسد، بلکه دلش میخواهد تا برای محبوب کمرش را محکم کند. در نهایت، شاعر به کیفر دست زدن به محبوب و عواقب آن اشاره میکند و در عین حال از لطف و رحمت خداوند صحبت میکند. او همچنین به بیپناهان و نیازمندان و توجه خداوند به آنها اشاره دارد. این شعر پر از استعارهها و احساسات عمیق عاطفی است.
هوش مصنوعی: عزیزم! به موی خود چنگ نزن، چون مشک تاتاری، از آن موها بگیر و بگذار تا مدتی نگهشان داری.
هوش مصنوعی: گفتی که یک شب حلقهٔ موهایم را در دست بگیر، اما هیچکس هرگز به اندازهٔ مار که در سوراخش دست میبرد، این کار را نکرده است.
هوش مصنوعی: حکایت از این دارد که کسی که به زیبایی و جذابیت خود به نحوی نادرست و بدون فکر نزدیک شود، مثل فردی احمق به نظر میرسد. عاقل کسی است که به جای تمرکز بر زیباییهای ظاهری، توجه خود را به امور مهمتر معطوف میکند.
هوش مصنوعی: اگر دستم را دور گردن تو بیندازم، هرگز نمیتوانم از تو فاصله بگیرم، حتی اگر صد هزار دست دیگر به من چسبیده باشند.
هوش مصنوعی: به یاد تو دلم میخواهد که مثل کشتی بر روی امواج، به یاد تو سفر کنم و هنگامی که به تو نزدیک میشوم، به تو تکیه بزنم و محکم در آغوشم بگیرم.
هوش مصنوعی: اگر چیزی به من ندهی، میایستم و شبی را به درازا میکشم تا به درگاه خداوند دعا کنم و از او کمک بخواهم.
هوش مصنوعی: آن کسی که با مهربانی و لطف خود به کمک آنانی میآید که به زمین افتادهاند، همان خداوند است.
هوش مصنوعی: ماجرای عشق و عواطف در این بیت به تصویر کشیده شده است. اشاره به فردی دارد که با مستی خود و دلیلتراشیاش، به محبوبش آسیب میزند و از کینهای در دل، خنجر به دست میگیرد. این تصویر نشاندهندهٔ درد و رنجی است که بر عاشق نزدیک میآید و به تعبیر زیبایی، وضعیت نامناسبی که او به خاطر عشقش دچارش شده، نمایان میشود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بگشاد عشق روی تو چون روزگار دست
دست غمت ببست مرا استوار دست
در پای محنت تو از آن دست می زنم
تا برنگیری از سر من دل افکار دست
پیش لبت به کدیه یک بوسه هر شبی
[...]
ایدل مده ببند سر زلف یار دست
مارست زلف یار مبر سوی مار دست
بر عهد دلبران نتوان استوار بود
ایدل بعهدشان ندهی زینهار دست
دارم بدست بوس وی امیدها و لیک
[...]
دوشم گرفت از سر مستی نگار دست
گفتم مدار زحمت و از من بدار دست
گفتا چرا ملول شدی از گرفت من
گفتم از این سبب که ندارم به یار دست
عهدی کنیم تازه که در عهد عشق او
[...]
از بس نهاده ام به دل داغدار دست
گشته است داغدار مرا لاله وار دست
ای ساقیی که توبه ما را شکسته ای
زنهار از شکسته نوازی مدار دست
ریزند می چو شیشه مگر در گلوی من
[...]
خوش در نگار بسته دگر نوبهارست
گل رنگ کرده باز به خون هزار دست
آب از نگار رنگ برد وین عجب که گل
از آب ابر بسته چنین در نگار دست
از حرص چیدن گل شاید که در چمن
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.