گنجور

 
ترکی شیرازی

همچو من، سوخته جانی به همه عالم نیست

می‌توان گفت که در جنس بنی آدم نیست

دوش رفتم به خرابات ندادند رهم

کاین مکان، جای تو و مثل تو نامحرم نیست

عشق در عالم معنیست نهالی شاداب

خوش نهالیست و لیکن ثمرش جز غم نیست

من از آن روز که جامی زدم از بادهٔ عشق

راست گویم که از آن روز، دلم خرم نیست

زخم شمشیر بود چار‌ه‌پذیر از مرهم

زخم عشق است که او را به جهان مرهم نیست

هیچ کس را نشود شادی پیوسته نصیب

شادیی نیست که دنبال سرش، ماتم نیست

عالم عشق، بود دورتر از عالم عقل

عاقلان را خبر از لذت آن عالم نیست

مردهٔ زنده دل است آنکه بمیرد در عشق

زنده کان را خبر از عشق مسیحا دم نیست

در ره سیل، مزن خیمه به غفلت «ترکی»

باخبر باش که بنیاد عمل محکم نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
خاقانی

سر سودای تو را سینهٔ ما محرم نیست

سینهٔ ما چه که ارواح ملایک هم نیست

کالبد کیست که بیند حرم وصل تو را

کانکه جان است به درگاه تو هم محرم نیست

خاک آن ره که سگ کوی تو بگذشت بر او

[...]

خواجوی کرمانی

آن نگینی که منش می طلبم باجم نیست

وان مسیحی که منش دیده ام از مریم نیست

انک از خاک رهش آدم خاکی گردیست

ظاهر آنست که از نسل بنی آدم نیست

گرچه غم دارم و غمخوار ندارم لیکن

[...]

کمال خجندی

گر مرا سر رود اندر غم جانان غم نیست

عاشق شیفته دل را خبر از عالم نیست

عهد بستی که دگر از تو نه بردارم دل

ترسم آنست که پیمان بنان محکم نیست

دارم از دست تو بسیار شکابت لیکن

[...]

ناصر بخارایی

من دگر دم نزنم گر چه دمم همدم نیست

خود مرا زهره که پیش تو بر آرم دم نیست

مردم دیده برون می‌کنم از خانهٔ چشم

تا نبیند رخ خوب تو که او محرم نیست

دل سخت تو به هنگام جفا چون سنگ است

[...]

نسیمی

هر که با جام می لعل لبش همدم نیست

در حریم حرم حرمت ما محرم نیست

دل به نیش است که هر نوش ندارد سودش

سینه زخمی است که خوشنود به هر مرهم نیست

کمر صحبت این راه ببندی ور نه

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه