آنانکه ز عشق تو مرا طعنه زنندی
ای کاش! چو من عاشق و دیوانه شدندی
گر عاشق و دیوانه شدندی چو من امروز
خود طعنه به دیوانگی من نزدندی
احوال دل مرغ گرفتار چه داند؟
مرغی که یکی روز نیفتاده به بندی
بنما رخ چون مجمر آتش که بسوزیم
از مردمک دیده برای تو سپندی
از چشم حسودان بداندیش بیندیش
ترسم به وجود تو رسانند گزندی
سر تا قدمت بسکه بود دلکش و شیرین
جانا! نی قندی تو و یا تاجر قندی
از باد صبا می شنوم نکهت عنبر
در زلف تو گویا مجاور شده چندی
از قافله پس ماندهٔ مسکین خبرت نیست
ای قافله سالار! که بر پشت سمندی
گو در سر سودایی من پند نگیرد
آن کس که مرا می دهد از عشق تو پندی
«ترکی» نتواند ز کمند تو گریزد
کز زلف تو در گردنش افتاده کمندی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دارم دل دیوانه گرفتار به بندی
ای همنفسان در خم ابروی کمندی
در آتش دارم از هر عضو بندی
گزندی هر کسی دارد سپندی
به دام سایه سروم گرفتار
ز استغنا بلندی قد بلندی
رهایی سرنوشت طالعم نیست
[...]
ای سوختهٔ عشق چرا کم ز سپندی؟
از خویش برون آی به یاهوی بلندی
بر خویش نبالیم به درویشی و شاهی
بر دوش نداریم پلاسی و پرندی
با سوخته جانان چه کند آتش دوزخ
[...]
اکنون که در رزق گشادست خداوند
انصاف نباشدکه تو بر خویش ببندی
بر حالت خود گریه کنی روز قیامت
بر حال تهیدست گر امروز بخندی
المنة الله که گرفتار کمندی
گشتیم و برستیم زهر قیدی و بندی
صد شکر که بخت خوش و اقبال بلندم
به نمود گرفتار سر زلف بلندی
شادم که به پای دل دیوانه نهادم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.