گنجور

 
ترکی شیرازی

همچو من، سوخته جانی به همه عالم نیست

می‌توان گفت که در جنس بنی آدم نیست

دوش رفتم به خرابات ندادند رهم

کاین مکان، جای تو و مثل تو نامحرم نیست

عشق در عالم معنیست نهالی شاداب

خوش نهالیست و لیکن ثمرش جز غم نیست

من از آن روز که جامی زدم از بادهٔ عشق

راست گویم که از آن روز، دلم خرم نیست

زخم شمشیر بود چار‌ه‌پذیر از مرهم

زخم عشق است که او را به جهان مرهم نیست

هیچ کس را نشود شادی پیوسته نصیب

شادیی نیست که دنبال سرش، ماتم نیست

عالم عشق، بود دورتر از عالم عقل

عاقلان را خبر از لذت آن عالم نیست

مردهٔ زنده دل است آنکه بمیرد در عشق

زنده کان را خبر از عشق مسیحا دم نیست

در ره سیل، مزن خیمه به غفلت «ترکی»

باخبر باش که بنیاد عمل محکم نیست