گنجور

 
ترکی شیرازی

اگر زنی به دل زخمم ای نگار، انگشت

تو را، زخون دلم می شود نگار، انگشت

من از کمان نگاه تو خورده ام تیری

که جا نموده مرا بر جگر چهار، انگشت

بجز تو چشم، من از روزگار پوشیدم

مرا به چشم فرو برده روزگار، انگشت

زدم به ابرویت انگشت و سخت ترسیدم

که کس چگونه رساند به ذوالفقار، انگشت

ز سوز آتش، انگشت من چو آب شود

اگر اشاره کنم سوی کوهسار، انگشت

ز گرمی تب عشق، این تن بلاکش من

چنان بود که گذارد کسی به نار، انگشت

تنم ز بس شده لاغر ز عشق، جانب من

شود دراز، ز هر گوشه و کنار، انگشت

ز بوی دست تو خیزم ز زیر سنگ مزار

مرا اگر بگذاری تو بر مزار، انگشت

بهای بوسه اگر جان طلب کنی بنهم

پی قبول، بر این چشم اشکبار، انگشت

مرا چو در نظر، آن لعل آبدار آید

گزم ز حسرت آن لعل آبدار، انگشت

چو نقش مهر بماند نشان انگشتم

اگر گذارمت آهسته بر عذار، انگشت

حساب روز فراقت کجا؟ توان شمرم

به دست من بود ار فی المثل هزار انگشت

رقم چگونه کنی شرح حال خود «ترکی»

تو را که نیست زمانی به اختیار، انگشت

شمار معنی انگشت کی تمام شود؟

اگر شماره کنی تا صف شمار، انگشت.

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سیف فرغانی

که کرد در عسل عشق آن نگار انگشت

که خسته نیستش از نیش هجر یار انگشت

اگر چه زد مگس هجر نیش آخر کار

زدیم در عسل وصل آن نگار انگشت

چو گفتمش صنما قوت جان من ز کجاست

[...]

سلیم تهرانی

اگر برم به سوی چشم اشکبار انگشت

چو ماه نو شود آلوده ی غبار انگشت

ز ریشه شانه ی عاج است ناخنم گویی

ز بس گزیده ام از دست روزگار انگشت

نچیده ام چو گلی یارب از کجا دارد

[...]

مشتاق اصفهانی

ز بسکه مانده در آن طره‌ام ز کار انگشت

چو شانه نیست کفم را به اختیار انگشت

پی گشایش این عقده‌ها غم که مراست

بهم کنم ز برای چه دست یار انگشت

که وا نمی‌شود از صد یکی گرم باشد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه