ترکی شیرازی » دیوان اشعار » فصل اول - لطیفه‌نگاری‌ها » شمارهٔ ۳۲ - صد هزار دست

جانا! مکش به زلف چو مشک تتار، دست

زان زلف تا بدار زمانی بدار، دست

گفتی بگیر حلقهٔ زلفم شبی به دست

هرگز کسی نکرده به سوراخ مار، دست

بر ابروی تو دست زدن عین ابلهیست

عاقل نمی زند به دم ذوالفقار، دست

دستم به گردن تو حمایل کجا شود

باشد اگر به پیکر من صد هزار، دست

کشتی کنم بهانه و تنگت کشم ببر

وان گاه در کمر کنمت استوار، دست

دادم بده وگرنه به پا ایستم شبی

سازم بلند جانب پروردگار، دست

آن کوست دستگیر ز پا اوفتادگان

گیرد ز لطف و مرحمتش کردگار، دست

مستی کنی بهانه و، خنجر کشی ز کین

سازی ز خون «ترکی» مسکین نگار، دست